در ۱۲ ماه مه سال ۲۰۱۳، افتخار داشتم که در حضور ۵۰۰ زن پیشرو در تمام قاره در کنفرانس اتحادیه آفریقا به نام «نوزایی و دستور کار آفریقا برای سال ۲۰۶۳» سخنرانی کنم. این سخنرانی برایم اهمیت زیادی داشت. در طی ۳۰ دقیقه زمانی که در محله زیبای مجمع عمومی اتحادیه افریقا در آدیس آبابا در اختیار داشتم، دهها تحقیق را در مورد اندک زنان کشاورز خلاصه کردم و توضیح دادم که چگونه فقر شدید طی مدت ۲۰ سال در افریقا میتواند به پایان برسد.
نکوسازانا دلامینی زوما، رئیس اتحادیه آفریقا، درست روبروی من نشسته بود. پس از اتمام سخنرانی آمد و از من تشکر کرد. از او نظرش را در مورد صحبتهایم پرسیدم. پاسخش غیر منتظره بود.
او گفت: «خوب بود. تصاویر خوب بودند، و شما هم در صحبت کردن توانا هستید، اما شناخت و آگاهی ندارید.» صدایش مهربان بود، و همین باعث میشد که حرفهایش بیشتر مرا به شوک فرو ببرند.
ناباورانه و آزرده پرسیدم: «بله؟! فکر میکنید که من هیچ شناختی ندارم؟ اما من گفتم که فقر شدید در آفریقا میتواند در طی ۲۰ سال از بین برود.»
نکوسازانا با صدایی آهسته پاسخ داد: «آه بله، شما در مورد ریشه کن کردن فقر شدید صحبت کردید که میتواند شروع خوبی باشد، اما همان جا متوقف شدید. آیا فکر میکنید که آفریقاییها با خلاص شدن از فقر شدید به آرامش میرسند و زندگی در فقری معمولی برای آنها لذتبخش خواهد بود؟» او بدون هیچ گونه حسی به من نگاه میکرد و ادامه داد: «شما برای حسن ختام کلامتان گفتید امیدوارید که نوههای شما به عنوان گردشگر به آفریقا بیایند و با قطارهای سریع السیر جدید که قصد راه اندازیشان را داریم سفر کنند. این چه نوع شناختی است؟ این همان دیدگاه اروپایی قدیم است.»
نکوسازانا مستقیم به چشمان من نگاه کرد. او گفت: «نوادگان من هستند که به سیاحت قاره شما میآیند و با قطارهای سریع السیر شما سفر میکنند و از آن هتل عجیب یخی که شنیدهام در شمال سوئد بنا کردهاید بازدید خواهند کرد. میدانیم که زمان زیادی طول خواهد کشید. و نیاز به تصمیمات منطقی و سرمایه گذاریهای کلان دارد. اما نگرش ۵۰ ساله من این است که آفریقاییان به عنوان گردشگر و نه پناهندگانی ناخوشایند مورد استقبال اروپاییها قرار خواهند گرفت.» سپس با لبخندی عمیق و گرم ادامه داد: «اما تصاویر واقعا عالی بودند. حالا برویم قهوه بخوریم.»
پس از یک عمر همکاری حرفه ای با محققان و نهادهای آفریقایی، با سخنرانی در اتحادیه آفریقا کاملا متقاعد شده بودم که چشمانداز وسیع آنها را به اشتراک میگذارم. فکر میکردم یکی از معدود اروپاییهایی هستم که میتوانم تغییرات ممکن را ببینم. اما پس از ارائه ارزشمندترین سخنرانی زندگیام، متوجه شدم که هنوز درگیر طرز فکری قدیمی، راکد و استعماری هستم. هنوز واقعا تصور نمیکردم که «آنها» هرگز بتوانند به «ما» برسند.
من گول «اقتضای سرنوشت» را خورده بودم – عقیدهای که میگوید خصوصیات ذاتی، سرنوشت مردم، کشورها، ادیان یا فرهنگها را تعیین میکنند. این باور میگوید که همه چیز بنا به دلایل گریزناپذیر و حتمی همان گونه است که باید باشد: آنها همواره این گونه بودهاند و هرگز تغییر نخواهند کرد.
میتوانیم ببینیم که چگونه این اقتضا به هدف تکاملی خدمت کرده است. از لحاظ تاریخی، انسانها در محیطهایی زندگی میکردند که تغییر زیادی نکردند. یادگیری چگونگی انجام شدن کارها و سپس تصور این که آنها میتوانند به جای این که مدام ارزیابی کنند، خودشان کارها را انجام دهند، احتمالا یک استراتژی عالی برای بقا بوده است. همچنین به آسانی قابل درک است که خواستن یک سرنوشت مشخص برای یک گروه میتواند در همبستگی آن گروه مفید باشد. اما امروزه، باور تغییرناپذیر بودن چیزها، و تعصب برای به روز رسانی نکردن معلوماتمان، چشمان ما را به روی تغییرات انقلابی که در جوامع اطراف ما در حال روی دادن هستند بسته است.
جوامع و فرهنگها مانند صخرهها، تغییر ناپذیر و غیر قابل تغییر نیستند. آنها پویایی دارند. جوامع و فرهنگهای غربی حرکت میکنند و جوامع و فرهنگهای غیر غربی حتی حرکتی سریعتر دارند. البته تقریبا سریعترین تغییرات فرهنگی، مانند گسترش اینترنت، تلفنهای هوشمند و رسانههای اجتماعی، به نظر میرسد که به کندی در حال انجام شدن هستند.
