پناه پناهی، فیلمساز جوان ایرانی، پسر جعفر پناهیست: کارگردان سرشناس ایرانی که از سال ۱۳۸۹ به حکم دادگاه از ساختن فیلم منع شد. برای پناهیِ پسر دوریِ دردناک از خواهرش و همینطور سرخوردگی جمعیِ هموطنانش بود که الهامبخش ساخت فیلمش شد.
فیلم «جاده خاکی»، با داستانی تلخ و شیرین، ماجرای مشقات خانوادهای را به تصویر میکشد که به پسرِ بزرگشان کمک میکنند مخفیانه از ایران فرار کند. در گیر و دارِ جداییِ غمگین و قریبالوقوع، و همینطور اوضاع بعد اقتصادی و اجتماعی ایران، طنز است که مایهٔ تسلی میشود ــ عمدتا هم به لطف پسر کوچکتر و بامزهٔ خانواده با بازی فوقالعادهٔ رایان سرلک.
در گفتگویی تصویری با پناه پناهیِ ۳۸ ساله از خانهاش در تهران، و از طریق مترجم، با او دربارهٔ نگرانیِ او از پا گذاشتن جای پای پدر سرشناسش، تغییر رابطهٔ آنها طی این پروژه، و تاثیر فیلمساز نامدار ایرانی عباس کیارستمی گفتگو کردم. متن پیشرو خلاصهای از گفتگوی ماست.
***
مثل جوانک «جادهٔ خاکی» تو هم به ترک ایران فکر کردی؟
این یک وضعیت کلی برای همهٔ ایرانیها و خصوصا جوانهاست. ما در ناامیدی کامل گیر کردیم. هر چه سعی کنیم مثبت باشیم و به مبارزه ادامه بدهیم، باز هم حس میکنیم کاملا اسیر شدیم. تنها گزینهٔ ممکن، رویا یا گاهی واقعیتِ فرار است. خیلی از دوستان من به این نتیجه رسیدهاند. البته من هم به این فکر کردم. مشکل اینجاست که چون سینما علاقهٔ من و تنها راه بیان من هست، نمیتوانم جای دیگری فیلم بسازم. من فقط میتوانم دربارهٔ مردمی فیلم بسازم که آنها را از نزدیک میشناسم ــ مردمی که روابطشان را میشناسم.
پسرِ جعفر پناهی بودن، هیچ تردیدی برای فیلمساز شدن باقی میگذاشت؟
این بزرگترین دغدغهٔ من بود. برای سالها مرا فلج کرده بود. نگران مقایسه شدن با پدرم بودم. مدت زمان زیادی برای من طول کشید تا به این مانع غلبه کنم. ولی وقتی مشکلاتی مثل این دارید، به نقطهای میرسید که یا عقب میکشید، یا فقط تصمیم میگیرید دل به دریا بزنید. واقعا به لطف دوستدخترم بود که بالاخره بتوانم با این قضیه راحتتر برخورد کنم، و ببینم که ریسکهایش آنقدرها هم فاجعهبار نیست. این فیلم هم بالاخره اینطوری متولد شد.
آیا موقع نوشتن فیلمنامه از پدرت درخواست هیچ بازخوردی نکردی؟
سالها فکر میکردم فیلمساز شدنْ ورود به دنیای اوست، و میخواستم هویتمان به عنوان فیلمساز با هم قاطی نشود، برای همین هیچوقت ایدههای فیلمی خودم را با او در میان نمیگذارم. رابطهٔ ما طوری نیست که از نظرات هم دربارهٔ چیزهای مختلف حرف بزنیم. فقط دربارهٔ فیلم حرف میزنیم. ولی وقتی فیلمنامه کامل شد و آن را به بقیه نشان میدادم و نظر آنها را میپرسیدم، از خودم پرسیدم: «چرا سراغ پدرم نمیروم، وقتی این همه فیلمسازهای جوان سراغ او میآیند تا از او مشورت بگیرند و او هم همیشه سخاوتمند است؟ چرا دارم خودم را از کمک او محروم میکنم؟» به لطف این فیلم وجه کاملا تازهای از رابطهٔ ما باز شد.
انگار او هم مثل پدر «جاده خاکی»ست که طنز تلخی دارد ولی در بیان محبت مشکل دارد.
