the Unabomber

مانیفستِ نفرت در قرن بیست‌ویکم

تایلر تیر

در گذشته، مانیفست همواره فراخوانی افراطی برای دست بردن به سلاح بود. اما امروزه چهره‌ای کاملا شیک و دیجیتال به خود گرفته است که نفرتِ خونسردانه را تشویق می‌کند…

۲۲ جولای ۲۰۱۱، مردی ۳۲ ساله در لباس پلیس، خودروی ون خود را زیر ساختمانی دولتی در مرکز شهر اوسلو در نروژ پارک می‌کند و آن‌جا را به مقصد بعدی و واقعی خود ترک می‌کند. چند دقیقه بعد بمبی در خودروی پارک‌شده منفجر می‌شود. موج انفجار مهیب هشت نفر را می‌کشد و بسیاری دیگر را به شدت مجروح می‌کند. ولی پلیس قلابی در راهِ جزیرهٔ ایتایا است که با قایق راه کوتاهی است و آن‌جا کودکانی در یک اردوگاه تابستانی دولتی به سر می‌برند. آن‌جا طی ۹۰ دقیقهٔ بعد، گلوله‌های او ده‌ها قربانی بی‌خبر را درو می‌کند؛ ۶۹ تن کشته می‌شوند که بیشترشان کودک هستند.

آندرس بریویک این تیراندازیِ جمعی را به دقت برنامه‌ریزی کرد، و به سبکِ یک انقلابیِ کهنه و مقدس‌نما کار خود را حسابی توجیه کرد: به‌طور کتبی. بریویک در مانفیستی که بیش از ۱۵۰۰ صفحه می‌شود، نژادپرستی خود را در قالبِ یک ابزار قدیمی یعنی سنّتِ نوردیک و اساطیر آریایی به عنوان ایدئولوژی مطرح کرد: نامِ چکشِ ثور و نیزهٔ اودین بر تفنگ و هفت‌تیرِ او در ایتایا حک بود. فلسفهٔ من‌درآوردیِ بریویک، ملغمه‌ای بود از توهماتِ ایدئولوژیک، شبه‌علم و آمارسازی (جفت‌کردن ادبیات و عمل به‌طور تاریخی)، ولی هدفش ایجادِ سکویی بود برای دیکتاتوری.

اقدام عملی، نکتهٔ کانونیِ این مانیفست است، ولی آن چیزی که پتانسیل تاثیرگذاری آن را تعیین می‌کند، میزانِ شهرتی‌ست که از اقدام عملی تولید می‌شود. در جاهایی مثل آمریکا، مانیفست‌نویسانِ ترور، امثالِ تد کازینسکی معروف به یونابامر، رسانه‌های آمریکا را مفتون خود می‌کنند و باعث جستجوی سراسری و تحلیل خبری در باب روحیات و نوشتجات خود می‌شوند؛ ولی مانیفستِ تیراندازِ کرایست‌چرچ در نیوزلند که ۵۱ نفر را کشت، نه چندان در دسترس عموم است و نه عمیقا تحلیل شده است. نخست‌وزیر وقت نیوزلند جاسیندا آردرن اصرار داشت که حتی نام او آورده نشود، و رسانه‌ها را به تحریم نام او تشویق کرد، و همین باعث شد تا آن فضایی که باعث بقای میراثِ کازینسکی (حتی بعد از مرگش) شد، به تروریستِ کرایست‌چرچ داده نشود.

این نوع مانیفست، سکویی برای آفرینش نیست، بلکه برای نابودی است: مولفش بر اساس آن چیزی که می‌خواهد نابود کند، به شهرت و نفوذ می‌رسد. اگر چیزی برای بیان خشونت نباشد، او شکست می‌خورد.

مانیفست بریویک، با نامِ ۲۰۸۳: اعلامیه استقلال اروپا (۲۰۱۱)، ملغمه‌ای دراز از اطلاعات بی‌ربط است که از ادعاهای ارتجاعی گرفته تا تاریخ نظری فشرده تا رهنمودهای عملی برای اقدام کردم در جست و خیز است. سرشار است از تناقضات. نقل قول از چهره‌های آکادمیک مثل الیویه رویر دانشمند علوم سیاسی فرانسوی، که بدون ایجاد تمایز، با کلماتِ خودِ بریویک مخلوط شده است؛ و او مرزی بین اسلام سیاسی و تروریسم بنیادی به سبک اسامه بن لادن قائل نمی‌شود.

