آیا خوب و بد امری درونفرهنگی است؟ آیا ارزشهای اخلاقی بسته به زمان و مکان تغییر میکند؟
همین چند وقت پیش طالبان اعلام کرد که از حقوق زنان افغانستان در چارچوب شریعت اسلام حفاظت خواهند کرد. طبیعی بود که هیچ ذکری هم از حقوق انسان یا حقوق برابر به میان نیاید. طالبان [در عرصهٔ پروپاگاندا] به ترفندی قدیمی یعنی نسبیتِ فرهنگی متوسل میشود که چیز تازهای نیست و سنتی چندهزارساله است.
اینکه خوب یا بد بودنِ رفتارها، به فرهنگی که در آن زندگی میکنیم بستگی دارد، امروزه باوری رایج است. ما اصلا دوست نداریم بگوییم که فلان فرهنگ بهتر یا بدتر از آن یکی است، یا اینکه بگوییم فلان سنتْ «ضداخلاقی» یا فاسد است، یا فلان رسمْ عجیب یا حالبهمزن است. چون گفتنِ این حرفها مخاطراتی دارد. ولی وقتی اختلافاتِ فاحشِ معیارهای اخلاقی بین فرهنگهای مختلف را عمدا نادیده میگیریم، آنوقت است که زیان میکنیم.
چیزی که از نظر شما عادیست، از نظر من قربانیکردنِ آدمهاست
اصول اخلاقیتان را از کجا میگیرید؟ از حسِّ درونیتان نسبت به خیر و شرِّ؟ اگر جزوِ مطلقگرایان باشید، قاعدتا نوعی نظم اخلاقیِ جهانشمول را قائل هستید. اما اگر از طرفداران نسبیتِ اخلاق باشید، احتمالا به منبعی اینجهانی اشاره خواهید کرد، مثلا جامعه، خانواده، یا وجدان شخصی.
بهطور کلی دو گونه نسبیگرایی وجود دارد: ذهنیگرایی و عرفگرایی.
ذهنیگرایان معتقدند ارزشها و اخلاقیات تماما مخلوقِ شخصِ شماست. ژان پل-سارتر فیلسوف فرانسوی از همین دسته بود. او نوشته است، «تو آزادی، پس انتخاب کن ــیعنی، ابداع کن. هیچ قانونِ عمومیِ اخلاقی نمیتواند به تو نشان دهد که چه باید بکنی».
البته این را در اصلِ «منظرگراییِ» فردریش نیچه هم میبینیم، که برای امور واقعی ــخصوصا واقعیات اخلاقیــ اصلا جایگاهی قائل نمیشود، بلکه منظرِ شخصیِ خودمان را صرفا نوعی تفسیر میداند. او نوشته: «هر فلسفهٔ بزرگی تا امروز … عقیدهٔ خالقش، و نوعی اتوبیوگرافیِ ناخودآگاه بوده است»؛ منظورش این بود که هر وقت از چیزی دفاع میکنیم، فقط داریم ارزشهای خودمان را مطرح میکنیم.
برهانِ ذهنیگرایان این است که تو ارزشهای خودت را داری، و من هم مال خودم را. مثلا تو گوشتخواری، من گیاهخوارم. تو دوست داری غیرقانونی فیلم دانلود کنی، ولی من دوست ندارم. ولی این اشکال ندارد.
از طرف دیگر، برهانِ عرفگرایان این است گه اخلاقیاتِ ما، از جامعه و فرهنگ و هنجارهای تاریخیِ زمانْ نشأت میگیرد. از دید آنها، حق و باطلْ در سنتها و رسومِ زمانهٔ ما جا دارد. اولین بیان صریح این را در هرودوت مورخ یونانی مییابیم. (که برخی او را پدرِ تاریخ مینامند).
سابقهٔ دیرینه
هر آدمِ دنیادیدهای میداند که هر چه رفتارهای متنوع و ناجورِ بیشتری در اطراف دنیا میبینید، رفتارِ خودتان برایتان بیشتر تازگی پیدا میکند. اما بهرغم مشاهدهٔ همهٔ این فرهنگهای مختلف، ترکِ فرهنگِ خودمان بینهایت برایمان دشوار است.
هرودوت کتاب معروفی دارد به نامِ «تواریخ»، که اثری متنوع و سرگرمکننده است و شرحی مضحک و ناقص از مردمِ سدههای پنجمِ پیش از میلاد ارائه میدهد. او در این کتاب نوشته، اگر از کسی میپرسیدی که از بین تمام رسومِ دنیا، بهترین رسوم کدامند، تقریبا همه رسومِ خودشان را بهترین میدانستند، و عمیقا باور داشتند که مالِ خودشان خیلی خیلی بهتر از همهٔ بقیه است.
