Mohammad Sharif Saiidi

غریبۀ آشنا؛ یادداشتی بر غزل «واسکت انتحاری»

عصمت الطاف

شاعران، نویسندگان و هنرمندان مانند هر انسان دیگر، انسان زمانۀ خودند. متأثر از وقایع، حوادث و واقعیت‌هایی که بخشی از زندگی‌شان را تشکیل می‌دهند. این تأثیرها در آثاری که می‌آفرینند، بازتاب می‌یابد. از طرفی…

آغاز سخن

هفتۀ گذشته آهنگ تازۀ الهه سرور، خواننده و آهنگ‌ساز اهل افغانستان در فضای مجازی (فیسبوک و انستاگرام) جنجال‌برانگیز شد؛ آهنگی که بر بنیاد غزلی از محمد شریف سعیدی، شاعر مهاجر افغانستان در غرب ساخته شده بود. بسیاری در ذم او سخن گفتند و این کارش را با درنظرداشت فضای کنونی افغانستان و حاکمیت سیاه طالبان به عنوان نظام ناقض حقوق بشر، نکوهش کردند. کار وی را هم‌سو دانستند با سیاست طالبان که چند ماه پیش از خانواده‌های افراد انتحاری تقدیر کردند. این واکنش‌ها وادارم کرد که نه در مورد آهنگ، بلکه در مورد شعر آن، نکاتی را یادداشت و پیشکش کنم. معتقدم اگر آهنگ چنان پیامی هم داشته باشد، پیشتر از هر کسی، دامن شاعر را می‌گیرد که خوراک آوازخوان را تهیه کرده است.

در این یادداشت بیت‌های این غزل و عناصر، آرایه‌های ادبی و هدف شاعر، تحلیل شده‌اند؛ یعنی تحلیل من به عنوان یک خواننده این بوده است. بدین‌سان سعی کرده‌ام انگیزه‌ و هدف شاعر را از کاربرد واژه‌های جنجال‌برانگیز غزل توضیح بدهم تا باشد که روشن شود آیا این کاربردها در راستای برداشتی است که تعدادی از خوانندگان داشتند یا این‌که در خدمت هدف دیگری است که آنان در نیافته‌اند. در پایان یادداشت هم غزل کامل سعیدی آورده شده تا خوانندگان یادداشت نیازمند مراجعه به جای دیگر نباشند.
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

شخصیت‌های غزل

غزل «واسکت انتحاری» سعیدی مانند بیشتر غزل‌های زبان فارسی دارای دو شخصیت یا کرکتر است؛ کرکترهای قراردادی، کلیشه‌ای و شناخته‌شده، که در تمام غزل‌های زبان فارسی تکرار شده‌‌اند. این شخصیت‌ها هیچ‌گونه ویژگی و خصوصیت خاصی ندارند که آن‌ها را به فردیت رسانده باشد و از دیگران متمایزشان ساخته باشد. رفتار، کردار و پندارشان، همان‌هایی‌اند که در شخصیت‌های غزل‌های دیگر دیده و خوانده‌ایم. این دو شخصیت، عاشق و معشوقِ کلیشه‌ای غزل‌های زبان فارسی‌اند. عاشق، مثل همیشه مرد است و معشوق مثل همیشه دختر/زن. عاشق با عذر و نیاز است؛ اما معشوق جفاپیشه، سنگ‌دل، کم‌توجه و مغرور که ذره‌ای همه به نیازها و خواسته‌های عاشق توجه نمی‌کند. همواره با ناز و عشوه و جلوه‌فروشی‌هایش عاشق را می‌آزارد و می‌سوزاند:

غزل «واسکت انتحاری» سعیدی مثل بیشتر غزل‌های زبان فارسی دو شخصیت قراردادی، کلیشه‌ای و شناخته‌شده دارد؛ این دو شخصیت، عاشق و معشوقِ کلیشه‌ای غزل‌های زبان فارسی‌اند. عاشق، مثل همیشه مرد است و معشوق مثل همیشه دختر/زن.