بریویک مخصوصا از این ناراحت است که هموندان اروپایی که معتقدند نقش‌های اجتماعی سنتی مرد و زن به خاطر ذاتِ متفاوت‌شان است، یا این‌که همجنس‌گرایی اخلاقا اشتباه است، مورد تمسخر مبارزان عدالت اجتماعی قرار می‌گیرند. او می‌پرسد جرم آن‌ها چه بود و جواب می‌دهد: «مخالفت با ایدئولوژی جدیدِ نزاکتِ سیاسی در جماهیر سوسیالیستی اروپا». او با توسل به تاکتیک‌های موثرِ وحشت سرخ می‌نویسد: «نزاکت سیاسی همان مارکسیسم است، با همهٔ پیامدهایش: از دست دادن آزادی بیان، کنترل افکار، واژگونی نظم اجتماعی سنتی، و نهایتا حکومت استبدادی».

تا این‌جا، یاوه‌های بریویک با مطالب فیس‌بوکیِ زرد و شبه‌روشنفکرانهٔ عموی من دربارهٔ دستورکار ووک فرق چندانی ندارد. ولی مانیفستِ او ساختاری فریبکارانه دارد. روش بریویک برای ارائهٔ شواهد (مثلا ادعای بیشتر بودنِ جنایات مسلمانان در مقایسه با بقیه، یا این‌که ابتلاء به ایدز عمدتا داوطلبانه است)، یک بازیِ ویژه با کلمات است که جنی رایس مولف کتاب آرشیوهای ترسناک (۲۰۲۰) به آن می‌گوید ترفندِ انباشت: یعنی شبیه‌سازی حسِ کیفیت با استفاده از کمیتِ محض. رایس می‌نویسد با استفاده از تکنیک، نسل‌کشی به تدریج ظاهر یک بروکراسیِ بی‌احساس را به خود می‌گیرد، و اقدامات پلید قالب نزاکتِ اخلاقی به خود می‌گیرد.

با این حال، تقریبا تا نیمه‌راهِ متنِ کسالت‌بارِ بریویک، روشن است که او می‌خواهد متنش یک کتاب راهنما برای خشونت واقعی باشد. دستورالعمل‌های چریکی در همهٔ بخش‌های متن عیان است: «استفاده از ترور برای بیدار کردن توده‌ها … اجتناب از برانگیختن شک بستگان و همسایگان و دوستان … راهنمای ساخت زره ضدگلوله». او یاد می‌دهد که چه‌طور سلاح شیمیایی دست و پا کنید و کنفرانس‌های مطبوعاتی را بدون گیر افتادن منفجر کنید. مانیفست او ملغمه‌ای از اول تا آخر شلخته است با ادعاهای دروغین و شواهد بی‌اعتبار، که اگر ترفندِ جلب توجهِ مولفِ تروریستش نبود، شاید هرگز خوانده یا نقل قول نمی‌شد. شعارهای بریویک مثل رگبار گلوله‌ها بود و چه به‌طور عینی و مجازی، این نوع گلوله‌ها نقطهٔ وصلِ ماندگارترین مانیفست‌های تاریخ هستند.

مانیفست‌ها خشونت طلب می‌کنند؛ خواه با تاییدش، یا ارزش‌گذاری یا هدایت کردن به سمت آن. والری سولاناس در سال ۱۹۶۷ مانیفستِ اسکام (SCUM) را در نیویورک منتشر کرد که خواستار تغییر اجتماعیِ بی‌رحمانه بود. اسکام که مخففِ جامعهٔ نابودسازی مردان است، بیانیه‌ای برای محو مردان از روی زمین است. در آن زمان، مانیفستِ سوالاناس را می‌شد همچون یک هجوِ فمینیستیِ زیرکانه تفسیر کرد، ولی بعد در ۱۹۶۸ او به استودیوی اندی وارهول رفت و به او شلیک کرد و نزدیک بود او و ماریو آمایا منتقد ادبی را به قتل برساند. ناگهان مانیفستِ او همگانی شد (مثل موقعی که بریویک خودروی خود را نزدیک پارلمان پارک کرد). با عمل کردن به حرف‌هایش، کلماتش معنایی تازه یافت. حالا آیا باز هم می‌توانیم مانیفست او را هجویه حساب کنیم؟ یا راهنمایی برای نسل‌کشی؟ کاملا ممکن است که امروز این تعابیر موجه به حساب آید و تاثیر سولاناس ماندگار باشد.

مانیفست، حتی در قالب یک فرمِ ادبی و هنریِ بدوی، به بازیگران سیاسی امکان داد تا شورش‌های انقلابی و اقدام رادیکال را استارت بزنند. بل هوکس، در مطلبی با عنوان تربیت فمینست انقلابی (۱۹۶۵)، رویکردی آموزشی ابداع کرد که به عنوان ابزاری برای معلمان برای براندازی سلسله‌مراتبِ نهادینه در ساختار کلاس‌های آموزشی بود. کارل مارکس و فردریش انگلس با انتشار مانیفستِ کمونیست (۱۸۴۸)، رساله‌ای اجتماعی‌اقتصادی ارائه کردند که مبنای کارِ بیشماری از کنش‌ها و شورش‌های کارگری شد. در انتهای این مانیفست می‌خوانیم: مقاصد [کمونیست‌ها] تنها با سرنگونی قهری تمام شرایط اجتماعی موجود قابل حصول است. طبقات حاکم باید با انقلاب کمونیستی به لرزه در آید. پرولتاریا/کارگران چیزی از دست نخواهند داد جز غل و زنجیرهای‌شان.

