ادبیات، فلسفه، سیاست

Tower of Babel 00

چرا آرمان‌شهرِ افلاطون به درد ما نمی‌خورد

اسکاتی هندریکس | نویسنده، نشریهٔ بیگ‌ثینک

دو هزار سال پس از افلاطون، معلوم شده است که ایده‌های آرمان‌شهریِ او، یاوه‌هایی بیش نیست. هیچ آدمِ عاقلی هرگز دوست ندارد در ویران‌شهرِ افلاطونی زندگی کند و عمر خود را تباه سازد…

ادبیات و فلسفه، پُر از دیدگاه‌های آرمان‌شهری‌ست که از متفکرانی با چارچوب‌های ایدولوژیکِ مختلف الهام گرفته شده‌اند. برخی از این ایده‌ال‌ها مبتنی بر نظام‌های اقتصادی جایگزین هستند؛ برخی در سازگاری با یک دیدگاه روانشناختیِ به‌خصوص درباره انسان طراحی شده‌اند؛ برخی به دنبال هماهنگی با طبیعت بودند؛ مثل همهٔ ابتکاراتِ فکریِ دیگر، این دیدگاه‌ها تاحدی متاثر از افلاطون بودند، چون عملا او اولین کسی بود که این ایده را مطرح کرد. کتاب او موسوم به «جمهوری»، اولین پیش‌نویسِ شناخته‌شده را برای یک جامعهٔ آرمان‌شهری در خود دارد. این کتاب که شامل برخی تمثیلات، برخی پیشنهاداتِ سیاسیِ موجه، و برخی نقدها بر نظام‌های موجود است، ایده‌های زیادی را مطرح می‌کند که از قرار معلوم به نوعی آرمان‌شهر یا مدینهٔ فاضله اشاره دارد. اما متاسفانه در ادامه خواهیم دید که هیچ آدمِ عاقلی هرگز دوست ندارد در این آرمان‌شهر زندگی کند.
‌‌

فیلسوف‌سالاری

عمدهٔ ادبیات آرمان‌شهری سعی می‌کند این سوال را پاسخ دهد که «جامعهٔ آرمانی چیست؟» کتابِ «جمهوری» هم ابتدا سعی می‌کند به این سوال پاسخ دهد که: «عدالت چیست و آیا خوب است که آدم عادل باشد؟» این سوالِ بزرگی‌ست و افلاطون با کمک تمثیل و از زبان شخصیت اصلی خود یعنی سقراط به آن پاسخ می‌دهد. به گفتهٔ او، عدالت در مدینهٔ فاضله و عدالتِ فردیْ شبیه هم هستند و این‌که با فهمیدنِ عدالت در مقیاسی بزرگ و سهل‌المشاهده، می‌توانیم آن را در مقیاس کوچک‌تر هم درک کنیم.

این شهرِ آرمانی، کالیپولیس نام دارد و تحت امر شهریارانِ فیلسوف (حاکمان فاضل) خواهد بود. این حکام که به‌خاطر معرفت‌شان انتخاب می‌شوند، پیش از آن‌که اختیارِ شهر را در دست بگیرند، باید ۵۰ سال تحصیلِ علم کرده باشند. و این حکام که خیر و عدالت و نحوهٔ استحصال آن را می‌فهمند، آرمان‌شهر را به سوی صلح و سعادت سوق می‌دهند.

البته بسیاری از مشخصاتِ این شهر ارائه نشده، اما چیزهای زیادی درباره‌اش گفته شده است. مثلا این‌که: با مردان و زنانْ برابر رفتار می‌شود، چون به نظر افلاطون، هر یک از این دو جنس می‌تواند اساسا کارهای آن یکی را در حد معقولی انجام دهد. همهٔ کودکان آموزشی باکیفیت و متناسب با استعدادهای طبیعی‌شان دریافت خواهند کرد. و همهٔ این ایده‌ها در جهتِ ساختِ بهترین مکانِ ممکن است: جایی که مملو از سعادت و فضیلت و سازگاری برای همگان باشد.

و در نهایت، همان‌طور که افلاطون می‌گوید، این آرمان‌شهر هم مثل همهٔ رژیم‌های سیاسیْ محکوم به نابودی‌ست. مقبول به نظر می‌رسد، نه؟

اما شیوهٔ عملِ این نظام، درواقع اِعمالِ مجموعه‌ای از قوانین استبدادی‌ست که شهر را بدون توجه به امیال و آرزوهای مردم پیش می‌برد. این شهر یک نظام طبقاتیِ سختگیرانه و اجباری دارد، که اجازهٔ هیچ جنبش اجتماعی را به افرادِ بالغ نمی‌دهد. اما کودکان‌شان بر اساس نحوهٔ عمل‌شان در مدرسه، ممکن است ترفیع یا تنزل پیدا کنند. طبقهٔ نگهبانان و جنگجویان که بر شهر حکومت می‌کنند و از آن دفاع می‌کنند، هیچ داراییِ شخصی و خصوصی نخواهند داشت، اما به لطفِ مالیاتی که از طبقات پایین‌تر جمع می‌شود، در سکونت‌گاه‌های اشتراکی زندگی می‌کنند. تمام شهریاران از میان این طبقه انتخاب خواهند شد.

