موج اعتراضاتی که پس از کشتهشدن جورج فلوید بهدست یک مأمور پولیس در امریکا رقم خورد، کمکم تبدیل به یک مبارزهی جهانی در برابر نژادپرستی میشود. باید چنین نیز بشود. مردمان اکثر جوامع امروزی از نژادپرستی رنج میبرند. افغانستان نیز از این قاعده مستثنا نیست. براساس گزارش کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان در سال ۱۳۹۸، بیش از یک-چهارم مصاحبهشوندگان در یک تحقیق ملی گفتهاند که قربانی تبعیض قومی، زبانی و مذهبی و … در دسترسی به خدمات، حقوق، فرصتهای کاری و توسعه بودهاند.
تبعیضهای از این دست در جامعهی افغانستان حقیقتی است که نمیتوان آن را انکار کرد. تبعیضهای فرهنگی و قومی بهخصوص در سطوح مختلفی از جامعه افغانستان به شکل آشکار و پنهان آن وجود دارند. اکثر این تبعیضها ماهیت نژادپرستانه دارند.
نژادپرستی چیست؟
در سادهترین تعریف، نژادپرستی به پندار و رفتاری اطلاق میشود که تفاوت میان گروههای نژادی-قومی را ذاتی میبیند و معتقد است کیفیتهای که نژاد یا قوم را میسازد مانند فرهنگ و اعتقادات، زبان، ویژگیهای فیزیکی مانند قیافه و نورمهای اجتماعی، شیوه زندگی و … از کیفیتهای که نژاد یا اقوام دیگر را میسازند، برتر است. هرکسی که دارای چنین پندار و باوری باشد نژادپرست است.
بدیهی است که بحث نژادپرستی یک بحث پیچیده در علوم اجتماعی است. برداشت و تعاریف از آن چندوجهی است و خوانشهای متنوعی از زمینههای اجتماعی را که در آنها عامل نژاد و قومیت روابط بین انسان ها را تحت تاثیر قرار میدهد، در بر میگیرد. در زبان فارسی خصوصا در افغانستان زبان و ادبیات «نژاد» زیاد جاافتاده نیست. از همین رو توافقی هم روی بدیل فارسی برای آنچه بهعنوان رسیسم در زبان انگلیسی مطرح است وجود ندارد.
برخی آن را نژادباوری و برخی دیگر نژادگرایی ترجمه کردهاند. تعدادی هم تبعیض نژادی را بهعنوان بدیل فارسی آن پیشنهاد کردهاند. آخری در کنار اینکه مربوط به زبان و ادبیات حقوقی و مشخصا حقوق بشری است، بازتابدهنده مفهوم رسیسم نیست. تبعیض نژادی برخاسته از تفکر نژادپرستانه و معلول نژادپرستی است. به تبعیض نژادی در انگلیسی racial discrimination میگویند که اگرچه با هم مرتبطاند، اما با مفهوم racism فرق میکند. من در این بحث از اصطلاح نژادپرستی استفاده میکنم هم بهدلیل اینکه در افغانستان اصطلاح جاافتادهتر است هم بهدلیل اینکه این اصطلاح شدت و قباحت رفتار و پندار برتریجویانه نژادی-قومی را خوبتر بیان میکند.
نژادپرستی به باور و رفتاری اطلاق میشود که مبتنی بر حس برتری و شایستگی گروهی با اعتقاد به تفاوت ذاتی میان گروههای انسانی باشد، صرف نظر از اینکه گروهی قربانی چنین تفکر و رفتاری، یک قوم است یا یک ملت و یا پیروان یک آیین.
در عصر مدرن، زبان و ادبیات «نژادپرستی» تا حدودی ویژهی جوامع غربی بوده و معمولا برای خوانش روابط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی میان به اصطلاح مردمان سفیدپوست و رنگینپوست و با توجه به بحث تبعیض سیستماتیک علیه رنگینپوستان در برخی از کشورهای غربی مروج بوده است. در افغانستان ادبیات مربوط به بحث مشابه متأثر از مفهوم قومیت و قومگرایی بوده است. گرچند بهلحاظ مفهومی، نژاد و قومیت دو سازهی متفاوت در علوم اجتماعی است، اما قومگرایی یا به اصطلاح عام آن، قومپرستی و نژادپرستی دارای کارکرد واحد بوده و بر پندار مشابه بنا یافته است.
