مردم گاهی ادبیات فانتزی را به دیدهٔ تحقیر نگاه میکنند؛ البته اینجا منظور از ادبیات فانتزی، رئالیسم جادویی استعاریِ پرطرفدار نیست؛ منظور همان ژانریست که پر از شمشیر و جادوگری و اژدهاست. باور کلی این است که بچهها دنیاهای ساختگی، جانوران جادویی، و اربابان تاریکی را دوست دارند. ولی وقتی بزرگ میشوند، گویا مجبورند بروند سراغ ادبیات «مناسب»، یعنی ادبیات پخته و مورد احترام که با نثری مزیّن نوشته شده باشد. مثل این است که کتابهایی که میخوانیم، معرفِ شأن و اعتبار ماست، و کسانی که کتابهای جدی میخوانند، آدمهای جدی هستند.
اما این دیدگاه ناشی از عدم شناخت فانتزی است، و پدر نمادین این ژانر، یعنی جان تالکین، در این باره حرفهای زیادی برای گفتن دارد.
خُرده-آفرینش
تکبرِ کسانی که فانتزی را تحقیر میکنند، سابقهٔ طولانی دارد ــ طوری که در سال ۱۹۴۷ جان تالکین احساس کرد باید از این ژانر دفاع کند و برای همین مقالهای با عنوان «در باب افسانگان» نوشت. در نظر تالکین، فانتزی و افسانه صرفا داستانهایی دربارهٔ موجودات خیالی نیست. اینها داستانهاییست که در «سرزمین» موجودات خیالی رخ میدهد. یعنی در سرزمین ساختگی خودش وجود دارد، جایی که هر اتفاق عجیبی ممکن است رخ دهد، ولی همیشه خواننده آنها را کاملا جدی میپندارد. ورود به سرزمین خیالی به معنای ورود به یک جهان ساده و جعلی نیست؛ بلکه ما در عمل به نوعی «خرده-آفرینش» دست میزنیم که از طریق آن، جهانی را درونِ دنیای واقعی خودمان خلق میکنیم.
اما دایرهٔ واژگان ما نمیتواند این دنیای جدیدی که ما خلق میکنیم را توصیف کند. در واقع این قلمروی خیالی پدیدهای قابل توصیف نیست و نمیتوان با کلمات بیانش کرد. کلمات هرگز به تنهایی نمیتواند سرزمینی جادویی را بهطور کامل برای ما قابل فهم کند. برای همین است که ما به استعدادِ خرده-آفرینی نیاز داریم. وقتی دنیایی را خلق میکنیم، در عمل دنیایی ثانوی میسازیم که بهطور ذهنی وارد آن میشویم. این دنیای جدید، منطق و قوانین و نظامهای خودش را دارد. ما در این جهان تازه طوری میبینیم و حس میکنیم و زندگی میکنیم که با کلماتِ روی کاغذ به راحتی قابل بیان نیست ــ رنگها و جزییات و مناظر و بوها و عجایبی که ایجاد میکنیم هم همینطورند. برای همین است که گاهی اقتباسهای سینمایی اینقدر غیرحقیقی به نظر میرسد.
اگر «ارباب حلقهها» را خوانده باشید، منظورِ تالکین را متوجه میشوید. مثلا «سرزمین میانه» با چنان عمق و جزئیاتی ساخته شده که حس میکنید واقعا در آن سرزمین هستید. این خردهآفرینی نیازمند صَرفِ زمان و انرژی است. توصیفش سخت است. صرفا به معنای ابداع تصاویرِ ذهنی در جهانی ساختگی با شخصیتهای زنده نیست. بلکه به معنای تماشای نمایشی از درون خود آن است.
نبوغ «بیوولف»
خردهآفرینیْ یک آزمایشِ فلسفیِ سحرآمیز است در باب طرز کار ذهن هنگام خواندن دربارهٔ دنیاهای دیگر، اما هنوز ما را به ارزش نهفته در این روند آگاه نمیکند. اینجا باید به مقالهای که تالکین دربارهٔ «بیوولف» نوشته رجوع کنیم.
