ادبیات، فلسفه، سیاست

sci

کثرت‌گرایی علمی: چرا علم پاسخ‌های صریح نمی‌دهد

جانی تامسون | مدرس فلسفه در دانشگاه آکسفورد

علوم پرابهامی چون فلسفه و ادبیات و تاریخ انگار هیچ‌وقت ما را به قضاوت قاطعی نمی‌رسانند: گویی وقت و پول را صرف یاوه‌هایی می‌کنید که هیچ امیدی برای یافتنِ چیزی امیدوارکننده یا قطعی در آن‌ها نیست. اما…

یکی از مزایای علم این است که پاسخ‌های روشنی به ما می‌دهد. علوم پرابهامی چون فلسفه و ادبیات و تاریخ انگار هیچ‌وقت ما را به نتیجه‌گیری روشنی نمی‌رسانند: فقط وقت و پول را صرف یاوه‌هایی می‌کنید که هیچ امیدی برای یافتنِ چیزی امیدوارکننده یا قطعی در آن‌ها نیست. اما در علم، شما یک نظریه دارید، یک آزمایش دارید، و یک نتیجه‌گیری. برای همین می‌دانیم ک مثلا نئون یک عنصر شیمیایی بی‌اثر یا خنثی است؛ الکترومغناطیس یکی از نیروهای بنیادی طبیعت است؛ قلب انسان چهار حفره دارد؛ سطح پوستهٔ زمین از صفحات تکتونیک تشکیل شده است. این‌ها علم است: اطلاعات، جواب‌ها، و نتایج قطعی.

علم فقط به اطلاعات و ارقام مربوط نمی‌شود، بلکه شیوه یا «متد»ی برای کسب معرفت جهان است.

ولی در واقع این تصویرِ کاملی نیست. اول آن‌که علم ابزارهایی دارد که به وسیله آن‌ها می‌تواند پاسخ‌های خود را تصحیح کنید ‌ــ‌ مثلا توسل به داوری تخصصی و آزمایشات مکرر. هر بار که «جواب» تازه‌ای در جامعهٔ علمی مطرح می‌شود، خصوصا پاسخ‌هایی که غیرعادی یا انقلابی است، جامعهٔ علمی می‌تواند برای اثبات یا تخطئهٔ آن اقدام کند. این موضوع از این لحاظ اهمیت دارد که علم فقط به اطلاعات و ارقام مربوط نمی‌شود، بلکه شیوه یا «متد»ی برای کسب معرفت جهان است.

موضوع دوم و بنیادی‌تر این‌که چیزهایی وجود دارد که حتی علم هم از پاسخِ صریح به آن‌ها ناتوان است. در واقع برای هر پرسشی که دربارهٔ دنیا مطرح کنید، رویکردهای علمیِ بسیار و پاسخ‌های زیادی ممکن است وجود داشته باشد.
‌‌

رویکردی واحد برای پرسش علمی وجود ندارد

هر بار که ما با سوال/مسئله‌ای مواجه می‌شویم، ناچارا بر اساس طرز فکر خودمان با آن برخورد می‌کنیم. دانشمندان هم از این امر مستثنی نیستند. مثلا در مواجهه با این سوال که «چرا بعضی پرندگان مهاجرت می‌کنند؟»، می‌توانیم توضیحات رفتارشناختی برای آن ارائه کنیم: به‌خاطر پیداکردن غذا، تولید مثل، فرار از شکارچیان، بهره‌بردن از اقلیم گرم،و مواردی از این قبیل. یا می‌توان پاسخ‌های فیزیولوژیک داد، مثلا به‌خاطر تنظیم هورمونی، حساسیت دمایی بدن‌شان، و فعال‌شدگی مغزی.

موضوع دیگر این است که یک پرسش علمی را می‌توان از سطوح مختلفی بررسی و تشریح کرد، طوری که هیچ یک از آن‌ها «به تنهایی» توضیحی کافی یا رضایت‌بخش نباشد. مثلا بحث «تثبیت حافظه» را در نظر می‌گیریم. کارل کراور چهار مدل مختلف برای سازمان حافظه معرفی می‌کند، که هیچ کدام بهتر از دیگری نیست. هر کدام به نحوی درست است. در سطح «محاسباتی/هیپوکامپ»، می‌توان حافظه را بر اساس ویژگی‌های بخش هیپوکامپوسِ مغز و اتصالاتش به بقیهٔ مناطق مغزی تشریح کرد. در سطح «ملکولی/سینِتیک»، سازمان‌دهی حافظه به مواد شیمیاییِ دخیل و گیرنده‌های سلولی ربط پیدا می‌کند.