هرودوت برای توضیحِ منظور خود، داستانی از داریوشِ کبیر پادشاه ایرانی تعریف میکند. داریوش از اُسرای یونانی میپرسد آیا حاضرند به ازای دریافت پول، گوشت بدنِ پدرِ مردهٔ خودشان را بخورند. یونانیان گفتند هرگز چنین نخواهند کرد. مطابقِ رسوم تدفین یونانی، جنازهها باید سوزانده میشد. بعد داریوش دستور داد تا اُسرای هندیِ او را برایش بیاورند؛ که از قومی به اسمِ «کالاتیانها» بودند. داریوش میدانست که این مردم گوشت پدرشان را پس از مرگش میخورند. از آنها پرسیده شد آیا حاضرند پول بگیرند و جنازهٔ پدرشان را بسوزانند. آنها شوکه شدند و رنجیدند. این برای آنها نهایتِ بیحرمتی بود، و از پذیرشِ هرگونه پول سر باز زدند.
منظور او چه بود؟ آنچه که برای قومیْ حرام است، برای قومی دیگر امری معمولیست. همهٔ ما اصولی اخلاقی داریم که فقط چون در زمان و مکان خاصی متولد شدیم به آنها پایبندیم.
چرا برخی فرهنگها ضداخلاق یا فاسد هستند؟
معضلِ عرفگرایی یا نسبیگراییِ فرهنگی این است که عملا نمیتوان رسومِ مشکوکهٔ فرهنگهای دیگر را قضاوت کرد. اگر واقعا معتقدیم که درست و غلط را کلا جامعه تعریف میکند، آنوقت باید بپذیریم که همهٔ کارهای شنیع بیاشکال است ــاز قربانیکردنِ کودکان گرفته تا هولوکاست.
یعنی اگر کشوری، سنتی قدیمی و پرطرفدار دارد، مثلا ختنهٔ دختران، آنوقت حق نداریم بگوییم این کارِ غلطیست. و اگر فرهنگی، کودکهمسری یا ازدواجِ پیش از بلوغ را ترویج میکند، این دیگر رسم و رسومِ آنهاست. و اگر فرهنگ طالبانی و سنتهای اسلامی در کشوری مثل افغانستانْ زنان را منکوب میکنند و آزادی بیان را ممنوع میکنند، هیچ مبنایی برای مخالفت با آن وجود ندارد.
این معضل ظاهرا علاجی ندارد. برای همین، عدهای به «واقعگراییِ سیاسی» متوسل شدهاند که تاریخِ این ایده هم به یکی دیگر از «پدران تاریخ» در یونان باستان یعنی توسیدید برمیگردد. بر اساس نظریهٔ او، حق و باطل یا عدالت و احترام که مفاهیمی ایدهالگرایانه هستند، در روابط بینالملل جایی ندارند. وقتی کشورها با هم درگیر میشوند، دیگر سگ صاحبش را نمیشناسد و «حق با طرفِ غالب است» ــکه این بهنوعی شبیه نظریهٔ بقای اصلح است، یعنی حق با قویترهاست.
اما آدم نمیتواند اینها را قبول کند. و اگر رسم یا عقیدهای غیراخلاقی یا شنیع است، پس «مهم نیست کجا و در چه زمانی رخ میدهد»، و یعنی نوعی مطلقبودن در اخلاقیات قائلیم، که در این صورت به معیارهایی جهانی یا عینی معتقدیم که بر اساس آن دیگران را قضاوت میکنیم.
وقتی معیارهایی جهانشمول برای اخلاقیات داشته باشید، یعنی برای تشخیص حق و باطل و خیر و شر و خوب و بد استانداردی فراگیر دارید، و آنوقت میتوانید برخی رفتارها را باطل یا غلط یا شرّ بنامید، و برخی فرهنگها را فاسد یا ضداخلاقی بدانید.
سرانجام اینکه، نمایش و فریبکاری طالبان باز هم نشان داد که موافقت با آنها بر مبنای نسبیگراییِ معیارهای اخلاقی، برای بیشتر مردم قابل قبول نیست. شاید تجربهٔ افغانستان به ما یاد بدهد که به معیارهای اخلاقیِ جهانشمول نیاز داریم.