در این که زبان فارسی در افغانستان دچار تشتت است، تردید چندانی نیست و علتها و ریشههای این هرجومرج زبانی نیز کموبیش معلوم است. اما آیا باید برای این هرجومرج چارهای سنجید یا چاره آن است که همین تشتت به عنوان هنجار پذیرفته شود؟ این پرسش در وهلهٔ اول شاید بیهوده به نظر آید. اما وقتی به رابطه سیاست، زبان و هویت، بهویژه در جامعه چندفرهنگی و چندقومی افغانستان دقت کنیم، اهمیت پاسخ مناسب و درخور به این پرسش نمایان میشود.
بایسکل یا دوچرخه؟ دانشگاه یا پوهنتون؟
فارغ از آنکه موافق بایسکل باشیم یا مخالف پوهنتون، واژههایی از این دست این روزها دیگر صرفا کلماتی روزمره نیستند، بلکه تبدیل به نمادهایی از هویت و سیاست شدهاند. بسیاری از شهروندان افغانستان، از جمله بسیاری از تحصیلکردهها، مایلند در نوشتار و گفتار خود واژههایی را به کار برند که مشخصا بر هویت آنها به عنوان مردمان یک کشور مستقل دلالت میکند.
ولی چنین سلیقهٔ زبانیای منحصر به افغانستان نیست؛ زبان رسمی اتریش آلمانی است اما با زبان آلمانی در خود آلمان، تفاوتهایی دارد، همانطور که دیگر زبانهای اروپایی نیز در بیرون از سرزمینهای خاستگاه با لهجههای متفاوتی رایجند. این تفاوتها بخشی از هویت گویشوران آن سرزمینهاست،
مثلا مردمان مکزیک به دلایل تاریخی عمدا از لهجه و تلفظ اسپانیایی اروپا دوری میکنند و تلفظ واژهها به این لهجه را نمیپسندند. برای آنها، اسپانیایی امریکای لاتین نمادی از هویتشان است، همانطور که لهجه فرانسوی و انگلیسی در کشورهای افریقایی که به این زبانها صحبت میکنند، حالا تبدیل به نمادی از هویت ملی و نیز ادبی گویشوران این زبانها شده است.
کمتر کسی منکر تاثیری است که آثار نویسندگان هندیتبار مثل سلمان رشدی یا افریقاییتبار مثل چینوا اچهبه، نویسنده فقید نیجریایی بر زبان انگلیسی و آثار گابریل گارسیا مارکز بر زبان اسپانیایی و آثار عبدالقادر بنعلی نویسنده هلندی مراکشیتبار بر زبان هلندی گذاشتهاند.
به عبارت دیگر، بیشتر جوامعی که به اشکال مختلف (از جمله از طریق استعمار یا مهاجرت) زبانی به میراث بردهاند و حالا تبدیل به زبان رسمی یا ملی آنها شده، آن زبان را «از آن خود» کردهاند و به آن بسط و غنا بخشیدهاند. نویسندگان مهاجرتبار زیادی هم بر زبان کشور میزبان خود تاثیر گذاشتهاند. کُنه سخن آنکه، زبان را نمیتوان صرفا به ابزار ارتباطات فروکاست و از نقش اساسی آن در ادبیات، فرهنگ، سیاست و هویت یک سرزمین غافل ماند.
از این منظر، تمایل، اصرار یا عادت بخش بزرگی از شهروندان افغانستان به کاربرد واژهها و عبارتهای خاص این سرزمین نیز امری طبیعی و حتی لازم است و چه بسا باید بخشی از غنای زبان فارسی به حساب آید. آنچه این امر طبیعی را به آفت زبان مبدل میکند، نه نفس سیاسی بودن زبان، که سیاستزده شدن آن است.
تیغ سیاستزدگی بر گلوی فارسی
مشکل اصلی زبان فارسی در افغانستان کاربرد واژههای بومی اغلب گفتاری و وامواژههایی مثل پوهنتون برای دانشگاه، لیسه برای دبیرستان، بایسکل برای دوچرخه یا موتر برای خودرو نیست. وامواژهها به درجاتی در همه زبانها، از جمله انگلیسی، نقشی بنیادین دارند و تقریبا هیچ زبان مدرنی را نمیتوان یافت که از وامواژهها بینیاز باشد.