دو چشم سرمه‌پرِ قندهاری‌ات زیباست
دو گونۀ تر و سرخِ مزاری‌ات زیباست

نه خون جاری ما یخ نمی‌زند هرگز
تو رود خون منی بی‌قراری‌ات زیباست
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

ابزارهای آشنایی‌زدایی

از آن‌جایی که ما با یک متن ادبی روبه‌روییم، لذا در متن ادبی نویسنده و شاعر همواره تلاش می‌کند که با استفاده از ابزارهای دم‌ دستش دست به آشنایی‌زدایی بزند و همان تم و مضمون تکراری و همیشگی را با طرح و توطئۀ تازه و با کنش و واکنش متفاوت و نو عرضه کند تا برای مخاطب جذاب، گیرا، برانگیزاننده، هیجان‌آور و لذت‌بخش باشد. این‌که هنرمند چقدر در کارش موفق می‌شود، بحثی دیگر است، اما تلاشش بر این هدف استوار است. بنابراین، تلاش سعیدی نیز در این غزل در راستای همین تلاش همیشگی است.

ابزارهای ادبی‌ای که سعیدی از آن‌ها در غزلش استفاده کرده است، بازهم همان ابزارهای از قبل موجود در ادبیات شعری است؛ مانند تشبیه، استعاره و تناسب و … سعیدی تلاش کرده است با استفاده از آرایه‌های ادبی چهرۀ آشنا را ناآشنا نقش بکند. سپس این غریبۀ آشنا را به مخاطبان شعرش عرضه کند تا برایشان تازگی داشته باشد. در واقع، سعی هر شاعر و نویسنده‌ای همین است. سعیدی غیر از آرایه‌های ادبیِ از‌پیش‌موجود در زبان فارسی، خود هیچ آرایۀ تازه‌ای کشف نکرده و به کار نبرده است. پس سؤال این‌جاست که چرا شعر سعیدی غریبه‌ای است که هیچ بوی آشنایی از آن به مشام خواننده نمی‌رسد؟

تفاوت کار سعیدی در این غزل، با کار دیگر سرایندگان دور و برش، در این است که او از کاربرد تشبیه‌ها و استعاره‌ها و تناسب‌ها و رابطه‌های قدیمی سرباز زده و علیه همۀ آن‌ها طغیان کرده است. طغیانش هم در این است که روی آن‌ها خط کشیده و نادیده‌شان گرفته است. به سخن دیگر، در حقیقت، روی زیبایی‌شناسی گذشته خط زده است؛ زیبایی‌شناسی‌ای که چشم سرمه‌پر قندهاری یار و گونۀ تر و سرخ مزاری او را نمی‌دید و زیبا و قشنگ نمی‌دانست. نوآوری سعیدی در این است. بنابراین، سعیدی با استفاده از عناصر و امکانات زبانی ملموس و موجود در جامعۀ مخاطبان شعرش زیبایی معشوقش را توصیف کرده است و ناز و عشوه و بی‌توجهی و سخت‌دلی معشوق غزلش را روایت کرده است:

«دو چشم سرمه‌پرِ قندهاری‌ات…./ دو گونۀ تر و سرخِ مزاری‌ات….»

سعیدی برای مشبه‌ها و مستعارمنه‌‌هایش مشبه‌به‌ها و مستعارله‌های دیگری تعریف کرده است. او رابطه‌های تازه‌ای خلق کرده است و بی‌توجهی، ظلم و غرور و جفاپیشگی شخصیت معشوق را با مصداق‌های تازه‌ای، دیداری و بیان کرده است. این‌جاست که ذهن‌های آشنا با تشبیه‌ها و استعاره‌ها و رابطه‌های تکراری، فضای آفریده‌شده در غزل را بیگانه و ناآشنا یافته‌اند و در برابر آن جبهه‌گیری کرده‌اند.

دو بمب دستی بی‌تاب روی سینۀ توست
چقدر واسکت انتحاری‌ات زیباست

در متن ادبی، نویسنده و شاعر همواره تلاش می‌کند که با ابزارهای دم‌ دستش دست به آشنایی‌زدایی بزند و همان تم و مضمون تکراری و همیشگی را با طرح و توطئۀ تازه و با کنش و واکنش متفاوت و نو عرضه کند تا برای مخاطب جذاب، برانگیزاننده و لذت‌بخش باشد.