شاید مانیفست‌های سورئالیسم نرم‌تر به نظر آید: چون به غرایز کودکی، روانکاوی و نمادشناسیِ رویاها برای ایجاد یک انقلابِ هنری متوسل می‌شود. اما مولف آن‌ها، آندره برتون، در ۱۹۳۰ مدعی شد که ساده‌ترین اقدام سورئالیستی این است که هفت‌تیر به دست به خیابان بزنید و با حداکثر سرعت کورکورانه به داخل جمعیت شلیک کنید.

شکل مانیفست طوری‌ست که گویا شورش قهری را ضرورت می‌بخشد. مانیفست‌نویس می‌خواهد به‌قول خودش نظام کهنه را براندازد و آن را با چیزی تمام جدید جایگزین کند؛ همیشه هم با اقدامات افراطی. برای هوکس، نظام کهنه مانع بین استاد و شاگرد است؛ برای مارکس و انلگس، طبقهٔ مرفه دشمن است؛ برای برتون، جبرِ واقعیت. همهٔ این افراد از وضع موجود متنفرند، و از مانفیست برای فراخوان نابودی استفاده می‌کنند. مانفیست همیشه سند نفرت بوده است. و هر جا نفرت باشد، خشونت هم هست.

هوگو بال، مولفِ مانیفست دادا (۱۹۱۶)، خواستار پوچ‌گراییِ نیست‌گرایانه در هنرهای بصری و مادی شد. اجراهای شعری جنجالی و تحریک‌آمیز او در کاباره‌ها، هم منتقدان و هم تماشاچیان را آشفته می‌کرد. در یک مورد، او با جعل یک اعلامیهٔ مطبوعاتی، قول یک دوئل حیرت‌انگیز بین دادائی‌های هم‌دستهٔ خود با تریستان تزارا و ژان آرپ (دیگر مولفان مانیفست‌های محبوبِ دادائی) را داد. در یک مورد تحریک‌آمیز دیگر، مانیفستِ بال در یک جمعِ دادائی به عنوان ردیهٔ ایده‌های غیراصیلِ رسیده از قرون گذشته خوانده شد. بعدتر مارسل دوشان برای محک زدنِ اصولِ بال، اثر هنری خود به نام چشمه (۱۹۱۷) را به نمایش گذاشت: ادرار در انظار عموم که در یک گالری هنری به نمایش گذاشته شد. بگیر، آرتیستِ افاده‌ای!

مانیفستِ آینده‌گرا (۱۹۰۹) اثر فیلیپو تومازو مارینتی طی چند صفحه به تدریج لحنِ ندایی پیدا می‌کند و از فهرست مطالبات می‌رسد به بیاناتی که در پایان آن‌ها مشتاقانه خواستار انقلابی تازه در هنر می‌شود. او می‌گوید: «ما می‌خواهیم از جنگ تجلیل کنیم، چون تنها علاج دنیاست… ما می‌خواهیم موزه‌ها و کتابخانه‌ها را نابود کنیم؛ با اخلاقیات، فمینیسم و تمام فرصت‌طلبان و ترسوهای منفعت‌طلب بجنگیم». از جملهٔ این مطالبات پرسروصدای آینده‌گرایانه عبارت بود از: چسباندنِ تماشاچیان به صندلی‌ها، پاشیدنِ گردو خاک در تئاتر برای ایجاد عطسه، و فروش چندین بلیط برای هر صندلی برای ایجاد دعوا. این آینده‌گراها به خاطر لذت‌بردن‌شان از وحشتِ جنگ، تجلیلِ تفنگ و هواپیما و فولاد، و تکنولوژی‌های هوایی که خشونت از راه دور را ممکن می‌کرد، و پیشگامیِ انواع فاشیسم و ایده‌های شتاب‌گرایانه همواره مورد انتقاد هستند.