چالش اصلی زبان فارسی در افغانستان سیاستزدگی آن است؛ اینکه حکومتهای افغانستان تا به امروز تلاش میکنند از زبان فارسی به عنوان ابزاری برای پیشبرد سیاستهای نهچندان سنجیده استفاده کنند.
حتی امروز هم کمتر سیاستمداری را میتوان درافغانستان یافت که در زبان فارسی (یا پشتو، آنطور که از دوستان ادیب پشتوزبان خود شنیدهام) سخنور یا نویسندهٔ قابل قبولی باشند (گرچه برخی از آنها لکنت گفتار و خامی نوشتارشان را با مقولهٔ سخن گفتن به زبان و درجهٔ فهم عوامالناس توجیه میکنند).
نتیجه این سیاستزدگی حالا این شده که بهندرت میتوان در ادبیات حکومتی و کتابهای درسی مکاتب و لیسهها، و حتی در اسناد سازمانهای بینالمللی دخیل در افغانستان، جملهای بدون اشکال املایی یا انشایی یافت.
افزون بر این ناآشنایی با زبان، ساختار سنتی و غیردموکراتیک حاکمیت در افغانستان به سیاستمداران قدرت داده به اشکال مختلف (از جمله در چارچوب معارف و آموزش و پرورش) در پی تحدید زبان فارسی و تحمیل زبان الکن حکومتی زیر نام «دری» باشند.
نتیجه این سیاستزدگی حالا این شده که بهندرت میتوان در ادبیات حکومتی (مثل مکاتیب، اسناد، محتوای وبسایتها) و کتابهای درسی مکاتب و لیسهها، و حتی در اسناد سازمانهای بینالمللی دخیل در افغانستان، جملهای بدون اشکال املایی یا انشایی یافت.
زبان فارسی «دری» امروزِ افغانستان بهسختی برای مقاصدی فراتر از ارتباط روزمره، مثل آموزش مسلکی و فنی، قابل استفاده است و اغلب آموزشیار و دانشجو هر دو ناچارند برای بیان منظور خود به واژههای خارجی (از جمله واژههایی که مقامات حکومتی «ایرانی» میخوانند) و گاهی حتی به زبانی خارجی متوسل شوند.
شواهد زیادی نشان میدهد علاقهٔ حکومتهای افغانستان به زبان فارسی -بهویژه حکومتهای دو دهه اخیر- نه برای ارتقاء این زبان، که شاید به نوعی برای کنترل آن بوده است. به عنوان مثال وبسایتهای بسیاری از ادارات و نهادهای دولتی به زبان انگلیسی تقریبا مرتب بهروز میشود اما این وبسایتها یا نسخه فارسی/دری ندارند یا کمتر بهروز میشوند. اندک متون «دری» موجود در این وبسایتها کاملا معلوم است که حتی با معیارهای «دری» هم ویرایش نشده و مملو از اشتباهات دستوری و غلطهای املاییاند.
علاوه براین، نوشتهها و بیانیههای رسمی سخنگویان و مقامات حکومت در شبکههای اجتماعی اغلب مضمون نقد گاها تند مخاطبان است و آنطور که به نظر میرسد حتی در استخدامهای دولتی تسلط بر زبان فارسی (و نیز پشتو) تقریبا همیشه اهمیت بسیار کمتری از تسلط بر زبان انگلیسی داشته است.
با وجود این، حکومتهای دو دهه اخیر -گاه حتی به شکلی عیانتر از حکومتهای پیشین افغانستان- از راههای مختلف تلاش کردهاند نسخه موردپسند خود از زبان فارسی را بر فارسیزبانان افغانستان تحمیل کنند و سیاستهایی برای نیل به این هدف برگزیدهاند که شهروندان زیادی آن را «فارسیستیزی» میخوانند.
حکومتهای افغانستان از راههای مختلف تلاش کردهاند نسخه موردپسند خود از زبان فارسی را بر فارسیزبانان افغانستان تحمیل کنند.