اگر در گذشته «پستان‌»های یار به انار تشبیه می‌شدند یا انار استعاره از پستان یار بود و معشوق‌های غزل‌های گذشته «نارپستان» یا «انارپستان» بودند، سعیدی بنابر خلق رابطۀ جدید بین مشبه‌ و مشبه‌به‌، به جای انار از بمب دستی استفاده کرده است؛ چون هردوی این‌ها با دست ارتباط دارند. بمب‌های دستی بی‌تاب اینجا استعاره از پستان‌های یار است که اگر دست معشوق بدان‌ها برسد، منفجر می‌شوند و می‌کشندشان. واسکت‌ انتحاری هم استعاره از «پستان‌بند» یار است؛ چیزی که در گذشته نبود و چقدر با واسکت و بمب خوب کنار آمده است، که هم با بمب ارتباط دارد و هم نام دیگر پستان‌بند واسکت است. بناءً شاعر با آفریدن این ارتباط، در خیالش به چنین تشبیه دست یافته است و از مرز تشبیه فراتر رفته و آن را تبدیل به استعاره کرده است.

این‌که چرا سعیدی مشبه‌به «پستان» را عوض کرده است و واسکتی هم برایش بریده است، به نظرم دلیلش چنین می‌تواند باشد:

۱) علاوه بر این‌که این دو از نظر شکلی یکسان است، جامعۀ مخاطبان این غزل سر و کارش با بمب و واسکت انتحاری است، معلوم است که رسیدن دست عاشق به بمب‌های معشوق به مثابۀ انفجار مهیبی‌ست که عاشق و معشوق را یکجا نابود می‌کند؛ زیرا ذهن‌های تاریک موجود نمی‌توانند این رسیدن را برتابند. در چنین جامعه‌ای نباید دستی به این بمب‌ها برسد تا زندگی عاشق و معشوق ویران نشود. به معنای دیگر، نباید عشقی وجود داشته باشد و کسی حق عاشق شدن هم ندارد.

۲) دلیل دیگر این‌که، در جامعۀ مخاطبان این غزل، اکنون رگبار، تویوتا، بمب دستی و واسکت انتحاری وسایل نابودی‌اند، نه شمشیر، نیزه، تیر و کمان گذشته که شاعر ابروان یارشان را به آن‌ها تشبیه کنند و آن‌ها را مایۀ نابودی عاشق بدانند. اگر بازهم شاعران به راه گذشته بروند، معنایش این است که در زمانۀ خودشان زندگی نمی‌کنند و از ابزار و امکانات زبانی عصر خودشان بهره نمی‌برند.

این‌جاست که سعیدی جفاپیشگی و خودبینی مشعوق امروزی را با ابزارهای عصر خودش بیان می‌کند. سعیدی تلاش می‌کند که در عصر خودش زندگی کند و از امکانات زبانی عصر خودش سود ببرد. در بند این نیست که این کاربرد چقدر زیبا است و چقدر وحشتناک. یا چقدر در تلطیف چهرۀ کریه انتحارگر کمک می‌کند. معشوق غزل سعیدی، به همین هم راضی است. او در هم ریختن خونش را با خون معشوقش هم نوع رسیدن می‌داند و زیبایش می‌خواند:

دویده خون من و تو در جان یکدیگر
به روی کشتۀ من خون جاری‌ات زیباست
نه خون جاری ما یخ نمی‌زند هرگز
تو رود خون منی بی‌قراری‌ات زیباست

اگر در گذشته مژگان را به تیر تشبیه می‌کرد و معشوق با مژگان تیرمانندش عاشق را می‌کشت، سعیدی آمده است این تیر را به رگبار تبدیل کرده است، زیرا ابزار کشتن عصر شاعر نه تیر و کمان و نیزۀ دیروز است، بلکه گلوله‌هایی است که با اندک فشار سرعت و دقت بالایی دارد و طرف را زودتر و فجیعانه‌تر نابود می‌کند. بنابراین، معشوق جفاپیشۀ امروز، عاشقش را بدین‌سان می‌کشد:

مرا ببند به رگبار تار مژگانت
بکار زخم و ببین زخم‌کاری‌ات زیباست

شخصیت عاشق خواهان رگبار تیر مژگان یارش است. حتا زخم‌کاری معشوق سیاه‌چشم و گونه‌سرخ‌اش را زیبا حس می‌کند.
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