حس ملموسی از قدرتِ گلوله در مانیفست هست. ولی وقتی آن را به عنوان یک ژانر با الگوهای روشن بیان و نوشتاری بررسی می‌کنیم، می‌توان آن را همچون یک صنعت ادبی دید. مانیفست‌نویسان، با استعمال صناعات ادبی، استعمالِ لجام‌گسیختهٔ منابع اطلاعاتی متفاوت، و آزمایش مرتب انواع ساختار و ژانر، ادعاهای آتشین را در قالب سندی ترکیبی می‌پراکنند. هر چه حواس ما را بیشتر بمباران می‌کنند، بیشتر پذیرای اولتیماتوم‌های بالقوه خونین آن‌ها می‌شویم. برای همین بریویک همیشه دوباره به نفرتش از نزاکت سیاسی برمی‌گردد، و با رگباری از استعارات ادبی به محکوم‌سازی بقیه می‌پردازد: درازگویی‌های خسته‌کننده از تاریخ یا تئوری؛ فهرست‌های کسالت‌بار از تجهیزات تا اندازه‌گیری دقیق؛ بیوگرافی‌های بی‌ربط دربارهٔ رهبران مارکسیست در ادوار مختلف.

یک نمونهٔ آرام‌تر اما همان‌قدر ساختگی از لحنِ انباشتی را می‌توان در مانیفست جنبش پانکِ فمنیستِ رایوت گرل (Riot Grrrl) یافت که در ۱۹۹۱ منتشر شد و از حروف درشت و کولاژِ واژه‌ها در هر پاراگراف استفاده می‌کند:
«چون‌که
ما با وجود همهٔ ضعف‌های خودمان، و پسرانِ راک‌باز که به ما می‌گویند حتی بلد نیستم سازمان را بزنیم، و «مسئولانی» که می‌گویند گروه‌ها/مجلات/فلانِ شما بدترین در آمریکاست، می‌خواهیم و باید تشویق کنیم و بشویم که…»
‌‌

جامعهٔ رایوت گرل برای استعمال این ایده‌ها و ضبط و انتشار آثار خود از بازار سنتی پدرسالار اجتناب کرد و به اجرای زیرزمینی و مجلاتِ دست‌ساز روی آورد. اعضای این گروه‌ها، به عنوان اعتراض به رفتار صنعت موسیقی با هنرمندان زن، واژگان زن‌ستیز مثل هرزه را روی بدن‌شان چاپ می‌کنند. اقدامات این‌ها، به اندازهٔ حروف ربط و عبارات نوشته با حروف درشت در مانیفست‌شان، بزرگ و ستیزه‌جویانه بود.

مشارکت یک مانیفست‌نویس در امر خشونت، خواه نوشتن واژه‌های پرخاشگرانه روی بدن، یا کشتن کودکان به ضرب گلوله، یک اقدام کلامی عمدی است. این همان چیزی‌ست که خود مانیفست را به یک اجرای هنری تبدیل می‌کند و نه یک شیء ساکن: چون این قدرت را دارد که چیزی از خود را منتقل کند و مخاطب را در مسیرش متوقف کند. یک عمل خشونت‌آمیز، خصلتِ مولف و مشروعیتِ آرمانش را تقویت می‌کند، و به کلماتِ محضْ گوشت و استخوان می‌دهد (اغلب به‌شکل واقعی). بدون خشونت مستقیمِ موجود در کلام، مانیفست صرفا یک یاوهٔ مکتوب است.

مانیفست با یک جستار معمولی یا سرمقالهٔ تحلیلی یا مقاله‌ای که من الان دارم می‌نویسم فرق دارد. یک سخنرانی سیاسی سنجیدهٔ مطنطن هم نیست. مانیفست‌ها فراخوان‌های دیوانه‌وار برای تغییر اجتماعی رادیکال هستند که اغلب با سرعت سرسام‌آور حرکت می‌کنند و از مای جمعی می‌خواهند نظم جهانی جدیدی را تصور کنیم. همیشه بُعدی از بدخواهی و انتقام، و یک ما علیه آن‌ها/آن/همه‌چیز وجود دارد. همه چیز باید برود. خواه در آتش سوزانده شود و یا با جراحی حذف شود، قربانیِ مانیفست باید منتظر جنگ باشد.

نسخهٔ انفجاریِ مانیفست‌های امروزی از این قرار است:
۱) میل آتشین برای ایجاد تغییر از خود نشان دهید.
۲) عامل مشخصی را به عنوان مقصر تعیین کنید.
۳) به هدف مطلوب خود متعهد باشید، هر چه‌قدر هم راه‌حل‌های پیشنهادی افراطی باشد.
۴) با سبک و فرم نوشتار بازی کنید تا به تاثیرگذارترین لحن برای ابراز وجود و دزدیدن توجه از خواننده برسید.
۵) با دست زدن به اقدام مستقیم، ایده‌ها را به‌طور عملی ترویج دهید.
‌‌

ولی این روزها دیگر معادلی معاصر برای مانیفست سنتی واقعا وجود ندارد. آیا نسخه‌اش ناپدید شده؟ آیا نسخهٔ جدیدی جای آن را گرفته؟ نه کاملا. در واقع مانیفست سنتی به فضای آنلاین مهاجرت کرده و در سایه‌ها پنهان شده و مثل یک شکلاتِ نرم در اثیر مجازی پراکنده شده و با هر کلیک کمتر قابل شناسایی می‌شود. مانیفست مدرن دیگر یک سند منفرد و آشکار نیست که از یک بلندگو پخش شود، بلکه یک شبکهٔ افراطی زیرزمینی است که تحت لوای منافعِ تخصصی ابراز می‌شود.

