دولت انگلیس به تازگی وزیری تازه را منصوب کرده که عموما با عنوان وزیر عقل سلیم شناخته میشود. اما اینکه خود عقل سلیم چیست، شدیدا محل مناقشه است؛ نه تنها میان فلاسفه که در زندگی روزمره. در واقع استفاده از گفتمان عقل سلیم معمولا برای عرضهٔ ادعاهای جنجالی به عنوان امور بدیهی و مخفی کردنِ ایدئولوژی است.
***
در بحبوحهٔ تغییر و تحولات در کابینهٔ دولت انگلیس، نخستوزیر ریشی سوناک سِمت جدیدی در دولت ایجاد کرد با عنوانِ وزیر عقل سلیم. هدفش؟ هدایتِ دستورکار ضد-ووک در دولت. اخبار منتشرشده شبیه جوک میماند.
وقتی از ریچارد هولدن رئیس جدید کابینه در برنامهٔ بی.بی.سی تودی پرسیده شده که مسئول عقیل سلیم چیست، او جواب روشنی نداد. او انکار کرد که این نقش مربوط به دستورکار ضد-ووک دولت است و اشارتا گفت که برای حفظ آزادی بیان در دانشگاههای انگلیس است. جاکوب ریس-ماگ نماینده مجلس که خودش ضد-ووکترین آدم است، نام این سِمت را ابلهانه خواند.
اگر بلاهت آن را برای لحظهای نادیده بگیریم، این ماجرا یک پرسش فلسفی واقعی را پیش میکشد، اینکه: اصلا چیزی به اسم عقل سلیم وجود دارد، و اگر دارد، چیست؟
پرسشی عجیبیست. به این دلیل که عقل سلیم یا اصطلاحا حس مشترک (common sense) قاعدتا باید بین همهٔ ما مشترک باشد و همهٔ ما همواره از آن استفاده کنیم. اگر چیزی در اختیار گروهی منتخب باشد، یا چیزی که باید برای استفاده از آن تعلیم ببینیم، دیگر حسِ مشترک نمیشود. معمولا کسانی که کارهای عادی روزمره را نمیتوانند انجام دهند، به خاطر نداشتن چنین حسی مورد تمسخر قرار میگیرند. من خود بهعنوان یک فیلسوف مدام به همین متهم میشوم، بهخصوص از طرف اعضای خانوادهام. اما این چیست که افرادی مثل من به نداشتنش متهم میشوند؟
همهٔ فلاسفه با حس مشترک یا عقل سلیم مخالف نیستند، ولی اکثرشان با آن مخالفند. برخی فلاسفه برای توجیه نظراتشان به این حس متوسل شدهاند، ولی عدهای آن را بیربط به امر پژوهش فلسفی دانسته، و برخی هم معتقدند که اصلا چنین چیزی وجود ندارد. اما یک چیز کاملا روشن است: وقتی تاریخ فلسفه را بررسی میکنیم، عقل سلیم مفهومی فوقالعاده غیرقابل فهم است.
برای نمونه، مشاجرات قرن هجدهمی در باب فلسفهٔ ادراک را در نظر بگیرید. جورج بارکلی فیلسوف و اسقف ایرلندی ادعا میکرد که نظریهٔ بدنامش یعنی تئوری ایدهآلیسم (مبنی بر اینکه ادراکْ شرطِ وجود است)، عقل سلیم است. اما توماس رید، فیلسوف اسکاتلندی و پدر مکتب اسکاتلندی عقل سلیم، میگفت هیچ وقت چیزی چنین یاوه نشنیده است. تا جایی که به رید مربوط میشد، چیزی غیرسلیمتر یا غیرمشترکتر از آن وجود نداشت.
صرف نظر از آنکه حق با که بود، این مناظره به ما میگوید که حس مشترک، برای آدمهای مختلف چیزی متفاوت است و میتواند به انحاء متفاوتی استفاده شود. در این مورد گویا هدف بارکلی استفاده از عقل سلیم به عنوان نوعی صنعت بدیعی بود تا نظریهٔ خود را قوام ببخشد و به خواننده بگوید: نمیتوانی آن را به چالش بکشی.
حالا یک نمونهٔ دیگر از تاریخ جدیدتر فلسفه را در نظر بگیرید. سوزان استبینگ، اولین زن انگلیسی که به مقام استادی فلسفه رسید، در کتاب خود با عنوان تفکر هدفمند (۱۹۳۹)، یک سری سخنرانیهای سیاسی را بررسی کرد که در آنها سیاسیونِ انگلیسیْ محسناتِ پیروی از ایدهٔ عقل سلیم انگلیسی را تقبیح کرده و از همتایانِ اروپاییشان که منطق و استدلالِ انتزاعی را ترجیح میدادند انتقاد میکردند. اینجا گویا یک اختلاف نظر وجود داشت، از استبینگ میگوید با نگاهی دقیقتر معلوم میشود که وقتی سیاسیونِ انگلیسی دربارهٔ عقل سلیم حرف میزنند و اروپاییها دربارهٔ منطق، منظور هر دو طرف تقریبا یک چیز است: تواناییِ روشن اندیشیدن.