در مورد کودکان هم این را بگوییم که خانواده دیگر به‌عنوان واحدی مستقل وجود نخواهد داشت؛ درعوض، کودکان محصولِ ازدواج‌های حکومتی هستند، و به وسیلهٔ دولت بزرگ می‌شوند. در کنار این، یک سیستمِ اصلاح نژادی هم وجود خواهد داشت که نوزادانِ «والدین نامرغوب» یا هر کودکِ «ناقصی» را از بین می‌برد. برای اطمینان از این‌که والیدنِ نامرغوب، اصل و نسبِ خانواده‌های مرغوب را آلوده نمی‌کنند، یک سری قرعه‌کشیِ تقلبی انجام می‌شود. و برای آن‌که احترامِ حقیقتْ حفظ شود، شُعرا تبعید خواهند شد. همهٔ آثار فرهنگی، از نمایشنامه‌ها گرفته تا قصه‌های شب، باید به تاییدِ حاکمان برسند. طبیعتا، فقط خودِ این حاکمان هستند که قدرت فهمِ «حقیقت» را دارند.

بقای این نظام، با یک «دروغ شریف» میسر می‌شود، که به مردم القاء می‌کند نفْسِ آدم‌ها با هم فرق دارد. حاکمانِ فاضل، نفْسِ طلایی دارند، و معاونان و جنگجویان، نفْسِ نقره‌ای دارند، و برزگران و کارگران و صنعت‌گران ‌ــ‌ از نظر متافیزیکی ‌ــ‌ از جنسِ برنج و آهن ساخته شده‌اند. مطابق این دروغِ شریف، اگر رشتهٔ امور به دستِ افرادی از جنسِ اشتباه داده شود، همه چیز فرو خواهد پاشید.

آرمان‌شهر افلاطون با «دروغ» بقای خود را تضمین می‌کند؛ بر اساس این دروغ، عده‌ای برتر از بقیه خلق شده‌اند.

کارل پوپر (فیلسوف قرن بیستمی) که مخالفتش با تمامیت‌خواهی را در چندین کتاب بیان کرده است، معتقد بود که افراد زیادی ایده‌های «جمهوری» افلاطون را جدی گرفته‌اند. این کتابْ خود را وقفِ این ایده می‌کند که مهندسی اجتماعی نه‌تنها ممکن، که مطلوب هم هست، و این‌که برای رسیدن به فایدهٔ عینی از راه سیاست، هر کاری مجاز است؛ برای همین هم از نظر پوپر، این تئوریْ حامیِ معنویِ جنبش‌های استبدادی قرن ۲۰م بوده است.

آیت‌اللّه خمینی رهبر انقلاب ایران و بنیان‌گذار جمهوری اسلامی ایران، ملهم از «جمهوری» افلاطون بود و دولت ایران را با نسخهٔ خودش از حاکم فاضلْ طراحی و پیاده کرد. و البته که موفقیت آن محل بحث است. به عقیدۀ برتراند راسل، یکی دیگر از منتقدان کتاب، هدف آن ایجاد جامعه‌ای بود که در یونان باستان بتوان پیاده کرد؛ و شواهد زیادیْ این را تایید می‌کند. به‌هرحال، واقعیت این است که افرادِ زیادی، دست‌کم در مرحله‌ای از زندگی خود، این ایده را جدی گرفته‌اند.

هر آرمان‌شهری بر پایهٔ مفروضاتی چون انسان، جامعه، عدالت، و مفاهیمِ دیگر بنا می‌شود ‌ــ‌ اما این‌ها مفاهیمی نامعین و بحث‌انگیز هستند. امروز، ۲۰۰۰ سال پس از افلاطون، معلوم شده که تمام ایده‌های آرمان‌شهریِ او، نه‌تنها حقیقت نداشته، که یاوه‌هایی بیش نبوده است. و برای همین هم جامعهٔ بی‌نقصِ او برای ما مکانی جهنمی به‌نظر می‌رسد.

البته می‌توانید خود را مدیون افلاطون بدانید، و ازطرف دیگر، فلسفهٔ او را هم کاملا مردود بدانید. اما بحث بر سر این‌که آیا کالیپولیسِ افلاطون، مفهومی ایده‌ال یا مفید یا حتی قابل‌اجراست، فهمِ ما را از اخلاقیات و فلسفهٔ سیاسیْ قرن‌ها جلو برده است. چون ما به‌هرحال باید از خود بپرسیم: چرا وقتی با یک آلترناتیو روبه‌رو می‌شویم که مدعیِ ساختنِ جامعه‌ای بهتر است، به آزادی و دموکراسی و دروغ مصلحتی علاقه پیدا می‌کنیم؟

 

کتابستان

چار دختر زردشت

منیژه باختری

دموکراسی انجمنی

مهدی جامی

تاملاتی بر هیتلر

زِبستییان هفنر

دوسیه افغانستان

شاهزاده ترکی الفیصل آل سعود

نیم‌قرن مبارزه و سیاست

سمیه رامش