برای آنها که عبور بیبازگشت از دروازه قرن را تجربه میکنند
ما در آستانه ورود به سده جدید شمسی هستیم. آخرین روزهای قرن چهاردهم برای ما که تجربههای دیگر مردمان جهان پیش رویمان است، چطور میتواند بگذرد؟ به اعتقاد من کسانی که این تجربه را دارند، یعنی نیمهای از عمرشان در قرنی و نیمه دیگر عمرشان در قرنی میگذرد، میتوانند به آنانی که آغاز و پایان زندگیشان در محبس یک قرن اتفاق میافتد، فخر بفروشند؛ فخری که شاید برای دسته دوم بیمعنا به نظر بیاید. اما برای آنها که از دروازه قرن جدید عبور میکنند، این حس ناشناخته قابل درک است. حسی را که پشت این گذر وجود دارد، شاید بشود با سفر مقایسه کرد؛ سفر به مکانی تازه و نادیده. آنها که نمیآیند، جا میمانند و برای همیشه بیخبر درمیگذرند.
آدمی را میشناسید که در طول عمرش دریا نرفته باشد؟ من میشناسم. مادرم. مادرم هفتاد سال عمر کرد و در تمام این عمر آن گودال پُر آب را که ما به آن میگوییم دریا، ندید. پایش تن ساحل را لمس نکرد. نایستاد بیحرکت تا افق دور خزر را ببیند و در دل بگویید: «آن طرف این آب چیست؟» وقتی مُرد، من یک ماه بعدش رفتم دریا. و آنجا رو به روی آن حجم بینهایت آب ایستادم و برای مادر گریستم. آیا او خود از این ندیده ماندن دریا غمگین بود؟ احتمال زیاد نه. حتی یک بار هم از زبان او نشنیده بودم آرزویش را داشته باشد. گمان میبرم تجربه پا گذاشتن در قرن جدید هم تجربهای از این جنس باشد. شاید آنها که عمرشان به آن سال بینِقرنی نمیرسد، ندانند چه را از دست میدهند، اما آنها که عبور میکنند، در پستوی ذهنشان مخفیانه ذوق میکنند و میگویند: «بد هم نشد.»
اما همه اینها که گفتم را بعید میدانم ما در جغرافیایی که در آن در حال زیستیم، تجربه کنیم یا حداقل با آن غلظتی که در غرب در آستانه قرن بیست و یک تجربه شد، از سر بگذرانیم. قرن گذشته میلادی را شاید بتوان مهمترین قرن زیست بشری نام گذاشت. در این قرن رنسانس و انقلاب صنعتی در جزئیترین و همهگیرترین شکلش در زندگی عموم مردم بروز یافت. تکنولوژی از هر دری در روزمره انسان غربی وارد و آسایش و رفاه روز به روز مشمول آدمهای بیشتری شد. تودههای مردم در خواب هم نمیدیدند که به این راحتی به جرگه خوشبختان عالم دربیایند. جنگهای نیمه نخست این قرن اما هزینهها، ترسها، پرسشها و تصمیمگیریهایی را در پی داشت، که جدا از آنکه بسیاری از آیندهپژوهان در علوم انسانی را مایوس کرد، پیشبینی بسیاری از اهرمهای قانونی به واسطه اجماع جهانی را ضروری ساخت. به این مهم از فاصله دور که نگاه بیاندازیم میبینیم نتیجهاش بهبود حریم انسان بوده است.
فروپاشی حکومتهای کمونیستی در اروپای شرقی و مرکزی در ۱۹۸۹ و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در ۱۹۹۱ به عنوان مهمترین رخدادهای نیمه دوم قرن بیستم، خود مهمترین واکنش اجتماعی و سیاسی از تجربههایی بود که با اطمینان میشد لقب «تمام شده» را بر آنها گذاشت و این پوستاندازی موخرهای امیدبخش برای ورود به قرن تازه بود. (اینکه این کشورها در ادامه با چه سرعت و کیفیتی به سمت توسعه اجتماعی و سیاسی حرکت کردند، بحث دیگری است.)
در قرن نوزده و بیست نسل چندم مهاجران، رویای آمریکایی را بیشتر از همیشه قابل لمس میدیدند، چیزی که نتیجه هجرت، کار شبانهروزی و تلاش عملی و نظری برای تحقق رویای شخصی و زیست بهتر اجتماعی بود. سالهای پایانی قرن بیستم از لحاظ فرهنگی، سیاسی و اجتماعی سالهای بسیار خاصی بودند. در این دوره قوانین بسیار تکامل یافت و ممنوعههای بسیاری رفع شد. رسمیت حریم فردی آن قدر اعتبار یافت که برای حضور بهنجار در جامعه اشخاص را به رعایت آداب اجتماعی معطوف به دیگری مکلف میکرد.