اگر فلاسفه، که گویا دوست دارند مفاهیم را روشن کنند، خودشان دربارهٔ منظورشان از عقل سلیم ایدهٔ روشنی ندارند، آیا ما نباید پیش از استفاده از آن در عمل، دربارهاش فکر کنیم؟ بهخصوص وقتی در باب دولتها و مقامات صحبت میکنیم این امر اهمیت پیدا میکند.
اما مثلا در مورد اقدامِ نخستوزیر انگلیس، روشن نیست که منظور دولت از عقل سلیم چیست. سال ۲۰۲۰ هم همینطور: وقتی نخستوزیر بوریس جانسون گفت که ما باید از عقل سلیممان برای اجتناب از کرونا استفاده کنیم. در آن مقطع، اینکه معنای واقعیاش چیست، برای برخی مردم مسئلهٔ مرگ و زندگی بود.
شاید این ناشی از جهل باشد، یا شاید هم چیزی نامیمون در جریان باشد. باز هم به این واقعیت فکر کنید که عقل سلیم در تئوری چیزیست که همهٔ ما با آن آشنا هستیم. یعنی مفهوم تازهای نیست که تازه با آن آشنا شویم یا کلمهای که یاد بگیریم چهطور آن را به کار ببریم. از قبل باید بدانیم چیست. همین آن را مشترک میسازد.
اما چه اتفاقی میافتد وقتی مردم دربارهٔ آنچه عقل سلیم به آنها میگوید اختلاف داشته باشند؟ اینجا جاییست که مشکلات بروز میکند. برای عدهای، عقلیم سلیم شاید این باشد که وقتی کسی در خطر مردن هنگام عبور از دریای مانش است، باید او را نجات داد. برای دیگران اما تصمیم به عبور از دریای مانش از همان اول نشانهٔ فقدان عقل سلیم است.
بدتر آنکه نمیتوانید تعریف عقل سلیم را برای کسی اصلاح کنید، چون مطابق ادلهٔ بنیادیاش، همهٔ ما ادعای برابر برای دانستنش داریم. ضمنا وقتی اختلافات بروز میکند، باید پرسید حرف آخر را چه کسی میزند: چه کسی تصمیم میگیرد چه چیزی عقل سلیم است و چه چیزی نیست. آیا صرفا چون دولت چیزی را میگوید، عقل سلیم است؟ فلاسفه، به درستی، معمولا از اینگونه مغلطهٔ مرجعیت (توسل به مرجعیت) اجتناب میکنند و بهجای آن خواهان توضیح و توجیه میشوند.
متغیر بودنِ مفهومی چون عقل سلیم، همینطور آن را مستعدِ سوءاستفاده میکند. چون هر دو کلمهٔ سازندهٔ آن شدیدا نیازمند تعریف است، و درعینحال غیر قابل تعریف است، این حس هست که میتواند هر معنایی بخواهید داشته باشد. میتواند راهی برای قاچاقِ یک ایدئولوژی تحت لوای چیزی کاملا متفاوت باشد. ضمنا، توسل به عقل سلیمی که ماموریتهای ایدئولوژیک را مخفی میکند، این برداشت را ایجاد میکند که طرفِ هدف، دچارِ انحرافِ ایدئولوژیک است. ضد-ووک ایدئولوژی نیست، ولی میشود گفت که ووک در ایدئولوژیِ نظریهٔ انتقادی نژاد پیچیده شده است. از این نظر، حمایت از ضد-ووک، میتواند نوعی مقاومت یا در واقع دفاع از عقل سلیم جلوه داده شود.
در این مورد میتوانیم از تاریخ فلسفه یاد بگیریم. هرچند یافتن تعریفی از عقل سلیم که همهٔ ما آن را قبول داشته باشیم غیرممکن است، مطلقا حیاتی است که نحوهٔ استفاده از آن را بهخصوص از طرف چهرههای دولتی موشکافی کنیم، و وقتی آن را به کار میبرند خواهان شفافیت بیشتر شویم. در غیر این صورت، ممکن است افراد منظور همدیگر را اشتباه بفهمند. و نه فقط این: خطرِ این هست که یک طرف بحث، یعنی کسانی که مدعی دفاع از عقل سلیماند، با به حاشیه راندن نظرات و عقایدِ بدیل، آنچه معقول است و نیست را برای بقیه تعریف کنند. این تهدیدی برای این منش است که سیاست باید آزادهاندیش باشد.