Romanticism_

خرد روشنگرانه کافی نیست: ما به یک رمانتیسیسم جدید نیازمندیم

جیمز کازوبک | ترجمه رامین انوری

واتسلاو هاول، دگراندیش اهل چک، در سخنرانی خود در سال ۱۹۸۴ نیاز دوباره ما به رمانتیسیسم را این‌گونه توضیح می‌دهد: «مردم تصور می‌کردند می‌توانند طبیعت را بشناسند و آن را تسخیر کنند، در حالی‌که تمام آنچه که انجام دادند، ویران کردن طبیعت و بعد جدا کردن خود از آن بود.»

در خانواده ما، عصب‌شناسی بخشی از گفتگوی سر میز شام را تشکیل می‌داد، مبحثی که به نظر ما برای یافتن به حقیقت ضروری بود. اگر از هنر حرف می‌زدیم، بدون عصب‌شناسی ممکن نبود. درباره عدالت؟ باشد، ولی نمی‌توانیم در بارهء سلامت عقل کسی قضاوت کنیم، مگر آن‌ که تصاویر اسکن شده مغزش را کنار هم تجزیه و تحلیل کنیم. هرچند علم یا ساینس کمک می‌کند شیوه‌های اندیشیدن خود را پالایش دهیم، ولی همزمان، ما را اسیر محدودیت‌های خود می‌کند:‌ در نهایت امر، بیرون از جهان ریاضیات هیچ پنداری از حقیقت نمی‌تواند به یقین کامل برسد. و گرچه ترقی و تکنولوژی این توهم را بوجود می‌آورد که ما در حال پیشرفت به سوی فهمی عمیق‌تر هستیم، اما نظریه‌های ناقص همواره ما را به سوی گمراهی نیز سوق داده است.

این تنازع با این عصر «علم‌ستیز» مرتبط است؛ عصری که راست‌گراهای افراطی مباحثی همچون تغییرات اقلیمی، نظریه فرگشت و سایر یافته‌های علمی را زیر سوال می‌برند. استیفن پنکر، در کتابش با عنوان «روشنگری» (Enlightenment Now) تهاجم دیگری بر علم را توضیح می‌دهد که از درون و از سوی جریان اصلی پژوهش و هنر آغاز شده است. ولی آیا تهاجم واقعا بد است؟‌ رومانتیسیسم در قرن نوزدهم نخستین جریانی بود که به روشنگری یا «عصرد خرد» تاخت – و ما هنوز تاثیرات آن را در عرصه‌هایی چون محیط زیست و رفتارهای اخلاق‌گرایانه و وجدان-محور مشاهده می‌کنیم.

در این عصر جدید «خرد» ما بار دیگر به رومانتیسیسم نیازمندیم. واتسلاو هاول، دگراندیش اهل چک، در سخنرانی خود در سال ۱۹۸۴ با عنوان «سیاست و وجدان» وقتی درباره دورنمای تاسیس کارخانه‌ها و صنایع سنگین صحبت می‌کرد، نکته‌ای را بیان کرد که نیاز دوباره ما به رمانتیسیسم را توضیح می‌دهد. او گفت: «مردم تصور می‌کردند می‌توانند طبیعت را بشناسند و آن را تسخیر کنند، در حالی‌که تمام آنچه که انجام دادند، ویران کردن طبیعت و بعد جدا کردن خود از آن بود.» هاول مخالف صنعت نبود، او صرفا به مناسبات کار و کارگران و حفاظت از محیط زیست توجه داشت.

و معضل ویرانی طبیعت و جدایی ما از آن کماکان باقی‌ست؛ از بذرهای اصلاح شده ژنتیکی و مزارع دریایی پرورش آبزیان با هدف اعمال کنترل بر زنجیره تولید مواد غذایی، تا استراتژی‌های نظامی برای مهندسی ژنتیکی سلاح‌های بیولوژیک، تلاش انسان برای تسخیر طبیعت را به تصویر می‌کشد که هر کدام اساسی‌ترین جنبه‌های زندگی ما را متاثر می‌سازد. میشل فوکو، فیلسوف فرانسوی، در کتاب «اراده دانستن» (۱۹۷۶) به این نوع پیشرفت‌‌ها به عنوان «روش‌هایی برای تسلط بر افراد و تحت اختیار درآوردن جمعیت‌ها» یاد کرده بود. از آنجایی که این فضای جدید، برای برخی پر دستاورد و برای برخی دیگر زیان‌آور است، واضح است که بعضی‌ها دست به مقاومت خواهند زد.