از طرفی، به دلایل کارکردی، مفهوم نژادپرستی بر رفتارهای که در آن گروههای قربانی یک کتگوری انسانی دیگر مانند شهروندان یک کشور دیگر (ملت) و یا حتا پیروان یک آیین دیگر (دین)اند، قابل تعمیم است. مثلا امروزه رفتاری مبتنی بر فرودستانگاری چیناییها و یا هندیها در غرب را رفتار نژادپرستانه تعریف میکنیم. به همین ترتیب بدرفتاری با افغانها را در ایران مصداق نژادپرستی علیه افغانها میدانیم. بنابراین، نژادپرستی به باور و رفتاری اطلاق میشود که مبتنی بر حس برتری و شایستگی گروهی با اعتقاد به تفاوت ذاتی میان گروههای انسانی باشد، صرف نظر از اینکه گروهی قربانی چنین تفکر و رفتاری، یک قوم است یا یک ملت و یا پیروان یک آیین.
نژادپرستی در افغانستان: گونهها و مصداقها
واقعیت این است که افغانستان کشوری عمیقا نژادپرست است. گرچند نخبگان سیاسی در پی نفی و کتمان چنین معضلی در افغانستاناند و سخنگفتن از آن اغلب با ادبیات سیاسی مانند حفظ وحدت ملی و دوری جستن از نفاق قومی سرکوب میشود، اما نژادپرستی بهصورت روزمره از شهروندان کشور قربانی میگیرد.
زمان آن است که بهجای روایتهای دروغین سیاسی، مصادق عریان نژادپرستی در میان خویش را آشکار کنیم و با نژادپرستی در زبان و روان و جامعهی خویش بجنگیم. نژادپرستی بهصورت گسترده در میان ما و در اشکال مختلفی وجود دارد، چه بهشکل فرهنگی و سمبولیک و چه به گونهی آشکار؛ چنان که در اظهارات قومهراسانه در شبکههای اجتماعی شاهد آنیم. رفتارهای نژادپرستانه در سطوح مختلفی در میان افغانها رخ مینماید؛ در سطح فردی، در سطح خانواده و اجتماع و نیز در سطح سیاسی-ساختاری.
نژادپرستی فرهنگی بر بخشی اعظمی از روابط اجتماعی افغانها حاکم است و همهی گروههای قومی افغانستان قربانی این نوع نژادپرستیاند. یکی از مصداقهای فرهنگی نژادپرستی که در میان ما عام است همین خودبرتربینی فارسیگویان و فرودستانگاری زبان و فرهنگ پشتو و در کل جامعهی پشتون است. در محیط اجتماعی که من بزرگ شدهام از کودکی شاهد زنندهترین صفات نسبت به پشتونها بودهام. پشتونهراسی بخشی از روند عادی جامعهپذیری در میان ما بوده است. صفات و کلیشههای قومی-فرهنگی زننده در خصوص تاجیکها، ازبیکها، هزارهها، پشتونها و اقوام دیگر در خانوادههای ما در سراسر افغانستان عام و گسترده و عادی و روزمره است.
رفتارهای نژادپرستانه را حتا در میان نخبگان و تحصیلکردگان جامعه شاهدیم. در بهترین حالت، نخبگان و تحصیلکردگان جامعه دچار نوعی از نژادپرستیاند که به آن در زبان انگلیسی aversive racism میگویند. این شکل از نژادپرستی را که میشود دوریگزینی نژادی-قومی از روی حس بیزاری و یا حس ناخوشایندی در قبال تعامل با یک گروه قومی دیگر تعریف کرد، بهصورت گسترده در میان درسخواندههای افغانستان وجود دارد. زیادند کسانی که کارکردن در کنار افرادی از یک گروه قومی دیگر و یا کارکردن زیر دست کسی از قوم دیگر را ناخوشایند میبینند.
یکی از مصداقهای فرهنگی نژادپرستی که در میان ما عام است همین خودبرتربینی فارسیگویان و فرودستانگاری زبان و فرهنگ پشتو و در کل جامعهی پشتون است.