من از دوران دانشگاه، این دنیای پلتفرم‌های دیجیتال و شیوه‌های تجربی که از طریق‌شان آشوب در اینترنت منتشر می‌شود را می‌شناختم، اما به عنوان مدرسِ نویسندگی هنوز به‌طور کامل در معرض آن نبودم. من مشغول طراحی درس‌هایی دربارهٔ سبک نوشتار کنشگران و ادبیات نفرت بودم و تمرکز من بر شناسایی مغالطات منطقی یا شناسایی استدلالات سازنده در مقابل مخرب بود. من بر محتوای واضح و یک‌جانبه تمرکز داشتم (مثلا کشیش‌های تلویزیونی و نویسندگان نژادپرست)، و محتوای نفرت‌آلودِ دیجیتالِ حرفه‌ای که جلوی چشم پنهان بود را نمی‌دیدم.

باید اذعان کنم که تحقیق در مانیفست‌ها به‌لحاظ عاطفی فرساینده است. مانیفست‌های خیلی مخربْ اهدف‌شان فوق‌العاده چریکی و وعده‌هاشان بسیار معنوی است و مدام در حال تکرار مکررات و خودبزرگ‌نمایی و لفاظی سیاسی با نهایت شدت هستند. خواندن مانیفست‌ها مثل این است که در حال مغزشویی توسط یک فرقه باشی: جایی برای سوال کردن نیست. شما تحت فشار، یا بی‌عاطفه می‌شوید یا می‌شکنید. شاید به همین دلیل موارد نامحسوس‌تر را بلافاصله تشخیص نمی‌دادم.

مثلا به گروهی موسوم به ائتلاف دفاع از آزادی (Alliance Defending Freedom) برخوردم که وقتی به محتوای فعالیت آن نگاه می‌کنید خود را یک لابی قانونی معرفی می‌کند. وبسایت گروه شبیه وبسایت‌های دولتی در آمریکاست؛ با عکس‌هایی که مستقیم از یک سایت عکس‌های آرشیوی کپی شده و لینک‌هایی به صفحات مربوط به رشد خانواده و وقایع زندگی. با غور در سایت معلوم می‌شود که این سازمان ساختار مطالب و لحن ارتجاعی و داده‌های جعلی را از سنّتِ مانیفستِ نفرت وام گرفته است. این سازمان تلاش دارد با ادلهٔ قانونی و بیولوژیک نشان دهد که کودکانِ بزرگ‌شده در خانواده‌های دگرباش به بیماری روانی و عدم بلوغ عاطفی دچار می‌شوند. سایتْ ساختار صفحهٔ پرسش و پاسخ خود را طوری شکل می‌دهد که منتقدان نتوانند آن را به نفرت متهم کنند.

وبسایتِ سازمانْ لیستی از منافع خانواده/ازدواج را در تقابل با منافعِ فرد قرار می‌دهد. در سمتِ ازدواج، فرهنگی را تجلیل می‌کند که علاقمند به آینده‌ای متعهد به دیگران است. خیلی هم عالی؛ باید همان چیزی باشد که من دوست دارم؛ ولی در سمتِ فرد می‌گوید که امیالِ فرد، منافع جامعه را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. خودخواه!
ضمنا در این سایت، ازدواج مشخصا یعنی پیوند زوجِ ناهمجنس: هر چیزی خارج از این نوع، به جبههٔ دشمن حواله می‌شود. در یک ویدیو مصاحبه‌شونده می‌گوید که بزرگ‌شدن در یک خانوادهٔ غیرسنتی به او آسیب زد. مردی می‌گوید که تربیت در خانوادهٔ دگرباش برای کودکان مضر است چون خودش دوجنسی است و فکر می‌کند والدینِ همجنس‌گرای خودش محیطی نامساعد برای پرورش بچه ایجاد کردند.

این سازمان مجبور نیست برای جلب توجه افراد به ترفند آینده‌گراها یا دادائیست‌ها متوسل شود. بلکه وکلایی را استخدام می‌کند تا به بهانهٔ آزادیِ دینی دست به اقدامات قانونی بزند. در یک پروندهٔ شرم‌آور در کلرادو، این سازمان موفق شد از یک کیک‌پزِ متعصب، که از خدمت‌رسانی به یک زوج همجنس‌گرا خودداری کرده بود، دفاع کند. نفرت پیامد دارد.

