آیا ادبیات میتواند جریان تاریخ را عوض کند؟ آیا ادبیات هیچ تاثیری بیرون از مرزهای فرهنگ میتواند داشته باشد؟ آیا بدون ادبیات داستانی، تاریخ جهان فرقی میکرد؟
***
جان مولان، استاد کرسی ادبیات انگلیسی، یونیورسیتی کالج لندن
کتابها جریان تاریخ را تغییر دادهاند، ولی آیا ادبیات توانسته چنین کند؟ البته نباید تقلب کنیم و مثلا کتب مقدس را اثر ادبی بخوانیم. برای شروع هر چیزی غیر از داستان و درام و شعر را نادیده میگیریم. ملوین برَگ نویسنده و مجری انگلیسی در کتاب خود، «دوازده کتابی که دنیا را تغییر داد»، فقط یک اثر ادبی را ذکر میکند: فولیوی نخست شکسپیر، منتشرهٔ ۱۶۲۳. البته شخصیتها و ماجراهای شکسپیر مخیلهٔ میلیونها انسان را در دنیا تحت تاثیر قرار داده است. بدون «هملت»، فهم ما از خودکاوی، و بدون «مکبث»، فهم ما از مفهوم شرّ چگونه بود؟ ولی آیا بدون وجود این اثر، تاریخ جهان فرقی میکرد؟
ویستن هیو اودن، شاعر انگلیسی/آمریکایی میگفت شعر کاری نمیکند. بزرگترین شعر انگلیسی، «بهشت گمشده» اثر جان میلتون، باورهای مسیحی بسیاری از مردم را تغییر داد. این اثر شاهدیست از اینکه ادبیات انگلیسی میتواند به سطح یونانی و لاتین برسد و (همراه با شکسپیر) زمینهساز آفرینشِ فرهنگ و ادبیات ملی انگلیس در قرن هجدهم شد. به لحاظ تاریخی اهمیتی عظیم داشت، ولی نمیتوان ثابت کرد که تاریخ را هم عوض کرده است.
آثار ادبی نادری که در تغییرات تاریخی نقش داشتهاند، لزوما آثار ممتازی نبودند. معروف است که آبراهام لینکلن یک بار به هریت بیچر استو (نویسندهٔ زن آمریکایی) گفت «پس شما همان زن کوچکی هستی که کتابش این جنگ بزرگ را به راه انداخت». اشارهٔ لینکلن به رمان شورانگیزِ او «کلبهٔ عمو تام» بود، که گفته میشود احساساتِ ضدبردهداری را برانگیخت. البته لینکلن داشت شوخی میکرد، چون میدانست که جنگ داخلی آمریکا علل عمیقتری دارد.
آثار ادبی بزرگی هم بودهاند که حامل نیرویی دینی یا سیاسی بودند. تا پیش از قرن بیستم، «سیر و سلوک زائر» نوشتهٔ جان بانیان معروفترین اثر داستانی در زبان انگلیسی بود. برای چند قرن، بسیاری از آدمهای مذهبی به آن قسم میخوردند، ولی نمیتوان ثابت کرد که وقایع تاریخی را شکل داده است. «هزار و نهصد و هشتاد و چهار» اثر جورج اورول منطق درونیِ تساویطلبیِ استبدادی را عیان کرد. ولی آیا رویدادی تاریخی را رقم زد؟ هر دوی این کتابها امروز بسیار تاثیرگذارند. ادبیاتْ جریان تاریخ را عوض نمیکند، بلکه معجزهای بزرگتر میکند: در جریان تاریخ به بقای خود ادامه میدهد.
***
ماریون ترنر، استاد ادبیات انگلیسی، آکسفورد
این ایده که جریان تاریخ را میتوان عوض کرد، فرض میکند که تاریخ مثل رودخانهایست که در جهت مشخصی سوق داده شده، مگر اینکه به زور مسیرش عوض شود. در این مدل تاریخ، کتابْ چنان تاثیرگذار عمل میکند که زنجیرهٔ وقایعِ گریزناپذیر را تغییر میدهد. مثلا در ابتدای قرن ۱۴م میلادی در انگلیس، شعرِ «پییرز شخمزن» منجر به قیام دهقانان میشود؛ نمایشنامهٔ «ریچارد دوم» اثر شکسپیر منجر به شورش اسکس میشود؛ رمانِ «لیدی چَترلی» اثر دی.اچ لورنس ممنوع میشود و بالاخره منتشر میشود و انقلاب جنسی در آمریکا به راه میافتد.