وقتی دربارهی این شکل نژادپرستی میخواندم، خاطرهای به یادم آمد. روزی یکی از فرهنگیان کشور به دفترم در دانشگاه گوهرشاد در کابل آمد. هنگام صرف غذای چاشت، در حضور تعدادی از استادان دانشگاه چیزی عجیبی گفت که هیچ وقت از یادم نمیرود. گفت که «من پشتونی هستم که رییسم یک هزاره است.» او ظاهرا می خواست بگوید که اهل تبعیض قومی نیست، اما این سخن او بار واضح نژادپرستانه داشت. انگار که او این با این واقعیت که یک نخبهی «پشتون» است اما زیر دست یک «هزاره» در یک ادارهی دولتی کار میکند، به مثابهی یک تقدیر کنار آمده بود. وی بهعنوان یک تحصیلکرده و فرهنگی گرچند خود را از هرنوع تبعیض قومی مبرا میدانست، اما معلوم بود که قلبا از اینکه زیر دست یک هزاره کار میکرد، احساس راحتی نمیکرد.
اظهار نظرها و نگرشهای از این دست بهصورت آشکارا بار و محتوای نژادپرستانه دارد و مصداق نژادپرستی خوانده میشوند. برخوردهای از این دست در میان نخبگان در ادارات دولتی و غیردولتی در کشور فراگیر است و ویژهی تحصیلکردگان قومی خاصی هم نیست. ما به دلایل مختلفی معمولا در برابر چنین رفتارها سکوت میکنیم. باید چنین رفتارها را در میانمان بهعنوان رفتارهای نژادپرستانه بازشناسیم و در برابر آن موضعگیری کنیم. قدم اول در مبارزه علیه نژادپرستی سخنگفتن از آن است. تا از آن سخن نگوییم، نمیتوانیم با آن مبارزه کنیم.
تبعیض ساختاری به مثابهی مصداق نژادپرستی
درحالیکه اکثر مردمان افغانستان به شکلی از اشکال و در سطوح مختلف قربانی نوعی از رفتار نژادپرستانهاند، گروههای قومی و فرهنگی هم هستند که به دلایلی، بهصورت تاریخی، سیستماتیک و هدفمند قربانی بینش و سیاستهای نژادپرستانه در سطح کلان بودهاند. این گروهها قربانی شکلی از نژادپرستیاند که در ارتباط با روابط قدرت و ساختار هویت سیاسی-فرهنگی جامعه در مقیاس بزرگتر تعریف میشود.
این نوع نژادپرستی که از آن بهعنوان نژادپرستی ساختاری یاد میشود، معطوف به حفظ نابرابری قومی از طریق نفی مشارکت، تحدید نقش و جایگاه، و یا حذف برخی از اقوام و نمادهای فرهنگی آنها از صحنهی سیاست، فرهنگ و نمایندگی ملی است. این نوع نژادپرستی که از باورهای عمیق نژادپرستانه در سطح جامعه سرچشمه میگیرد، با واردشدن به سازوکار قدرت و تقسیم منابع و امتیازات، شکل ساختاری به خود میگیرد. نژادپرستی ساختاری با ساختار مسلط سیاسی و فرهنگی در یک جامعه در هم میآویزد تا وضعیت نابرابری را به نفع گروه خاصی حفظ و بازتولید کند.
تبعیض علیه برخی گروههای قومی در افغانستان ساختاری است. بهطور مثال، حذف عکس روحاالله نیکپا از متنی که گزارش شده است یک کتاب درسی در مکاتب افغانستان بوده، نمونهی از نژادپرستی ساختاری است که متأثر از روایتهای کلان نژادپرستانه در خصوص اینکه چه کسی شایستگی جا خوشکردن در میان افتخارات ملی و نمایندگی از آن را دارد، است. نژادپرستی ساختاری معطوف به حذف و انکار است؛ حذف و انکار نشانهها، افتخارات و چهرههای که ایماژ یک «اقلیت» را بر تصویر «اکثریت» یا به زبان دیگر تصویر غالب و مسلط، تحمیل میکند.