«مردم تصور می‌کردند می‌توانند طبیعت را بشناسند و آن را تسخیر کنند، در حالی‌که تمام آنچه که انجام دادند، ویران کردن طبیعت و بعد جدا کردن خود از آن بود.»

اکنون، با توجه به دست یافتن به ابزار جدید ویرایش ژنتیکی موسوم به Crispr-Cas9، که به ما قدرت تغییر ناشیانه‌ رنگ بال‌های پروانه‌ها و دست‌کاری در ژن‌های میراثی انسان‌ها را داده، در آستانهء انقلاب جدیدی برای تحت کنترل درآوردن زندگی قرار داریم. در این قلمرو ناشناخته، که با پیچیدگی‌های اخلاقی فراوانی روبروست، بیم آن می‌رود که اتکای بیش از اندازه روی علم با از دست دادن حس انسانیت و باور به حقوق بشر همراه باشد.

علم، باید منبع دانش ما در بارهء مسایلی چون واکسن و پالیسی‌های اقلیمی باشد؛ ولی نباید تمام قیمت‌ها و ارزش‌ها را تعیین کند. به طور مثال، داروهای جدید را با قیمت گزافی – به هر پیمانه‌ای که بازار اجازه بدهد – به فروش می گذارند: درمان ژنتیکی برای بازیابی بینایی، هشتصد و پنجاه‌ هزار دالر و نخستین سیستم ایمنی با مهندسی ژنتیکی T-cell برای مبارزه با سرطان چهارصد و هفتاد و پنج‌ هزار دالر، هشت برابر میانگین درآمد در آمریکا – با‌ آن‌که هزینه تخمینی تولید این دارو  فقط بیست و پنج هزار دالر است. نام این را پزشکی بگذاریم یا اخاذی؟ این را نه دانشمندان، بلکه انسان‌گراها، باید تصمیم بگیرند.

همزمان با این‌که علم در حال تبدیل شدن به یک بازی بی‌رحمانه برای کنترل بازار و کنترل همگانی است، شکاکان و طرفداران رمانتیسیسم درعصر ما باید وارد کارزار شوند؛ آن‌گونه که شده‌اند. در یک پروژهء تحقیقاتی که برای نوزادان تسلسل ژنوم رایگان فراهم می‌کرد، تنها هفت درصد والدین شرکت کردند؛ موضوعی که نشان می‌دهد مردم نسبت به احتمال سوءاستفادهء شرکت های بیمه، تجارتی و دولت‌ها از اطلاعات و داده‌های ضبط شده، نگران‌اند. راه حلی که استیفن پنکر جلو ما می گذارد، درهم آمیختن علم با اومانیسم یا انسان‌گرایی سیکولار است؛ مفهوم انعطاف‌پذیری از نیک‌سرشتی که تسلیم فشار مالی می‌شود.

ولی آیا می‌توانیم برای چنین روحیهء نیک‌خواهی و خیراندیشی، به تکنولوژی اعتماد داشته باشیم؟ در حال حاضر، تنها چیزی که بر دنیای فن‌آوری زیستی (بیوتکنالوژی) حکم می‌راند، بازار است. رمانتیسیست‌های عصر حاضر حق دارند نسبت به انگیزه‌های دانشمندان علوم – اگر نه نسبت به انگیزه های علم – نگران باشند.

«شیفتگی مدرن ما نسبت به علم برخاسته از پریشان‌حالی ما نسبت به جدل میان علم و طبیعت است؛ شاید هم برخاسته از این دریافت که از آنجایی که دیگر هیچ چیزی اهمیت ندارد، حداقل علم باید اهمیت داشته باشد.»

توانایی نیروبخش رومانتیسیسم این است که در برابر پیشرفت علم و رستاخیز علم‌گرایی – دست‌کاری گسترده، تجاری و سطحی‌نگر علم فراتر از هر آن چیزی که شواهدی برایش وجود داشته باشد، ارزش‌های انسانی را تبلیغ می‌کند. هنرمندان رمانتیسیست، کسانی که موقعیت نامتمرکز ما را در جهانی که گالیله معرفی کرد، پذیرفتند، از انسانها موجودات کوچکی در برابر طبیعت بزرگ ترسیم کردند؛ دقیقا همان گستره‌ای که روی جدل میان علم به عنوان یک اصل سازمان‌دهنده و رازهای وصف‌ناپذیر جهان طبیعی، تاکید دارد. آن‌گونه که استیفن شاپن، مورخ علم در دانشگاه هاروارد می‌گوید، شیفتگی مدرن ما نسبت به علم برخاسته از پریشان‌حالی ما نسبت به همین جدل است – شاید هم برخاسته از این دریافت که از آنجایی که دیگر هیچ چیزی اهمیت ندارد، حداقل علم باید اهمیت داشته باشد. او در سال ۲۰۱۵ نوشت: «علم‌گرایی نوباب، بیشتر از آن‌که راه بیرون رفتی باشد برای چالش میان آنچه که هست و آنچه که باید باشد؛ نشان‌دهندهء ناخوشی و پریشان‌حالی ما از پذیرفتن جدایی این دو است.»