«بیوولف» داستان یک جنگِ بزرگ یا دسیسهٔ درباریان نیست. شعری دربارهٔ یک مرد است. برای تالکین، اصل موضوع همین است. داستان «بیوولف» سرگذشتِ مردی در برابرِ موجی از بداقبالیهاست. «بیوولف» کوچکترین و کوتاهترین شمع در گسترهٔ وسیعِ تاریکیست. و این، معنای قهرمان بودن است.
«بیوولف» شعری باشکوه است چون از دوگانگی در تمام حیات بشر سخن میگوید: از جوانی و پیری، موفقیت و شکست، شکوه و فنا. هر کسی از روزهای گرم و شاداب تابستان و شبهای سرد و دلسردِ زمستان لذت میبرد. در عرض یک روز، یک سال، یا یک عمر، هر چیزی بین روشنی و تاریکی تغییر میکند. ما میخوریم و مینوشیم و کِیف میکنیم، ولی فردا میمیریم.
نبوغ «بیوولف» و به طور کلی فانتزی، در هیولاها و تبهکارانیست که به ما نشان میدهد ــ اورکها، اژدهاها، هیولاها، یا امپراتوران ظالم. از آنجایی که این دشمنان خیالی هستند، مثل ظرفی خالی میمانند که ما دشمن خود را در قالب آنها میریزیم.
به گفتهٔ تالکین: «بیوولف» به کائنات نگاه میکند و با اندیشهٔ تمام انسانها در باب سرنوشتِ حیات و تلاش بشر حرکت میکند؛ به عمق تواریخ و محدودهٔ اعصار میرود، اما بالاتر از آنها میایستد.
در فانتزیهای بزرگ چیزی هست که روح را جرات میبخشد، و به مبارزه جان میدهد. چیزی که نه فقط در کلام و روایتش میتوان یافت، بلکه در همیشگیبودنش میتوان دید. چون به ما میگوید که چیزی جهانشمول در وضع بشر هست که باید آن را ارج نهاد. چیزی که هم برای مردمان قرون وسطی صادق بود و هم برای آدمهای عادی دوران ما صدق میکند.
چیزی که به ما میگوید: با هر هیولایی که روبهرو شویم، پیروز خواهیم شد و به زندگی ادامه خواهیم داد. ما مغلوب نخواهیم شد.
چرا تالکین فانتزی را دوست داشت
کتابها راهی برای سرگرمی و واقعیتگریزی هستند. روایتهای خیالی و شخصیتهای ساختگیْ عامل تعریفکنندهٔ رُمان است. ولی هیچ ژانری به اندازهٔ علمیتخیلی یا فانتزی واقعیتگریز نیست. ارزشش هم در همین جاست. وقتی چیزهایی مثل مدرسهٔ جادوگران، اژدهاسواران، یا روستاییانِ سادهای که به قهرمان تبدیل میشوند را تصور میکنیم، دنیای واقعی خودمان را پشت سر میگذاریم. به دنیایی وارد میشویم که برای ما قدری ملموس است ولی درعینحال آنقدر بیگانه که هیجانآور و شوقانگیز و بسیار خواندنی هم هست.
تالکین میگفت: «گریز» یکی از کارکردهای اصلی افسانههاست، و من لحنِ تمسخرآمیزی که امروزه در استفاده از «گریز» وجود دارد را قبول ندارم. چرا باید آدمی را مسخره کرد، وقتی خودش را در زندان میبیند، و تلاش میکند آزاد شود و به خانه برسد؟ اگر نتواند چنین کند، فقط میتواند به زندانبانان و دیوارهای زندانش فکر کند و از آنها حرف بزند.
امکان خواندن کتاب برای ما، و تصور دنیاهای تازه، و زندگی در دنیاهای خیالی، یکی از قویترین مرهمهایی است که ما داریم. تخیل و فانتزیْ ما را به سفری باورنکردنی میبرد، ولی قهرمانان و بدکارانی را به ما نشان میدهد که با آنها دنیای خودمان را بهتر میشناسیم.