نژادپرستی ساختاری چنین امری را برنمیتابد. نژادپرستی ساختاری خود را در قالب ادبیات مشخصی مثل اکثریت و اقلیت قومی توجیه میکند. زبان و ادبیات اکثریت و اقلیت که از بنیاد نژادپرستانه است، معطوف به مطیعسازی سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، و انحصاریکردن حق نمایندگی از یک کشور براساس امتیازات و تعلق نژادی-فرهنگی است.
نژادپرستی ساختاری علیه گروههای قومی مانند هزاره، ازبیک، ترکمن وغیره در افغانستان گسترده و عمیق است و مصداقهای بسیاری دارد. یکی از مصداقهای آن دید سلسلهمراتبی به اقوام در سیاست ملی است. بهطور مثال اینکه یک هزاره و یا ازبیک نمیتواند وزیر دفاع و یا وزیر خارجهی کشور باشد، خودش مصداق نژادپرستی ساختاری است. نژادپرستی ساختاری ممکن است از طریق قانون نهادینه نشده باشد، اما رویکردی است که عمیقتر از قانون، در ذهنیت و باور گروههای حاکم نشسته است. مثلا، قانونی برای اینکه یک ازبیک نتواند رییسجمهور افغانستان باشد، وجود ندارد، اما باور و سیاستاش وجود دارد؛ عمیق و محکم هم است.
نژادپرستی ساختاری متأثر از تفکر نژادپرستانه در تعریف روابط قدرت و متکی بر داعیهی حق مالکیت اکثریت استیلاطلبی است. در سال ۲۰۰۹ در سفری به ولایت غزنی، مهمان والی بودیم. آن روز مهمانخانهی ولایت پر از مردمانی بود که از ولسوالی اندر به دعوت والی به مقر ولایت آمده بودند. والی میخواست آنها را به شرکت در انتخابات ریاستجمهوری آن سال تشویق کند. استراتژی ترغیب والی این بود: «شما اگر در انتخابات شرکت نکنید، ممکن است یک هزاره رییسجمهور شود. باز قبول می کنید؟» این سخن والی که در حضور من ایراد میشد، مصداق یک نژادپرستی بیشرمانه بود.
نژادپرستی ساختاری میگوید، هزاره نمیتواند رییسجمهور باشد، نه بهدلیل اینکه یک فرد هزاره شایستگی فردی برای این کار ندارد؛ نمیتواند بهدلیل اینکه، به باور برتریجویان قومی، هزاره مستحق حکومتکردن بر افغانستان نیست.
نژادپرستی ساختاری میگوید، هزاره نمیتواند رییسجمهور باشد، نه بهدلیل اینکه یک فرد هزاره شایستگی فردی برای این کار ندارد؛ نمیتواند بهدلیل اینکه، به باور برتریجویان قومی، هزاره مستحق حکومتکردن بر افغانستان نیست. یعنی اینکه رییسجمهورشدن حق انحصاری افراد مربوط به یک قوم خاص است. عکس روحاالله نیکپا نمیتواند در کتاب درسی کشور جا خوش کند، نه به این دلیل که شایستگی فردی ندارد. او ورزشکار شناختهشده و ماهری است. نمیتواند، به این دلیل که مستحق چنین افتخاری نیست، چون هزاره است. نژادپرستی ساختاری حق نمایندگی از افتخارات ملی را نیز انحصاری میکند.
شکل دیگر نژادپرستی ساختاری که بیربط به حذف عکس روحاالله نیکپا از کتاب درسی مکاتب افغانستان نیست و فراتر از صحنهی سیاسی و در پردهی دیگری به نمایش درمیآید، برخورد اقلیتی با اقوام به حاشیهراندهشده در رسانههای بزرگ و پربیننده است. بهگونهی مثال، اکثر تلویزیونهای مطرح از ایماژ و چهرهی غیر به اصطلاح «آریایی» پاکاند. حتا برای تلویزیونهای پیشروی چون طلوع، چهره و فرهنگ هزاره و یا ازبیک در سطح یک تنوع فرهنگی در مراسم ملی مطرح است. در فعالیت روزمره، از گویندگان ان گرفته تا موسیقی که پخش میکند و یا برنامههای تفریحی که تولید میکند، چهرهی که این تلویزیون از افغانستان به تصویر میکشد، چهرهی مشخص و یکدست است. غیبت چهرهی غیر به اصطلاح «آریایی» از پردههای تلویزیون گرچند غیرعمدی و ناآگاهانه باشد، در کنار اینکه حذفگرایانه است، به عادیسازی یک نوع چهره و ایماژ و بهعنوان چهره «اصلی» افغانستان در ذهنیت عمومی میانجامد.
