ir-2022

قیام سال: زن، زندگی، آزادی

آدرین مهسا ورکیانی

از آغاز جمهوری اسلامی برای چهل‌وسه سال ایرانی‌ها در وحشت زندگی کرده‌اند. وحشتی که در تمام تصمیمات عادی فرد نفوذ می‌کند، و هر جا می‌رود دلشوره دارد. شادی‌هایش را مخفی می‌کند، غم‌هایش را، و خشمش را…

آدم باید خیلی بزدل باشد که بچه‌ای را بکشد و جسدش را بدزدد. یکی را اعدام کند، و تازه بعدش به خانواده‌اش خبر دهد. به مردمی که شعار «آزادی» می‌دهند شلیک کند، و اینترنت را قطع کند تا کسی خبردار نشود. در سه ماهه گذشته، جمهوری اسلامی همهٔ این کارها و بیشتر از این‌ها را انجام داده است.

سخت است به آدم‌هایی که تحت جمهوری اسلامی زندگی نکردند توضیح داد که چه‌قدر چیزهای عادی غیرقانونی است. اگر دختر به دنیا بیایی، از نه سالگی هر جا می‌روی باید حجاب داشته باشی. لباس مردان هم کنترل می‌شود: پوشیدن شلوارک و رکابی و مدل موی غیراسلامی ممنوع است. نمی‌توانی در اماکن عمومی برقصی یا اگر زن باشی حتی بخوانی. نمی‌توانی با مرد «نامحرم» دیده شوی. ازدواج همجنس‌خواهان غیرقانونی است و مقامات رژیم تظاهر می‌کنند همجنس‌گرا در ایران وجود خارجی ندارد. اگر رژیم تصمیم بگیرد، موسیقی و هنر و سینما هم غیرقانونی می‌شود. نصف اینترنت فیلتر است و استفاده از وی.پی.ان گرچه ممکن اما غیرقانونی است.

و البته گشت ارشاد را هم فراموش کنیم. امسال تابستان ایرانی‌ها یک بار دیگر با واقعیت تلخ زندگی‌شان روبه‌رو شدند؛ وقتی مهسا امینی دختر ۲۲ کُرد در بازداشت گشت ارشاد جان باخت.

در رسانه‌های انگلیسی معمولا نوشته می‌شود که او به خاطر شل‌حجابی بازداشت شد، ولی هر جور حساب کنید، لباس او کاملا عادی بود. او با برادرش برای دیدن فامیلش به تهران رفته بود که بازداشت شد. بردارش بعدتر عکس او را در زمان بازداشت منتشر کرد. بدون رنگ‌های روشن، روسری کامل، فقط کمی از موهایش بیرون، و یک مانتوی گشاد و بلند که بدنش را می‌پوشاند. ایرانی‌ها خصوصا در پایتخت با لباس‌های خیلی آزادتر هم تردد می‌کنند.

اما منطقی در قوانین جمهوری اسلامی یا کسانی که گشت ارشاد آن‌ها را هدف می‌گیرد نیست. و در آن روز پلیس تصمیم گرفت مهسا را از خانواده‌اش بگیرد.

او دو ساعت پس از بازداشت بیهوش می‌شود و به بیمارستان برده می‌شود و سه روز بعد در کما جان می‌دهد. دولتْ بیماری زمینه‌ای را مقصر اعلام می‌کند، و بعدا معلوم می‌شود که ضربات متعددی به سرش خورده و سرش را شکسته و خونریزی مغزی کرده است.

وقتی خبر ماجرا به ایرانی‌ها رسید، کشور برای همیشه عوض شد.

***

در سه ماه گذشته هر روز شاهد اعتراض بوده‌ایم. در باب تفاوت‌های این خیزش با موارد قبلی مطالب زیادی نوشته شده است. سراسر کشور از کردستان تا بلوچستان شاهد اعتراض است. زنان و دختران حجاب برمی‌دارند و جسورانه در شهر قدم می‌زنند، گویی قانون حجاب برداشته شده است. جوانان در خط مقدم هر اعتراض هستند. یک شعار کُردیِ قدیمی علیه سرکوب حکومتی که به فارسی ترجمه شد، از همان ابتدا به بلندترین شعار خیزش تبدیل می‌شود؛ شعاری که زندگی پرمخاطرهٔ زنان و اقوام ایران را به ما یادآوری می‌کند: «زن، زندگی، آزادی». شعاری ساده اما براندازانه.