یک توضیح ساده درباره اقتضای سرنوشت این است که این یا آن دین یا قاره یا فرهنگ یا ملت به دلیل ارزشهای سنتی و تغییرناپذیر خود هرگز تغییری نخواهد کرد: این باور واحدی است که با ظاهر متفاوتی خودش را نشان میدهد. در ابتدا، به نظر میرسد که برخی تحلیلها موجه باشند. اما با بررسی دقیقتر میبینیم که باورهای ما اغلب ما را فریب دادهاند. این اظهارات باارزش اغلب احساساتی هستند که لباس حقیقت را پوشیده اند.
این ایده که آفریقا مقدر است که فقیر بماند بسیار رایج است، اما در واقع به نظر میرسد که فقط بر پایه یک احساس بنا شده است. اگر میخواهید که نظراتتان بر اساس واقعیتها باشد، این چیزی است که باید بدانید. بله، آفریقا به طور میانگین عقبتر از قارههای دیگر است. میانگین طول عمر یک نوزاد تازه متولد شده در آفریقای امروز ۶۵ سال است. درست است که ۱۷ سال کمتر از نوزاد متولد در غرب اروپا است، اما میدانید که میانگین میتواند گمراه کننده باشد، و در سراسر آفریقا تفاوتهای زیادی وجود دارد. همه کشورهای آفریقایی عقب مانده نیستند. در پنج کشور بزرگ آفریقایی (تونس، الجزایر، مراکش، لیبی و مصر)، متوسط طول عمر بالاتر از میانگین جهانی ۷۲ سال است. آنها در جایی هستند که سوئد در سال ۱۹۷۰ بود.
کسانی که از آفریقا ناامید هستند ممکن است با این توضیح متقاعد نشوند و بگویند اینها همه کشورهای عربی در ساحل شمالی آفریقا هستند و نه آفریقائی که مد نظر آنهاست. با این حال، در ۶۰ سال گذشته، کشورهای آفریقایی در جنوب صحرای آفریقا، تقریبا همه از استعمار در آمده و مستقل شده اند. آنها در حال توسعه زیرساختهای آموزشی، برق، آب و فاضلاب خود با همان سرعت ثابتی هستند که کشورهای اروپایی از طریق آن به معجزاتشان نایل شدند. و در همه ۵۰ کشور واقع در جنوب صحرا، کاهش مرگ و میر کودکان حتی با سرعتی بیشتر از سوئد روی داده است. چگونه میتوان آن را پیشرفتی باور نکردنی به حساب نیاورد؟
شاید به این دلیل که هرچند اوضاع خیلی بهتر شده است اما هنوز بد است. اگر در آفریقا به دنبال مردم فقیر بگردید به راحتی پیدایشان میکنید. اما ۹۰ سال پیش در سوئد نیز فقر شدیدی وجود داشت. و فقط ۵۰ سال پیش، چین، هند و کره جنوبی کاملا موقعیت کنونی کشورهای پایین صحرای آفریقا را داشتند. و سرنوشت آینده آسیا چنان تصور میشد که در حال حاضر در مورد آفریقا تصور میکنیم.
تقریبا نیم میلیارد نفر در آفریقا امروز با فقر شدید مواجه هستند. اگر سرنوشت آنها این است که در همین حال باقی بمانند، پس باید این گروه خاص فقیر در مقایسه با میلیاردها نفر در سراسر جهان، از جمله حتی در خود آفریقا، که تا به حال توانسته اند از فقر شدید فرار کنند چیز منحصر به فردی دشته باشد. که من فکر نمیکنم چنین چیزی وجود داشته باشد.
من فکر میکنم آخرین کسانی که فقر شدید را ترک میکند، فقیرترین کشاورزانی هستند که گرفتار زمینهای بی رونق هستند و درگیر جنگ یا در نزدیکی جنگ هستند. و احتمالا امروزه در حدود ۲۰۰ میلیون نفر میباشند که فقط بیش از نیمی از آنها در آفریقا زندگی میکنند. آنها مطمئنا روزگار فوق العاده دشواری در پیش رو خواهند داشت – نه به دلیل فرهنگ تغییر ناپذیرشان، بلکه به دلیل زمین و جنگ.
اما من برای آنها هم امیدوارم، زیرا فقر شدید هیچ گاه پایدار نبوده است. پیشرفت در چین، بنگلادش و ویتنام در طول قحطی و جنگهای وحشتناک شان به نظرغیرممکن میرسید. اما امروزه احتمالا اکثر لباسهای شما تولید این کشورهاست. سی و پنج سال پیش، هند در جایگاه کنونی موزامبیک قرار داشت. پس کاملا این امکان وجود دارد که در مدت ۳۰ سال موزامبیک خود را تغییر دهد، همان طور که هند توانست. موزامبیک ساحلی طویل و زیبا در اقیانوس هند، مرکز آینده تجارت جهانی، دارد. چرا نباید رونق بگیرد؟
هیچ کس نمیتواند آینده را با اطمینان ۱۰۰ درصد پیش بینی کند. من متقاعد نشدهام که چنین اتفاقی میافتد اما آدمی هستم که هر چیزی را محتمل میدانم و این واقعیتها را میپذیرم: که ممکن است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
منبع: مجله aeon.co