ولی فکر نمیکنم که ادبیات یا تاریخ دقیقا اینطوری عمل کند. تاریخ در مسیری از پیش تعیینشده حرکت نمیکند. و ادبیات به مثابه شمشیر یا کبریت نیست که فورا منجر به رخدادی شود. شاید اینجا سوال درست این باشد که ادبیات چه اهمیتی دارد؟ آیا تفاوتی ایجاد میکند یا نه؟
کریستین دو پیزان، نویسندهٔ فرانسوی که در قرن ۱۴ و ۱۵م میزیست، حکایتی را دربارهٔ مردی میگوید که پرطرفدارترین اثر زمان خود را میخواند: شعری به اسم «خواستگاری رز». این شعر دربارهٔ عاشقیست که دختری را در سلطهٔ خود میگیرد و سرشار است از کلیشههای ضد زن یا زنستیز. کریتسین به ما میگوید که این خواننده خودش به تدریج با خواندن شعر مزبور نسبت به زنان بدخلق میشود و بعد زن خودش را کتک میزند. در «حکایت زنِ بث» اثر جفری چاسر مولف انگلیسی، با حکایتی مشابه روبهرو میشویم: شوهری با خواندن کتاب «زنان بدجنس»، که دربارهٔ زنان افسانهای و شریر است، در نهایت زن خود را کتک میزند.
در این نمونهها، فشارِ ادبیاتِ ضد زن، منجر به خشونت علیه آنها و بهطور کلیتر ترویج ذهنیت و قضاوتِ خاصی نسبت به زنان شد.
ادبیات و زندگی با هم تلاقی دارند. ژرژ دوبی مورخ بزرگ فرانسوی نوشته است: «آدمیان رفتار خود را نه با وقایع و شرایط واقعی، بلکه با تصویرِ آنها تطبیق میدهند». اگر ادبیاتْ رفتارِ بدی با زنان و دگرباشان و نژادهای مختلف داشته باشد، پیامدهای بدی برای جامعه و رفتارش خواهد داشت. وقتی صداهای بیشتر در ادبیات شنیده شود، و مثلا زنان هم بتوانند حرف خود را بزنند، جریان تاریخ هم بیشتر به سمت عدالت منحرف خواهد شد.
***
جودیث هالی، استاد ادبیات قرن ۱۸م، رویال هالووی (دانشگاه لندن)
در «سفرهای گالیور»، معروفترین اثر فکاهی جاناتان سوئیفت، گالیور گلایه میکند که: «نمیتوانم مشخص کنم کتابم هیچ تاثیری مطابق نیّت من داشته یا نه». سوئیفت حق داشت خوشبین باشد که نوشتجاتش میتواند در تغییر سیاستِ دولت، اگر نه در طبیعت آدمها، تاثیرگذار باشد.
در واقع، دو سال پیش از انتشار «سفرهای گالیور»، در ۱۷۲۴، انتشار اثر دیگر او موسوم به «نامههای دراپییر»، منجر به شکست سیاست رسمی دولت انگلیس شد. در این اثر، سوئیفت خود را دکانداری به نام «دراپییر» معرفی کرد و با نوشتن یک سری رساله، به اعطای امتیاز ضرب سکه در ایرلند به ویلیام وود (کارآفرین انگلیسی) حمله کرد. استدلال او این بود که این امتیاز فسادآمیز است و اقتصاد ایرلند را نابود خواهد کرد و قرارداد از طریق ارتشاء بسته شده و حرکت دیگری از سوی دولت فاسد رابرت والپول برای حصر آزادی ایرلند است.
سبکهای نگارشی مورد استفاده در این رسالات که خطاب به جناحهای مختلف ایرلندی نوشته شد، کمک فراوانی به موفقیت آن کرد. آتشی که او برافروخت، دولت را وادار کرد تا امتیازِ وود را لغو کند. به خاطر این موفقیت، به سوئیفت لقب «ایرلندی وطنپرست» دادند، گرچه او بیش از آنکه طرفدار ایرلندیها باشد، با دولت انگلیس تحت کنترلِ حزبِ ویگ دشمنی داشت.
