خیلیها خیال میکنند که ایدهٔ تکامل بشر تا تبدیل شدن به گونهای برتر یا اصطلاحا «ابرمَرد» یا «ابرانسان» ــ چیزیست که فردریش نیچه پیشبینی کرده بود. ولی این تفسیر از ایدهٔ نیچه غلط است. در واقع نیچه هیچ وقت کاملا توضیح نداد که ایدهٔ او از ابرمرد ــ یا ابرانسان یا فوقبشر ــ چیست و این موجود چه شکلی است. اما میتوانیم با مرور مسیر تبلور این ایده، قدری بهتر این توهمِ انتزاعی و مبهم را درک کنیم.
***
مرگِ خدا
بخشی از این ایده را میتوان در مجموعه «جنگ ستارگان»، و کتاب «ماورای خیر و شر» اثر خود نیچه مشاهده کرد: آدم در مسیر تبدیلشدن به یک ابرمرد، اول متوجه میشود که خدا مخلوقِ انسان است (و نه برعکس)، و اینکه خدا مرده است و مفهومِ خداوند دیگر نمیتواند مسئلهٔ خیر و شر و هدفِ زندگی را حل کند.
گام بعد اجتناب از پوچانگاریِ ناشی از پذیرشِ این موضوع است ــ و در عوض، پذیرشِ اینکه انسان میتواند ارزشهای خودش را خلق کند و بر اساس ارزشهای خود زندگی کند. یعنی آدم میتواند اخلاقیاتِ بردهسالارانهٔ ادیانِ ابراهیمی را (که ظاهرا مستضعفان را تکریم میکند) رد کند و در عوض، اخلاقیاتِ اربابسالارانه را برگزیند که موفقیت و قدرت و آزادی را ستایش میکند.
ناپلئون بناپارت: الگوی غلطِ نیچه
شاید بهترین الگوی نیچه برای کسی که این کار را کرد، ناپلئون بناپارت باشد ــ کسی که صراحتا اخلاقیاتِ سنتی را پس زد و بر اساس قوانین خودش زندگی کرد، و تاثیر کارهای او بر سرنوشت اروپا حتی تا امروز ادامه دارد. در واقع هم تاثیر ابرانسانها را بر جامعه باید طی نسلهای متمادی در نظر گرفت؛ بنا به عقیدهٔ نیچه، در سلسلهجبالِ بشریتْ این جور افراد مثل قلههای کوهستان سر بلند میکنند.
ولی مانعی که نگذاشت ناپلئون به جایگاهِ ابرمردی برسد، شکست در نبرد واترلو نبود. او هم مثل امپراتور پالپاتین در مجموعهٔ «جنگ ستارگان» در نتیجهٔ قدرتطلبیِ خودش شکست خورد. او نهتنها نیروی ارادهاش را در جهت ارتقای بشر استفاده نکرد ــ فرضا مثل برخی کارآفرینانِ عصر ما ــ بلکه آن را حتی برای کنترل نفس خود و غلبه بر امیال پست خودش و شکوفایی نفْسش هم استفاده نکرد.
ابرمردان: تکرار همیشهٔ تاریخ
در فیلمهایی مثل سوپرمن این ایده را آشکارا میبینیم. درواقع یکی از ذهنیتهای رایج در مورد ابرمرد این است که او همیشه بر میگردد ــ چون تاریخ تماما تکرار میشود، بارها و بارها، و ما مدام به ابرمردها نیاز داریم تا ما را نجات دهند، و برای همین هم او بارها و بارها زندگی خواهد کرد.
بخواهیم دقیق باشیم، نه نیچه و نه ابرمردِ او الزاما فکر نمیکند که جهان واقعا خود را تکرار میکند. بلکه نیچه میگوید آدم میتواند زندگیاش را ــ یعنی معنای آن و نهایتا اینکه آیا نفسِ حقیقیمان را محقق کردهایم یا نه ــ ارزشیابی کند و از خود بپرسد که اگر بفهمد تاریخْ خود را تکرار میکند، آنوقت چه واکنشی میداشت.
در این دیدگاه، اگر با این پرسش دچار وحشت شویم، آنوقت معلوم است که زندگیِ اشتباه ــ یعنی بیمعنا ــ داریم و بهتر است شیوهٔ زندگیمان را عوض کنیم. ولی اگر احساس شادی ما را فرا گرفت، پس زندگیِ درستی داریم، یعنی بهترین گونهٔ حیات را تجربه میکنیم، چون زندگیمان معنادار است و در راستای تمایلاتِ نفسِ حقیقیمان.
ولی در مورد ناپلئون معلوم است که این طور نبود.
***
وقتی عمیقا مفهوم ابرمرد را کاوش میکنیم، معلوم میشود که بسیاری از منتقدان و اندیشمندانِ جهانْ خیال میکنند نیچه فکر یا پیشبینی میکرد که بشریت در جهتِ تبدیلشدن به گونهٔ ابرانسانها حرکت میکند. ولی این تصوری اشتباه بوده است. نیچه هرگز پیشبینی نکرده بود که بشریت در حال تبدیل شدن به گونهای برتر است و هرگز هم چنین منظوری نداشت. بلکه آنچه نیچه بر آن تاکید داشت، در واقع فقط استعارهای ساده بود از فردی که در دنیای واقعی به جایگاه ابرمردی دست مییابد.
سرانجام اینکه ابرانسانْ اولین و تنها گونهٔ ایدهالِ مدرن نیست که بشر میخواهد به آن برسد. و به نظر میرسد این ابرانسان نه از طریق تکامل بیولوژیک خلق خواهد شد (خواه انتخاب طبیعی یا دخالت بیگانگان فضایی)، و نه اینکه از ژنها یا نژادِ خاصی (مثلا سفیدپوستها) خواهد بود.
ابرمردی که با نیروی اراده، جهان ما را از بمبهای اتمی پاک میکند، فقط در تخیلات ما خلق میشود. گرچه با توجه به واقعیتهای جهان ما، مثلا اگر کسی به قدرتی برسد که بتواند دنیا را از بمبهای اتمی عاری کند، آنوقت بهنوعی به جایگاه ابرانسانِ واقعی دست یافته است. ولی این کار را صرفا با نیروی اراده نمیتوان انجام داد. برای اقناع یا وادارکردن کشورها به پاکسازی تمام بمبهای اتمی، باید قدرت و نفوذ جهانی داشته باشید، و بعد از این قدرت و نفوذتان واقعا استفاده کنید.