هنر به مثابۀ تجربه

شاعران، نویسندگان و هنرمندان مانند هر انسان دیگر، انسان زمانۀ خودند. متأثر از وقایع، حوادث و واقعیت‌هایی که بخشی از زندگی‌شان را تشکیل می‌دهند و بر آن‌ها تأثیرگذارند. این تأثیرها در آثاری که می‌آفرینند، بازتاب می‌یابند. از طرفی، آثارشان هم بر آن واقعیت‌ها و انسان‌ها تأثیر می‌گذارند. می‌خواهم بگویم که هنرمند از جهانی که در آن زندگی می‌کند هم تأثیر می‌پذیرد و هم بر آن تأثیر می‌گذارد. تأثیرگذاری و تأثیرپذیری بین هنرمند و محیط و واقعیت‌های آن، دوسویه است. اثر هنری علاوه براین‌که واقعیت‌های محیط و جامعۀ هنرمند را بازتاب می‌دهد، زیبایی‌شناسی جامعه را نیز روایت می‌کند. به باور نگارنده، در این غزل ما با فضا، ابزار و عناصر متفاوتی روبه‌رو هستیم؛ ابزار و عناصری که کاربردشان در فضای شعر مد نبوده‌‌اند. اگر هم استفاده شده بوده، برای نشان دادن ظلم معشوق به کار نرفته‌اند. واژه‌های بمب دستی و واسکت انتحاری و خون ‌جاری شدن و رگبار، همیشه چهرۀ کریه آدمک‌شان را نشان داده‌اند نه این‌که با معشوق زیباروی همراه بوده باشد. این ابزار، ازاین‌رو برای مخاطبان افغانستانی این غزل تنفرآمیز است که در سه چهار دهۀ گذشتۀ افغانستان کاربرد زیادی داشته‌اند و حادثه‌های دلخراشی برایشان خلق کرده‌اند. از‌این‌رو، این‌ها یادآور آن خاطرات تلخ‌اند.
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

سخن آخر

غزل «واسکت انتحاری» سعیدی غزلی است عاشقانه با تشبیه‌ها، استعاره‌ها، تناسب‌ها، فضا و رابطه‌های جدید. واژه‌های «بمب دستی»، «واسکت انتحاری» و «رگبار» معنای اصلی‌شان را ندارند، بلکه دو تای اولی استعاره از پستان و پستان‌بند و سومی مراد از مژگان یار است. هدف از کاربرد این واژه‌گان و خلق فضای خون‌آلود و جنگ‌زده، نشان دادن قساوت و سنگدلی یار با استفاده از ابزارهای ملموس و موجود در جامعۀ مخاطبان این غزل است؛ یعنی افغانستان. این غزل، سرشار از نوآوری است و سرشار از تازگی؛ نوآوری و تازگی‌ای که در گام اول غلط‌انداز است؛ اما با کمی دقت و کشف رابطۀ عناصر به کاررفته با دنیای مخاطبان و سرزمین شاعر، این غلط‌اندازی هم رفع می‌شود.

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

‌‌‌‌‌‌

غزل «واسکت انتحاری» سعیدی غزلی‌ست عاشقانه با تشبیه‌ها، استعاره‌ها، تناسب‌ها، فضا و رابطه‌های جدید؛ با استفاده از ابزارهای ملموس و موجود در جامعۀ مخاطبان این غزل؛ یعنی افغانستان. سرشار از نوآوری و تازگی‌ای که در گام اول غلط‌انداز است؛ اما با کمی دقت و کشف رابطۀ عناصر به کاررفته با دنیای مخاطبان و سرزمین شاعر، این غلط‌اندازی هم رفع می‌شود.

غزل واسکت انتحاری:
دو چشم سرمه‌پرِ قندهاری‌ات زیباست
دو گونۀ تر و سرخِ مزاری‌ات زیباست
مرا بببند به رگبار تار مژگانت
بکار زخم و ببین زخم‌کاری‌ات زیباست
تو قصر آینه‌ام را خراب خواهی کرد
در این مسیر تویوتاسواری‌ات زیباست
دو بمب دستی بی‌تاب روی سینۀ توست
چقدر واسکت انتحاری‌ات زیباست
دویده خون من و تو در جان یکدیگر
به روی کشته من خون جاری‌ات زیباست
نه خون جاری ما یخ نمی‌زند هرگز
تو رود خون منی بی‌قراری‌ات زیباست

کتابستان

شبانه

نگار خلیلی

شهسوار سویدنی

لئو پروتز

چار دختر زردشت

منیژه باختری

دموکراسی انجمنی

مهدی جامی

تاملاتی بر هیتلر

زِبستییان هفنر