اما یک دهه قبل، در ۱۷۱۱، سوئیفت تغییری به مراتب بزرگتر در روند تاریخ ایجاد کرد ــ زمانی که به نفع دولت محافظهکار به هدایت رابرت هارلی مینوشت. او در رسالهای ۹۶صفحهای که تحت عنوان «عملکرد متحدین» و با نام مستعار منتشر شد، به انگیزهها و عملکرد طرفهای جنگ جانشینی اسپانیا حمله کرد. او گفت که انگلیس اختیارات زیادی را به متحدین اروپایی خود واگذار کرده و در عوض چیز زیادی نگرفته، و تداوم این جنگ در جهت منافع اعیانِ جناحِ ویگ خصوصا خاندان مارلبرو و طبقهٔ مرفهِ نوظهور، و به ضرر کلیسا و ملاکان است.
سوئیفت جریانِ گفتمان را عوض کرد و خاتمهٔ جنگ را تسریع کرد. شاید کسی بگوید که این رسالهها بیشتر از آنکه ادبیات باشد، پروپاگاندا است، ولی سوئیفت در عمل نشان داد که یک نویسنده قدرت تغییر جریان تاریخ را دارد.
***
کیتی مولین، مدرس ارشد انگلیسی، دانشگاه لیدز
جیمز جویس نویسندهٔ شهیر ایرلندی، در فصل دوم رمانِ «اولیس»، از قول شخصیت استیون به رئیسش میگوید: «تاریخ کابوسی است که سعی میکنم از آن بیدار شوم». رئیس او که از اعضای اتحادیهٔ کارگری و آدمی بدخلق و یهودستیز است، در جهتِ اشتباهِ تاریخ حرکت میکند. «اولیس» با پیشگوییهای عجیبش به خواننده القاء میکند که در جهت درست تاریخ قرار گرفته است. ماجرای رمان که کلا در یک روز (۱۶ ژوئن ۱۹۰۴) اتفاق میافتد، آیندهٔ کشور را پیشبینی میکند. یعنی ادبیات حتی اگر جریان تاریخ را عوض نکند، مسلما میتواند به ادراک ما از تاریخ کمک کند.
«اولیس» که به تازگی صدساله شده، تاریخ ایرلند را پیشگویی میکرد: تبدیل شین فین از روزنامهای که آرتور گریفیث در آن قلم میزد به جنبشی سیاسی که استقلال ایرلند را در ۱۹۲۲ رقم زد. قهرمان رمان، لئوپولد بلوم، گریفیث را آنقدر تحسین کرد که شایعه شد گریفیث ایدهٔ شین فین را از شخصیتِ بلوم گرفته و در روزنامهٔ خودش منتشر کرده است. همسر بلوم هم از پیشآگاهیِ شوهرش در زمینهٔ سیاست حرف میزند که گریفیث را چهرهٔ در حال ظهور کشور میخواند.
فقط دو هفته بعد از انتشار «اولیس»، گریفیث رئیسجمهور دولت آزاد ایرلند میشود. این کتاب که طی سالهای ۱۹۱۵ تا ۱۹۲۲ در زوریخ، تریست [ایتالیا] و پاریس نوشته شد، با نگاهی به گذشته، از وقایع پیشرو خبر میدهد. شاید «اولیس» واقعا جریان تاریخ را عوض نکرده باشد، ولی این توهمِ گیجکننده را در آدم ایجاد میکند. این کیفیت عجیب، ناشی از حس رواییِ جویس نسبت به تاریخ است. خود جویس در این کتاب مینویسد: «تاریخ، حکایتیست مثل بقیهٔ حکایتها».
«اولیس» یک قرن پس از انتشارش تاثیری مهم و فراگیر بر تاریخ ادبیات داشته است، ولی همچنین در تاریخ حقوق تاثیر مهمی داشته، چون این کتابی ممنوعه بود، تا اینکه در سال ۱۹۳۳ جان وولزی قاضی سرشناس آمریکایی ممنوعیت انتشار آن را لغو کرد و این رویداد به سابقهای قضایی برای رعایت اصل آزادی بیان در موارد مشابه تبدیل شد. ظاهرِ پیشگویانهٔ «اولیس» شاید تاثیر تاریخ را بر مترقیترین گونهٔ ادبیات به خوبی نشان دهد، ولی همینطور گویای نقش هدایتگرِ ادبیات داستانی است.