آن‌چه این گروه‌های نفرتِ دیجیتال را موذی‌تر می‌کند این است که آن‌ها مانیفست‌های قابل شناسایی ندارند، چون مانیفست‌شان در یک سوپ حل شده است. معانی و مرزهای مانیفست همگی در سایت‌شان موجود است ولی در سراسر صفحات وب به‌صورت یک کولاژ چیده شده و در قالب کلیپ‌ها و مصاحبه‌های کوتاه به مخاطب القاء می‌شود، و با کمک اینفرگرافی‌ها به‌شکل تعاملی ارائه می‌شود. وقتی اقدام خشونت‌آمیز به تأسی از این مانیفست‌نویسان دیجیتال رخ می‌دهد، نمی‌توان اقدام مزبور را مستقیم به یک سند ربط داد ‌ــ‌ مثل مورد کازینسکی (که مانیفستش به‌طور کامل از سوی واشنگتن پست در ۱۹۹۵ منتشر شد) یا سولاناس (که مانیفستش قبل از تیراندازی در دسترس عموم بود). بی تعارف، این گروه‌های مدرن هم رادیکال هستند، ولی وقتی خود را پشت لعابِ جذابِ ابزارهای دیجیتال و بازاریابی تجاری مخفی می‌کنند، شناسایی‌شان به آن آسانی نیست.

و بریویک، به شکلی ناخوشایند، منادی این روند بود. به گفتهٔ مرکز بین‌المللی ضدتروریسم، او نمونهٔ اولیهٔ یک تروریستِ قرن ۲۱می است: به‌طورِ آنلاینْ افراطی شده که عمدتا از طریق زن‌ستیزی و نژادپرستیِ کنترل‌نشده و انزواطلبیِ پرخاشگرانه‌ای بوده که مشخصهٔ بسیاری از تالارهای گفتگو و محافل بازی آنلاین است. بریویک باورهای خشن خود را در مجموعه‌ای از منتخبات ظاهرا هوشمندانه منتشر می‌کرد که خباثت او را زیر تودهٔ واژگانِ افرادِ دیگر مخفی می‌کرد؛ او منادی نسلی جدید از رادیکال‌هاست که در قلمروی پویای اینترنت رشد کردند. با این حال او یک سند منفرد از خود باقی گذاشت. در مورد آنارشیستانِ شیکِ مدرن، دیگر این‌طور نیست که مثلا یونابامر فلان کار را کرد یا فلان جمعیتِ کوچک از هنرمندان فلان جریان را شروع کردند ‌ــ‌ بلکه، ما سازمان‌ها، شرکای تجاری، اسپانسرها، وابستگان، تحریریه، اعضاء و مفسران، حقوقدانان، و هزارتویی از محتوا را برای طی کردن داریم. در عصر دیجیتال، مانیفستْ مثل سابق نیرومند است، ولی از غربالی ظریف عبور کرده و توانسته از درون هزارتوی این وبسایت‌ها از مسئولیت بگریزد.

وبسایتِ حزب پلنگ سیاه نو هم همین مسئله را دارد چون خود را به آرمان‌های آزادی سیاهان وصل می‌کند. محتوای متنیِ آن یادآور مانیفست‌های سنتی است (به سیاق مانیفستِ رایوت گرل با حروف درشت و جملات پشت هم، که تاثیر عاطفی عمیق‌تری القاء می‌کند). با استفاده از فونت بزرگ و درشت و لیست‌های طولانی و لحن عصبانی برای طرح ایدئولوژی انقلابی حزب و محکوم کردن ستم کهنه مردم سیاه‌پوست، خواننده را به جنبش در می‌آورد. ولی در سراسر اعلامیه‌های ضدنژادپرستانهٔ وبسایت تضادهایی ظاهر می‌شود. مثلا در لفافهٔ زیرکانهٔ مخالفت با خدمت سربازیِ رنگین‌پوستان در کشوری که از اساس نژادپرست است، با لحنی متکبرانه به یهودیان اشاره می‌کند که غرامتِ مظالمِ خود را دریافت کرده‌اند، و اشاراتی که موید نظریات توطئهٔ ضدیهودی است که یهودیت را به فراماسونی و ایلومیناتی و انقلاب بولشویک و اساسا سلطه جهانی ربط می‌دهد.

یک نمونهٔ دیگر فروشگاه لوکسور کوتور است: یک بوتیک در آتلانتا متعلق به زنان آفریقایی‌الاصل، که تحت پوشش فشن و مد، در واقع یک کتابفروشی است که نظریات توطئه و ادبیات ضدیهودی را ترویج می‌دهد. این‌ها هم مثل بریویک از تکنیک‌های انباشت استفاده می‌کنند: هر چه بیشتر قفسه‌های خود را با کتاب‌های ظاهرا ضدنژادپرستی و مستند پر می‌کنند، کمتر به نظر می‌رسد که حرف‌شان اصلا چیزی نفرت‌آلود باشد. اگر در گوگل نام کتاب‌هایی مثلِ The Master’s Secrets اثر مالاکای زی یورک را جستجو کنید متوجه می‌شوید که بسیاری از کتاب‌هایی که لوکسور کوتور می‌فروشد حاوی ادبیات آزادی سیاهان است که برترپنداریِ رنگین‌پوستان نسبت به بقیه را ترویج می‌دهد.