پاسخ جمهوری اسلامی مثل رژیمی بوده که می‌داند در حال سقوط است: با خشونت و استیصال. وقتی زنی بدون حجاب در محل صبحانه می‌خورد، بازداشت می‌شود. وقتی رپری از سقوط رژیم می‌گوید، بازداشت می‌شود. دو معترض بعد از دادگاه‌های نمایشی به جرم «محاربه با خدا» اعدام می‌شوند. بازیگر زنِ فیلمِ برندهٔ اسکار به خاطر انتقاد از اعدام، بازداشت می‌شود.

صدها معترض کشته شده‌اند. زنان در زندان به‌طور گسترده مورد تجاوز جنسی قرار می‌گیرند. دکترهایی که به معترضان مجروح کمک می‌کنند، شکنجه و کشته می‌شوند. و به ازای هر تصویر انقلابی از یک زن، دختر، یا کودکی که از ر‌ژیم سرپیچی می‌کند، خبری از کشته شدن یکی دیگر بیرون می‌آید.

رژیم برای اثبات این‌که امینی را نکشته، بیش از ۵۰۰ نفر را کشته، که حدود ۷۰ نفرشان کودک بوده‌اند. بیش از ۱۸۰۰۰ نفر بازداشت شده‌اند. انتظار می‌رود ارقام واقعی بالاتر از این‌ها باشد. دو زنی که مرگ امینی را گزارش دادند، نیلوفر حامدی و الههٔ محمدی، بازداشت شدند، و بعد وکیل‌شان را هم گرفتند.

اما حقیقت ساده است: همه را نمی‌توان بازداشت کرد. زندان‌ها جای کافی ندارند. و مردم صریحا می‌گویند که «هر یه نفر کشته، هزار نفر پشتشه». هر عزاداری خودش به اعتراضی تبدیل می‌شود؛ هر کشته‌ای به انگیزه‌ای برای مقاومت در برابر رژیم تبدیل می‌شود. و این چرخه ادامه پیدا می‌کند تا وقتی خواست‌های مردم برآورده شود.

***

از آغاز جمهوری اسلامی برای ۴۳ سال ایرانی‌ها در وحشت زندگی کرده‌اند. وحشتی نه از جنس ترسِ شبانه درخیابان قدم زدن یا ترس از آمدن دزد به خانهٔ‌تان. دزدها هم‌اکنون در خانه هستند. همه چیزتان را می‌گیرند و شما فقط دنبال گوشه‌ای امن می‌گردید. این ترسی‌ست که در تمام تصمیمات عادی‌ات نفوذ می‌کند، و هر جا می‌روی دلشوره داری. شادی‌هایت را مخفی می‌کند، غم‌هایت را، و خشمت را. چون اگر صدایت بلند باشد، می‌آیند دنبالت.

اما این بار نوبت مردم نیست که بترسند. همین ماه ایران از کمیسیون مقام زن ملل متحد بیرون انداخته شد، که نتیجهٔ محکومیت شدید جنایات رژیم از سوی جامعهٔ بین‌المللی بود. در داخل کشور هم اعتصابات رو به افزایش است ‌ــ‌ تا حالا سه اعتصاب سراسریِ سه روزه رخ داده که همه چیز را متوقف کرد. یکی از زندانیان سیاسی معروف هم طی نامه‌ای به مردم می‌گوید: «انقلاب قطعی است».

مرگ امینی خشمی را ۴۳ که سال در تمام ایرانیان انباشته شده برانگیخته است، چون می‌دانستیم که هر کدام از ما ممکن بود جای او باشیم. او همهٔ ما بود. او نیکاست، ساریناست، حدیث است، و مونا؛ کیان خدانور، محسن، و مجیدرضا. او هر کدام زندانی‌های سیاسی است، هر ایرانی‌ای که صدایش را خفه کرده‌اند یا تبعیدش کرده‌اند، هر کسی که رویای آینده‌ای بهتر را دارد. «به نام خدای رنگین کمان»، امیدواریم که این آخرِ کار باشد.

کتابستان

شبانه

نگار خلیلی

شهسوار سویدنی

لئو پروتز

چار دختر زردشت

منیژه باختری

دموکراسی انجمنی

مهدی جامی

تاملاتی بر هیتلر

زِبستییان هفنر