حکومتها در همه کشورها بیشترین ادبیات نوشتاری را تولید میکنند (از بیانیه و سخنرانی گرفته تا دستورالعمل و قانون) و شهروندان نیز طبیعتا تعامل زیادی با این اسناد و نوشتهها دارند و از آن تاثیر میپذیرند. مسلما انتظار نمیرود که حکومت سرمشق شهروندان در کاربرد زبان درست و پاکیزه باشند اما اینکه در عرصه زبان دخالت نکنند و هرازگاهی با شهروندان ادیب یا نهادهایی که با زبان سروکار دارند، مشورت کنند، انتظار بیجایی نیست.
از سوی دیگر، با آنکه رسانههای آزاد در افغانستان نقشی غیرقابلانکار در تسهیل دسترسی شهروندان به اطلاعات دارند، اما بیشترشان هنوز دچار تشتت زبانیاند. رسانهها حداقل به اندازه حکومت بر زبان شهروندان تاثیرگذارند و هرجومرج زبانی در رسانهها در سردرگمی شهروندان و بخصوص نسل جوان تاثیر عمیقی دارد. کمتر رسانهای را میتوان یافت که از مجموعهای روشن از قواعد زبانی (بخصوص در نشر دیجیتال) پیروی کند. در مقابل، رسانههایی نیز هستند که با هدف سرهسازی زبان فارسی عبارات و اصطلاحاتی را برساختهاند که به سختی میتوان میان آن عبارات و معنایی که تلاش دارد القاء کند، ربطی یافت.
زبان هنجار و نابهنجار
بهدشواری میتوان از واژهها و ساختار یک شعر فارسی حدس زد که سرایندهٔ آن اهل ایران است یا افغانستان. بنابراین، میتوان گفت که در سطح ادبی حتی اگر تفاوتی میان فارسی ایران و افغانستان به چشم آید، آن تفاوت به نوعی یک ارزش ادبی است و غنای زبان. اما فارسی زبان آموزش و ارتباطات و مذاکره و مباحثه و استدلال و منطق نیز باید باشد. یک سیاستمدار باید بتواند به مهارت یک شاعر از این زبان برای سخنوری استفاده کند؛ یک استاد دانشگاه باید قادر باشد از این زبان برای تدریس و یک دانشجو برای نوشتن پایاننامهاش در رشته پزشکی یا فلسفه استفاده کند.
اما نگاهی به مقالات منتشر شده در رسانههای افغانستان، کتابهای درسی نظام آموزشی این کشور، ادبیات نوشتاری و گفتاری سیاستمداران و حجم کلانی از شواهد مشابه نشان میدهد که زبان فارسی «دری» در نتیجهٔ سیاستزدگی تضعیف شده است. در واقع، وفور اشتباهات دستورزبانی، غلطهای املایی، مغلقنویسی نالازم، عبارات و ترکیبهای ملانقطی در حدی است که «دری» را به عنوان «نسخه نابهنجار فارسی» جا انداخته است.
وفور اشتباهات دستورزبانی، غلطهای املایی، مغلقنویسی نالازم، عبارات و ترکیبهای ملانقطی در حدی است که «دری» را به عنوان «نسخه نابهنجار فارسی» جا انداخته است.
همین است که این پرسش مطرح میشود آیا واقعا لازم است که نابهنجاری «دری» را اصلاح کرد؟ یا آنکه این «نابهنجاری» را به عنوان هنجار پذیرفت؟ این پرسش در واقعیت امر پرسشی تازه و بدیع نیست. بیشتر تحصیلکردگان افغان، بخصوص نسل پیشین، انتقادها از نگارش یا کاربرد نادرست کلمات در گفتار و نوشتارشان را رد میکنند و آن را صرفا بخشی از تفاوتها میان «دری افغانستان» و «فارسی ایران» تلقی میکنند. به عبارتی آنچه به چشم افرادی مثل نگارنده «اشتباهات دستورزبانی یا اغلاط املایی» میآید، برای بسیاری از قائلان به تفاوت زبان فارسی ایران با افغانستان «هنجار» است.
مسلما جوامع حق دارند که بر زبانی که صحبت میکنند، نام دلخواه خود را بگذارند و قواعد آن را هم طوری که دوست دارند تغییر دهند. زبان تابع جمع است و نه حکومت میتواند نسخه مورد نظر خود را بر مردم تحمیل کند و نه افراد و نهادهای غیردولتی.