لوکسور کوتور همین‌طور کتابی با عنوان سقوط آمریکا (۱۹۷۳) می‌فروشد: به قلم الیاس محمد که طی سال‌های ۷۵-۱۹۳۴ رهبر جنبشِ امت اسلام بود. این کتاب حاوی مانیفست‌های طولانی است که گهگاه به ظلم سفیدپوستان آمریکا اعتراض می‌کند و گهگاه از استعارات ضدزن استفاده می‌کند:
مرد سیاه اگر این‌قدر احمق است که به زن و دخترش اجازه دهد تا بیرون برود و خود را برهنه به مردم نشان دهد، باید به زندان فرستاده شود… برهنگی از نژاد سفید نشأت گرفته است. حالا هم می‌خواهند به دنیا بگویند که «من راهنمای شما هستم».‌

مثل مانیفستِ بریویک، حرف‌های گمراه‌کنندهٔ الیاس محمد هم پشت اطلاعات ظاهرا خیرخواهانه و معنوی پنهان شده است. نسل جدید مانیفست‌نویسان خوب یاد گرفته‌اند: استفاده از فضای دیجیتال به عنوان یک اسب تروآ، با ظاهر نرم و الفاظ مثلا مترقی، که عقاید نفرت‌آلود خود را درون آن‌ها بسته‌بندی می‌کنند.

لوکسور کوتور صرفا موذیانه در حال انتشار ایدئولوژی خود از طریق انباشت نیست؛ بلکه از آرشیوی از مانیفست‌های فروشی به عنوان لوایی استفاده می‌کند که تحت آن، در قالب دیجیتال، میراث نفرت‌فروشانهٔ خود را ادامه می‌دهد. مارینتی ایده‌ای تحریک‌آمیز دربارهٔ تکبر هنر در عصر جنگ‌های انبوه مطرح می‌کرد، ولی او همین‌طور انهدامِ مکانیزه، فریفتن مردم برای به جان هم اندختن‌شان، و تحریک آن‌ها به نابودی موزه‌ها و آتش زدن کتابخانه‌ها را توصیه می‌کرد. بریویک بحثی تاریخی و نظری درباب مارکسیسم ارائه می‌کرد ولی خواهان پاکسازی نژادی بود. لوکسور کوتور و حزبِ پلنگ سیاهِ نو در وب‌سایت‌های‌شان با مباهاتْ سرکوبِ سازمان‌یافتهٔ سیاهان را محکوم می‌کنند ولی همین‌طور به توطئهٔ جهانیِ یک گروهکِ یهودی اعتقاد دارند.

قلمروی دیجیتال سرشار است از ابزارها، داده‌ها و اطلاعاتی که امکان می‌دهد پیام نفرت و ترفندهای بدخواهانه به‌راحتی منتشر و بسته‌بندی مجدد و تغییر شکل داده شود و در فضای مجازی و پشت ظاهری شیک و زیبا مخفی شود. مثلا گروه‌های ضددگرباش خواستار آن هستند تا برنامه داستان‌خوانیِ زن‌پوش‌ها از کتابخانه‌های محلی حذف شود، و دادخواست‌هایی را برای این منظور در وبسایت‌های خود دارند. این دادخواست‌ها ساکن نیستند و می‌توان آن‌ها را هم‌رسانی کرد و لینک داد به سایت‌های دیگر، و در نهایت با جلب حمایت کافی از سوی کاربران شبکه‌های اجتماعی، دادستان‌هایی که برای سازمان‌هایی مثل ائتلافِ دفاع از آزادی کار می‌کنند می‌توانند از آن‌ها برای اعمال نفوذِ قانونی استفاده کنند.

آنارشیستانِ دیجیتالیِ امروز وقتی نفوذ پیدا می‌کنند که توده‌های کاربران چنان دادخواست‌هایی را امضاء و هم‌رسانی کنند یا به عضویت کانال‌ها و خبرنامه‌های آن‌ها درآیند و محتوای آن‌ها را دنبال کنند. همین‌طور وقتی شبکه‌های همفکر، در راستای دستورکار نفرت‌آلودشان، دست به اقدام قانونی یا راه‌اندازی کمپین می‌زنند. وقتی به کمک اینترنت ایده‌های آن‌ها سریع‌تر از آتش جنگل منتشر می‌شود، دیگر مجبور نیستند بروند دنبال اسلحه، یا به جمعیتی شلیک کنند، و یا بمب‌های دست‌ساز برای قربانیانِ خود پُست کنند. حتی مجبور نیستند به انگشت‌شان زحمت تایپ کردن بدهند، چون برنامهٔ هوش مصنوعیِ تبدیل صدا به متن می‌تواند این کار را برای آن‌ها بکند.