هدف من خردهگیری بر نهاد خاصی نیست. هدف توضیح مفهوم نژادپرستی ساختاری و مصداقشناسی آن در افغانستان است.
تصویر افغانستان بهعنوان یک کشور چنان یکدست بوده است که وقتی بیرون از افغانستان میروی، اگر هزاره یا ازبیک و یا ترکمن باشی و خود را افغان معرفی کنی، بسیاری تعجب میکنند. اینکه کسی افغانستان را در چهرهی هزاره نمیتواند تعریف کند، پیامد مستقیم نژادپرستی ساختاری و سیاست حذف است. این حذف از سیاست گرفته تا رسانه و کتاب درسی گسترده است. نژادپرستی ساختاری معطوف به حذف و انکار است. حذف چهرهی هزاره از کتاب درسی به این منظور صورت میگیرد که تصویر یکدست نژادپرستان و روایتشان از افغانستان خدشهدار نشود. اگر اغماضی در این کار نبوده باشد، چگونه ممکن است کسی که از مدال المپیک برای کودکان افغان مطلب درسی مینویسد، گنجانیدن عکس روحاالله نیکپا را فراموش کند. مثل این است که کسی دربارهی اولین رییسجمهور سیاهپوست در امریکا مطلب بنویسد اما برای تزیین متن، عکسی از دونالد ترمپ را ضمیمه کند. نگنجاندن عکس روحاالله نیکپا، یگانه نمونهی رفتار نژادپرستانه در خصوص هزارهها نیست و چنین رویکردی تازگی هم ندارد. برخوردهای از این دست با گروههای قومی به اصطلاح «اقلیت» در افغانستان در سراسر تاریخ معاصر افغانستان عام بوده است. در همین پسزمینهی تاریخی و سیاسی است که ماهیت نژادپرستانهی چنین برخوردها بهعنوان یک معضل ساختاری برای ما قابل فهم میشود.
با نژادپرستی چگونه مبارزه کنیم؟
قدم اول در مبارزه با نژادپرستی سخنگفتن از آن است. بیان این واقعیتها و پرداختن به بحث نژادپرستی ما را به تفکر در مورد ما و عمق معضل در جامعهای که در آن زندگی میکنیم، وامیدارد. کتمان پندارها، کردارها و گرایشهای نژادپرستانه در میان ما باعث حفظ و بازتولید نابرابری و در نهایت تولید خشونت میشود. خشونت هزینهی زندگی را بالا میبرد و باعث عقبافتادگی و زوال جمعی میشود.
مبارزه با نژادپرستی در کنار اینکه نیازمند راهکارهای قانونی است، نیازمند آگاهی جمعی و مبارزهی دوامدار فرهنگی است. مبارزه ی فرهنگی را میتوان از خود شروع کرد. زمان آن است که با باورهای نژادپرستانه و سیاستهای که به نابرابری قومی-نژادی عمق میبخشند، اعتراض کنیم. از خود شروع کنیم. از خانوادههایمان؛ از جایی که تفکر نژادپرستانه را میآموزیم. زبان و روان خویش را اصلاح کنیم. دوستانمان را برای بهکاربردن زبان و کلیشههای نژادپرستانه نکوهش کنیم. از جوکهای نژادپرستانه که روزانه برای همدیگر میفرستیم تا صحبتهای درونقومی که دربارهی اقوام دیگر میکنیم، تا مطالبی که در شبکههای اجتماعی مینویسیم، شروع کنیم و جلو انتشار و عادیسازی بینش و کردار نژادپرستانه را بگیریم، تا باشد که پاکیزگی روان و زبان ما جامعهی سالمتر و خوبتری را برای نسلهای آینده آباد کند.