در این مورد، جواب‌هایی در اختیار داریم ‌ــ‌ از این نظر که می‌توانیم حافظه را بر اساس هر کدام از این چهار مدل بررسی کنیم ‌ــ‌ ولی آیا فهمِ کاملی از پدیدهٔ تثبیت حافظه داریم؟ البته «در مجموع»، یعنی با احتساب همه مدل‌ها، می‌توانیم بگوییم که به توضیحی رضایت‌بخش رسیده‌ایم، ولی کدام یک از این مدل‌ها برتریِ علمی خواهد داشت؟ و آیا استفاده از هر کدام به جای دیگری، مشکلی ایجاد می‌کند؟

یا مثلا در روان‌شناسی، معمولا نوعی «تقلیل‌گرایی بی‌رحمانه» وجود دارد ‌ــ‌ یعنی ترجیح داده می‌شود که به سطوحِ پایین‌تری مثل سیستم عصبی و ملکولی توجه بیشتری شود. در واقع، این فرض وجود دارد که هرچه ریزتر و پرجزئیات‌تر نگاه کنیم، به توضیح بهتری می‌رسیم. ولی پرسشی که فلسفهٔ علم مطرح می‌کند این است که: آیا این روش اساسا درست است؟ آیا توضیحِ سلولی یا ملکولی همیشه بهترین است؟ آیا ما صرفا محصولِ توده‌ای ملکولِ در حال جنبش هستیم؟
‌‌

تکثر علمی

ولی مشکل این‌جاست که با این‌گونه «تقلیل‌گرایی بی‌رحمانه»، برخی ایده‌ها را نمی‌توان درک کرد. از نگاه فلسفهٔ علم، این تلاشی‌ست برای یافتنِ تشریحی منفرد و جامع از جهان (که گاهی آن را «وحدت علم» می‌نامند). ولی مدلی که ما در یک حوزهٔ علمی خاص استفاده می‌کنیم، ممکن است برای شاخهٔ دیگری از علم مناسب نباشد یا اصلا بلااستفاده باشد.

کثرت‌گرایی علمی ‌ــ‌ به معنای هم‌زیستی مدل‌های متعدد برای توضیح پدیده‌ای واحد ‌ــ‌ امری کاملا رایج است.

فیلسوف راسموس وینتر در کتاب خود، «وقتی نقشه‌ها دنیای ما را می‌سازند»، در اشاره به همین موضوع، علم را با نقشه‌های جغرافیایی مقایسه می‌کند. در تمام رشته‌های آکادمیک، نه فقط رشته‌های علمی، ما برای بیان پدیده‌های دنیای واقعی، از انواع نمایش‌های بصری یا انتزاعی استفاده می‌کنیم. همان‌طور که نقشه‌های جغرافی ممکن است قابل دستکاری یا متفاوت با واقعیتِ عینی باشند، نقشه‌های مجازی‌تر هم که در علم به کار می‌گیریم ‌ــ‌ و آن‌ها را مدل‌های علمی می‌خوانیم ‌ــ‌ ممکن است همین‌طور باشند. اگر درک خام و ساده‌انگارانه‌ای از یک نقشه یا مدل داشته باشیم، شاید آن را به‌عنوان تنها معرّف دنیای واقعی بپذیریم. ولی وقتی به پیچیدگی‌های یک موضوع با سطوح مختلف آن آشنا می‌شویم، آن‌وقت سعی می‌کنیم «چارچوب یکپارچه»ای طرح کنیم که بشود انواع یا مدل‌های مختلف یک پدیده را در آن جای داد. ما می‌توانیم وجود نقشه‌های علمی مختلف را ‌ــ‌ که هر کدام برای نیاز خاصی باشد ‌ــ‌ بپذیریم و در عین‌حال کثرتِ مدل‌هایی که با هم هم‌زیستی داشته باشند را هم قبول کنیم. از نظر وینتر، علم به پاسخی واحد تقلیل پیدا نمی‌کند، بلکه در پاسخ‌های متعدد ظاهر می‌شود.
‌‌

کار با مسئلهٔ ابهام

کثرت‌گرایی علمی ‌ــ‌ به معنای هم‌زیستی مدل‌های متعدد برای توضیح پدیده‌ای واحد ‌ــ‌ در واقع امری کاملا رایج است. مثلا فیزیکدانان می‌پذیرند که «نسبیت عام»، مسئله‌های بسیار بزرگ را، و «مکانیک کوانتوم»، مسئله‌های بسیار کوچک را توضیح می‌دهد. در حوزه‌هایی مثل اقلیم‌شناسی، بیولوژی رفتاری، و بسیاری دیگر از رشته‌های علمی، کثرتِ مدل‌ها امری پذیرفته شده است.

معنای همهٔ این‌ها در عمل این است که علم صرفا الگویی از پاسخ‌های صریح با پایان شیرین نیست. در تمام رشته‌های علمی، پاسخی که دریافت می‌کنید بسته به مدل یا لنزی دارد که استفاده می‌کنید. شیمی‌دان‌ها دنیا را طوری متفاوت از زیست‌شناسان می‌بینند.

این مسئله در واقع درون ذهن خود ماست: مسئله‌ای که لزوما متافیزیکی نیست، بلکه معرفت‌شناختی است یعنی مربوط به دانش خود ماست. هر کدام از ما با استفاده از «نقشه‌ها»ی خودمان به دنیا نگاه می‌کنیم. نتیجتا بسیار بعید است که حوزه‌ای از علم برای حل یک مسئلهٔ پیچیده فقط حول یک پاسخ ساده و واحد متفق شود.

کتابستان

چار دختر زردشت

منیژه باختری

دموکراسی انجمنی

مهدی جامی

تاملاتی بر هیتلر

زِبستییان هفنر

دوسیه افغانستان

شاهزاده ترکی الفیصل آل سعود

نیم‌قرن مبارزه و سیاست

سمیه رامش