اما چالش اصلی افغانستان، زبان گفتاری و عامیانه مردم نیست. از سمرقند و بخارا و بدخشان تا کابل و هرات و نیشابور و تهران، فارسی عامیانه و گفتاری همان «قند پارسی» است و یکسانسازی لهجهها نه ضروری است نه ممکن. چالش اصلی در افغانستان این است که آنچه زیر عنوان «زبان دری» با حمایت سنتی حاکمیت ترویج شده، نسخهٔ نارسا و انعطافناپذیر زبان فارسی است. پیامدهای ترویج این زبان مثلهشده را امروز میتوان بهروشنی در سطح سواد گفتاری و نوشتاری سیاستمداران افغانستان و در محتوای کتابهای درسی نظام آموزشی این کشور مشاهده کرد. تبعادت ادامه این تشتت زبانی برای نسلهای آینده حتی بیشتر نیز خواهد بود.
چالش «دری» برای آیندگان
آنچه که طرفداران زبان دری «تفاوتها میان گویش فارسی افغانستان و ایران» تلقی میکنند، یکدست و منسجم و برنامهریزیشده نیست و به شکلی طبیعی، آگاهانه و براساس اصولی روشن مطرح نشده است. به عنوان مثال یکدستی تفاوتهای زبانی، میتوان به انگلیسی رایج در جزایر مالت در جنوب اروپا اشاره کرد که وامواژههای عربی، مالتی، ایتالیایی و فرانسوی فراوانی دارد که آن را از انگلیسی بریتانیایی متمایز میکند. ولی این وامواژهها یکدست است و از اصول و چارچوب مشخصی پیروی میکنند.
چالش «دری» و پیامدهای جدی ضعف آن برای نسلهای آینده بسیار جدیتر از آن است که به یک اختلاف نظر سیاسی یا تفاوت سلیقه فروکاسته شود.
ولی تفاوتهای «دری» با فارسی به نظر نمیرسد یکدست و طبیعی باشد و در نتیجه «دری» به عنوان یک کلیت زبانی هنوز فاقد ساختار و شکل زبانی مشخصی است. تعجبی هم ندارد چون بیشتر این تفاوتها به عنوان یک سیاست حکومتی از بالا به پایین تحمیل شده و مثل انگلیسی مردمان جزایر مالت حاصل انتخاب طبیعی در طول زمان نبوده است.
در نهایت، زبان فارسی (یا دری) در افغانستان باید از پویایی و توانمندی ذاتی خود برخوردار شود تا بتواند به عنوان ابزاری موثر در ارتباطات و آموزش نسل آینده نقش خود را ایفاء کند. برای دستیابی به این هدف، نیازی نیست افغانستان نسخه بومی خود از زبان فارسی را کنار گذارد؛ چنان کاری نه ممکن است نه لازم. بهجای آن، کافی است که نسخه «فارسی دری» از قیدوبند سیاست آزاد شود و اجازه یابد به شکلی طبیعی و همگام با نیاز جامعه و آموزش مدرن رشد کند.
این مستلزم آن است که حکومتها زبان فارسی (و نیز پشتو و سایر زبانهای رایج در افغانستان) را ابزاری برای پیشبرد سیاستهای خود نبینند و این عرصه را به شهروندان و سازمانهای مردمنهاد واگذار کنند.
در حال حاضر، «دری» با پذیرش تحدیدهای ناشی از سیاستگذاریهای ناسنجیده و جداانگاری از فارسی خود را از استحکام و ساختارمندی یک زبان- از قواعد نگارشی روشن گرفته تا کاربرد علائم سجاوندی و پیروی از دستور زبانی یکدست و درست- محروم کرده است.
نگاهی به کتابهای درسی مکاتب میتواند نشان دهد که چالش «دری» و پیامدهای جدی ضعف آن برای نسلهای آینده بسیار جدیتر از آن است که به یک اختلاف نظر سیاسی یا تفاوت سلیقه فروکاسته شود.
____________
*از مجموعه مقالات بیبیسی درباره زبان فارسی.