اگر چه مردمان سایر نقاط جهان به سبب بدقولیهای مکرر روحانیون مذهبی پشت به آسمان کردند، اما ما جزو معدود کسانی هستیم که به مدد بلندنظری طبقه روحانی که در ادوار مختلف به طریقی موعدِ موعود را به تاخیر انداخته، همچنان صاحب ایمانیم.
پیشگویی رخدادهای آینده مطاعی بود که در هزارهها، سدهها و دههها همواره از سوی جوامع مختلف مشتری خاص خود را داشت. در قرن بیستم اما به دلیل سیطره بی حد و حصر تکنولوژی، این پیشگویی-ها رنگ دیگری به خود گرفت. البته که همچنان صحبت از رجعت مسیح در آغاز قرن جدید دهان به دهان میچرخید، اما بیشتر پچپچهها از تغییر شکل زیست انسان با توجه به پیشرفت لحظه به لحظه علم و رفاهی بود که به دنبال آن میآمد. سینما به کمک این خیالپردازی آمد. تصاویر تخیل ما را آسانتر پر و بال دادند تا تصور کنیم انسان در قرن بیستویکم با آسودگی پرواز میکند و بیمار نمیشود و همه چیز در چشم به هم زدنی برایش مهیا خواهد بود. و البته همهاش این رویابافیها نبود.
آن سوی این خیالهای جذاب، نگرانیهایی بود که از سوی عدهای مدام در شیپور آن دمیده میشد. اینکه کامپیوترها، رباتها و هوش مصنوعی همه چیز را در اختیار میگیرند و انسان قلب و مهربانیاش را از دست میدهد و بنده تکنولوژی میشود. پدران فرزندانشان را نمیشناسند و کودکان نیازی نمیبینند که بدانند مادرانشان که هستند. جنگ اتمی همه چیز را نابود میکند و بشر دوباره میرسد به نقطه آغازین. در سالهای پایانی دهه نود میلادی یکی از نگرانیهای مهمی که دیگر ریشه در تخیل نداشت، بحث خطای سال ۲۰۰۰ بود. به یادتان هست که آن سالها چقدر صحبت از این بود که با آغاز سال ۲۰۰۰ کامپیوترها دچار اشکال، اخطار و شاید از کار افتادگی میشوند. داستان مربوط به همان دو رقم پایانی سال در تاریخها میشد. کامپیوترهای آن دوره برای نمایش سال فقط از دو عدد استفاده میکردند، سال ۱۹۹۹ با دو رقم ۹۹ و سال ۲۰۰۰ با دو رقم ۰۰ نشان داده میشد. با این حساب این احتمال بسیار قوی بود که در آغاز قرن جدید کامپیوترها بدون تشخیص دچار مشکل منطقی شوند. یعنی از ۳۱/۱۲/۹۹ به ۱/۱/۰۰ بروند. سال ۲۰۰۰ آمد و هیچ اتفاقی نیفتاد.
آنها که از قرن جدید سر در آوردند، درست مثل کسانی بودند که از ۱۸۹۹ به ۱۹۰۰ رفتند و همه با خوشحالی بیشتری در لحظه تحویل سال همدیگر را در آغوش کشیدند. یا مثل مهاجرانی که سوار بر کشتی اولین بار، از پس مه غلیظ بر روی دریا آمریکا را دیدند و با خوشحالی فریاد زدند: آمریکا!
اما همه اینها که گفته شد، مربوط به قرن میلادی بود. آیا برای ما که در آخرین سالهای دهه نودِ هزار و سیصد هستیم، این تجربهها، این ایدهها و این امیدها و بیمها وجود دارد؟ پاسخِ نزدیک «خیر» است. ما از آن جا که هنوز مقهور آن بخش ماکسیموم ریشههایمان که بافت سنتی دارد، هستیم، نمیتوانیم خودمان را در این بازی به حساب بیاوریم. اگر چه مردمان سایر نقاط جهان به سبب بدقولیهای مکرر روحانیون مذهبی پشت به آسمان کردند، اما ما جزو معدود کسانی هستیم که به مدد بلندنظری طبقه روحانی که در ادوار مختلف به طریقی موعدِ موعود را به تاخیر انداخته، همچنان صاحب ایمانیم. پس ترسهای ما، امیدهای ما، آرزوهای ما در اولویتهای دیگری طبقهبندی میشوند. ما در نهایت میتوانیم درباره تقدیر و پیشانینوشت صحبت کنیم و اینکه چه زمان گردونه هستی، بر حسب اراده برتر بر مداری دیگر می-چرخد: «تا خدا چه بخواهد.»