صنعت‌گرایی قرن بیستم بر رومانتیسیسم نقطه پایان گذاشت؛ ولی با عبور از آن، خود را در معرض خطر از دست دادن نیرویی برای خودکاوی و درون‌نگری، و از دست دادن وجدان و حس مسولیت‌پذیری قرار داده‌ایم. جدلی که نموداری از رومانتیسیسم بود – این‌که طبیعتی فراتر از حیطهء عقل بشر هم وجود دارد – نیازمند اندیشیدن دوامدار است. این درست که نظریهء فرگشت واقعی است، و علم حوزه‌ای معنادار است، اما نکته این است که نتیجه‌گیری‌های آزمندانه از علم همه ما را در معرض خطر قرار می‌دهد.

مطلق‌گرایان عرصه علم، وانمود می‌کنند که علم در حال نظم و سامان دادن به زندگی ماست. اما علم ایده این نظم را تبدیل به یک دل‌واپسی منظم کرده است

در گذشته های دور، در سال ۱۸۱۷، جان کیتس شاعر، از چیزی به عنوان «توانمندی منفی» یاد کرده بود: توانایی برای حفظ شک و پیوسته در تردید بودن. ویلیام جیمز روان‌شناس، در سخنرانی خود در سال ۱۸۹۶ زیر عنوان «اراده برای باور داشتن»، به این اعتراض کرد که «مطلق‌گرایان عرصه علم، طوری وانمود می‌کنند که در حال نظم و سامان دادن به زندگی ما هستند.» او توضیح داد که: «علم، این دل‌واپسی را تبدیل به روشی منظم کرده است؛ روشی موسوم به تایید و اثبات. علم چنان عاشق این روش شده که به نظر می‌رسد تمام دل‌نگرانی خود را برای دست یافتن به حقیقت از دست داده است.»

جدل کماکان باقی‌ست. فقط این‌که این جدل حالا میان علم و نهادهای اقتدار مذهبی نه، بلکه میان رابطه اساسی ما با طبیعت و قدرت نهادهای علمی است. بسیاری به این باورند که رومانتیسیسم مرده است. ولی جدل میان رومانتیسیسم و سربازان اصلی «عصر خرد جدید» اکنون یک بار دیگر اوج می‌گیرد. یک بیداری فرهنگی در جریان است – نوعی احیاء رمانتیسیسم – آن هم در هنگامه‌ای که تلاش‌های علمی برای ترسیم تصویر کاملی از طبیعت پی‌درپی ناکام می‌ماند، در هنگامه‌ای که «تئوری‌هایی برای همه چیز» پی‌درپی فرو می‌ریزند و در زمانه‌ای که از علم برای رسیدن به واقعیت‌های ناکجاآبادی سوءاستفاده می‌شود؛ چرا که حاصل مهندسی ژنتیکی و دسترسی نابرابر به دارو و خدمات صحی ایدیولوژی «پاکسازی نژادی» و تولید انسان ژنتیکی است.

دقیقا به همان دلیل که علم تبدیل به یک قدرت سرنوشت‌ساز شده، پادفرهنگ مقابله با این قدرت نیز باید شکل بگیرد.

ـــــــــــــــــــــــــ
منبع: aeon.co 
جیمز کازوبک یک بیولوژیست و نویسنده مقالات علمی ساکن ماساچوست است. تازه ترین کتاب او «پرومته مدرن: ویرایش ژنوم انسانی با Crispr-cas9» نام دارد. 

کتابستان

شبانه

نگار خلیلی

شهسوار سویدنی

لئو پروتز

چار دختر زردشت

منیژه باختری

دموکراسی انجمنی

مهدی جامی

تاملاتی بر هیتلر

زِبستییان هفنر