رابط‌های کاربری این گروه‌ها معمولا شبیه وبسایت‌های دولتی و شرکت‌های بزرگ و فضاهای سازمانی است، و زبانی که منتشر می‌کنند هم، در نظر اول، یا دوم، یا حتی سوم، شبیه لحنی است که ما از سازمان‌های قابل اعتماد توقع داریم. این‌ها با ابزارهای طراحی وبسایت می‌توانند عمداً نقل قول‌های دروغین منتشر کنند یا تصویری را به موضوعی نامرتبط ربط دهند، و این قبیل کارها ده ها برابر تکثیر شود، و هر چه بیشتر از بافتِ اصلی‌اش جدا شود. با این همه فرصت، محدودیتی برای نفرت‌پراکنی نیست. دروغ‌پراکنی به عنوان کنگشری شرافتمندانه جلوه داده می‌شود. در این دنیا، حقه‌های جلب توجه به عنوان فعالیت اجتماعی، و آشوب‌طلبان به عنوان تبلیغات‌چی جلوه داده می‌شود.

وقتی ترفندهای موثر مانیفست در نقشهٔ این افراد به دقت لحاظ نشده باشد، می‌توانیم ببینیم نفرتِ دیجیتال چه شکلی می‌شود. مثلا اینفووارز، وبسایتِ الکس جونز، یک هوچی‌گریِ محض است؛ با تیترهای ناشیانه‌ای مثلِ «دولت آلمان کتاب‌های آموزش تن‌فروشی به کودکان می‌دهد» (۲۰۲۳)؛ و یک وقتی محصولات تقلبیِ گرانقیمت مثل DNA Force Plus را به عنوان علاج کرونا می‌فروخت. این سایت یک راهنمای آنارشی است، ولی سازمان‌هایی مثل ائتلافِ دفاع از آزادی به شکلی پیچیده‌تر برندِ خود را مشروع جلو می‌دهند. چون احتمالا فهمیدند که اگر مثلِ جونز دربارهٔ همجنس‌باز شدنِ غورباقه ها به‌خاطر مواد شیمیایی در آب یاوه بگویند، دست شان رو می‌شود.

آیا مانیفستِ مدرنْ سندی دیجیتال است که با نفرتْ مشتعل می‌شود؟ جوابش پیچیده‌تر از بله یا خیر است.

در فضای دیجیتال، چه چیزی سند محسوب می‌شود؟ معمولا مانیفست‌نویسانِ دیجیتالْ تزها و ضداستدلالات و به‌اصطلاح شواهد خود را در مجموعه‌ای از وبسایت‌ها، منابع تعاملی و اسناد قابل دانلود توزیع می‌کنند. مثلا کالج آمریکایی پزشکان اطفال مدعی‌ست که سازمانی ملی متشکل از پزشکان اطفال و دیگر متخصصان سلامت است که خود را وقف سلامت و رفاه کودکان کرده‌اند. در ضمن تحت لوای مطالعات علمیْ مدعی‌ست که واحدِ فرزندپروریِ مادر-پدر (چه‌قدر آشنا!) تنها ساختار اخلاقی معقول برای پرورش کودک است؛ و سقط جنین مضر است؛ و این‌که هویت‌های دگرباش باید به‌طور علمی بی‌اعتبار شود؛ و همین‌طور این‌که بی‌بند و باری جنسی دارد به جوانان آمریکا لطمه می‌زند. مانیفست‌های نفرتی که ادبیاتِ پیچیده‌تر دارند، برای ایجاد لحن آمرانه، گسترش مخاطب، و اجرای قانونیِ عقاید متعصبانهٔ خود، از چندرسانه‌ای برای تبلیغات حرفه‌ای و به‌اصطلاح کنشگری استفاده می‌کنند.

این موجِ جدید از مانیفست‌ها متونی با لحن پرحرارت و آتشین و نامعقول و غیرحرفه‌ای و نیّت انقلابی نیستند. برعکس: آن‌قدر خونسرد هستند که کاملا درون چارچوب‌های مقبول فضاهای آنلاین قرار می‌گیرد. این‌ها ممکن است از همان نسخهٔ کلاسیکِ مانیفست‌نویسی الهام گرفته باشند، ولی به بخش‌های مجزاء تقسیم می‌شوند و در قالب هیولایی کاملا جدید بازچیده شده‌اند.

کتابستان

شبانه

نگار خلیلی

شهسوار سویدنی

لئو پروتز

چار دختر زردشت

منیژه باختری

دموکراسی انجمنی

مهدی جامی

تاملاتی بر هیتلر

زِبستییان هفنر