این بیتفاوت انگاشتن مفهوم آینده و قرن تازه، دلیلش شاید میتواند بیاعتنایی به مفهوم فرد، رویا، اراده انسانی و آزادی مطلق باشد. اگر به قرن چهارده هجری شمسی نگاهی بیاندازیم، میبینیم هر جا ذرهای این مفاهیم عرصهای برای ابراز وجود یافتهاند، رخدادی مهم و امیدبخش رنگ تازهای بر بوم مندرس تاریخِ در کهن مانده ما زده. ابتدای این قرن این اراده که البته معطوف به فرد بود، به وجود آمد که باید یک تحول اساسی ولو به اجبار و تهدید در این پهنه خموده به وجود بیاید. انگار که کسی به دیگران خفته نهیب بزند که «دیگر بس است، از خواب تنبلی برخیزید.»
از هم پاشیدگی سلسه قاجار با پیشدرآمد کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ راهی را برای آیندهای تجربه نشده باز کرد. کمی پیش از این، یعنی در سال ۱۲۸۵ با امضای فرمان مشروطه توسط مظفرالدین شاه فرصت تحقق بزرگترین تحول سیاسی در تاریخ ایران مهیا شده بود. بدیهی است وقتی صحبت از تحولات در ایران میکنیم، تغییرات و قدمهایی در وسع ذهن توده و سیاسیون که جهان را از دریچه شرع میدیدند، منظور است. این تحولات و درک لزومِ حرکت، بیتردید ریشه در آن سوی جهان داشت. یعنی یک چشم جامعه ایرانی به تحولات برقآسایی بود که در جهان غرب اتفاق میافتاد که میتوان نتیجه گرفت توجه به مفهومی به نام قرن جدید، آن زمان هم احتمالا توجه به قرن میلادی بوده و نه قرن شمسی یا قمری.
در میانه این قرن ایران شاهد انقلابی سرشار از امیدها، مطالبات و برنامهها بود. بخش قابل توجه مردم به پیام مذهبیون واکنش نشان دادند و مسیری را برای حرکت انتخاب کردند که درست مخالف با مسیری بود که جهان برای حرکت انتخاب کرده بود. شاید دلیل این مخالفخوانی را بتوان در تلاشهای ناکام سالهای گذشته برای تحقق حکومت قانون و قطعا باقی ماندن ریشههای فکری ایرانیان در زمین سنت و مذهب دید. نامش را چه لجبازی، چه هر چیز دیگر که بگذاریم، این انتخاب عموم ایرانیان بود برای مقابله با آنچه فرهنگ غرب مینامیدند و تحقیری که در وجود خود احساس میکردند.
ترسهای ما در خاورمیانه از زمین تا آسمان با ترسهای انسان غربی تفاوت دارد. خیالپردازیهای ما هم.
حال ما در انتهای این قرن هستیم، سوالی که باید از خود بپرسیم این است که ما قرن آینده شمسی، این هندوانه سر بسته را چطور میبینیم؟ آنجا چه چیزی در انتظار ماست و ما با توجه به وضعیت فعلیمان تحقق چه چیزهایی را انتظار داریم. اگر امید داریم، امیدمان به چه چیزهایی است؟ و اگر ناامیدیم، دلیلش چیست؟ توجه به کدام پیشدرآمدهای قرن آینده که نطفه در رخدادهای دهههای پایانی قرن حاضر دارد، ضروریست؟
چیزی که آشکار است، ترسهای ما در خاورمیانه از زمین تا آسمان با ترسهای انسان غربی تفاوت دارد. خیالپردازیهای ما هم. امید ما به آینده چیزی شبیه امید بیماری به زنده ماندن است و امید آنها شبیه امید جهانگردیست که در ازدحام شگفتیهای سفرش، امیدوار است بلیط آخرین مدل قطار سریع السیر که با سرعت نور حرکت میکند، نصیبش شود.
کلیدواژههای جهان ما از جنس دیگریست و این سبب میشود برای ورود به سده جدید احوالاتی کاملا متفاوت داشته باشیم. آیا کسی یا جمعی (یا حتی خودمان) پیدا میشود که در آغاز قرن پانزده هجری شمسی با لگدی کارساز ما را از بستر گرممان برخیزاند؟ مشخص نیست. تنها میتوان گفت مسیر تاریخ در جزء متفاوت و در کل یکسان است و این یعنی هر لحظه باید منتظر غافلگیری باشیم. لحظه تحویل سال ۱۴۰۰ بیشک همه ما را برای مدتی به سکوت و تامل وا میدارد. حتی برای دقایق یا روزهای نخست عدهای از ما به این عدد فکر خواهیم کرد. ما بیآنکه منتظر یا آرزومند چیزی باشیم، عبور کردهایم از دروازه قرن جدید، با چیزهایی که به دنبال خود آوردهایم. پیش رویمان ناپیداست و رخدادهایی که برایشان برنامهای نداشتهایم به پیشوازمان میآیند.