دقیقا. او [پدرم] هم رابطهٔ ما و راهی که بالاخره به همدیگر وصل شدیم را پذیرفت.
سالها دولت ایران پدرت را تحت فشار قرار داده. این وضع چه تاثیری روی کار تو داشته؟
وقتی او دستگیر شد، ما به آدمهای دیگری تبدیل شدیم. حتی وقتی فقط ما چهار نفر در خانه بودیم، اگر میخواستیم چیزی بگوییم که ذرهای علیه رژیم بود، شروع به پچپچ میکردیم، فکر میکردیم شاید به حرفمان گوش میدهند. این پارانویا واقعا بخشی از زندگی ما شد. روند نوشتن فیلمنامه مثل جلسهٔ رواندرمانی برای من بود. مثلا سکانسی که آنها در حال رانندگی هستند و ناگهان مادر فکر میکند تحت تعقیباند، چیزی بود که بیاختیار نوشتم، بدون آنکه بدانم چرا. ولی وقتی فیلمنامهام را بازنویسی میکردم، متوجه شدم به خاطر این بود که ما با این ترسِ زیرنظربودن زندگی میکنیم.
میدانم که به خاطر همین، خواهرت، سولماز پناهی، مجبور به ترک ایران شد. خروج او چه تاثیری در خلق «جاده خاکی» داشت؟
به لحاظ عاطفی الهامبخش فیلم بود. پدرم تصمیم گرفت خواهرم [که در فیلمِ او بازی کرده بود و در مقطعی بازداشت شد] کشور را ترک کند، چون از او برای تهدیدکردنِ پدرم استفاده میکردند. ما دوستانمان را دعوت کردیم تا پیش از رفتنِ او دورِ هم باشیم. خیلی خوب یادم میآید که همهٔ ما سعی میکردیم قیافهٔ شادی به خودمان بگیریم و آهنگ گوش کنیم تا او را ناراحت نکنیم ولی گاهی میدیدم یکی میرفت یک گوشه گریه میکرد. احساساتِ متفاوتِ آن شب با من ماند و احتمالا این پروژه را تغذیه کرد.
در برخی نقدها گفته شده که تو به عنوان دستیار برای کارگردان پرآوازه عباس کیارستمی کار کردی. او چهقدر در رشد هنری تو تاثیرگذار بود؟
من دستیار فیلمهای کیارستمی نبودم. بیشتر، دستیارِ فیلمهای پدرم بودم. ولی کیارستمی شخصیت بزرگی در زندگی من بود، چون وقتی بچه بودم، پدرم دستیار او بود، و آنها برای انتخابِ لوکیشن خیلی با هم سفر میکردند. در جریان همهٔ این سفرها، من همیشه بچهای بودم که آن پشت نشسته بود و به آنها گوش میداد و آنها را تماشا میکرد. من خیلی از کیارستمی یاد گرفتم، هم به خاطر این رابطهٔ ویژه، و همینطور به خاطر اینکه او یکی از هنرمندان بزرگ کشور ماست. خیلی از فیلمهای کیارستمی جزو فیلمهای محبوب من هستند. او مربی هر کسی در ایران است که به فیلمسازی علاقه دارد.
شخصیتهایی که با ماشین سفر میکنند، یکی از استعارات فیلمهای کیارستمی، فیلمهای پدرت، و در فیلم اول توست. فکر میکنی چرا اینقدر این در سینمای ایران حضور دارد؟
بعضی محدودیتها هست که خیلی خاص سینمای ماست. مثلا زنها را در فیلمهای ما نمیشود با موهای برهنه نشان داد. ولی در خانه، زنها موهای خودشان را نمیپوشانند چون با خانوادهٔ خودشان هستند. همینکه صحنهای از خانه نشان دهی که زنی سرش را پوشیده، مصنوعی میشود. فضای میانی بین صحنههای داخل خانه و خیابان که محدود و زیر نظر هستی، فضای داخل ماشین است؛ هم در زندگی ما و هم در فیلمهای ما. وقتی در ماشین هستی، فضای نسبتا خصوصی دارد که میتوانی آهنگی را که میخواهی گوش کنی، و آنجا اگر شالات بیفتد، بازداشتت نمیکنند. این فضا شبیه خانهٔ دوم برای همهٔ ما ایرانیها شده، و برای همین بهطور کاملا طبیعی در فیلمهای ما هم منعکس میشود.