استقلال مکزیک، جدا از دیگر مناطق امریکای اسپانیا، روندی خاص خود داشت. گسستن پیوند میان مکزیک و اسپانیا، سالهای ستیز و تیرهروزی را در پی آورد؛ بخش بزرگی از این دیار – تگزاس، نیومکزیکو، آریزونا، کالیفرنیا – بهدست ایالات متحده افتاد، جنگهای داخلی در گرفت، فرانسویان به این سرزمین یورش آوردند و زمانی کوتاه مکزیک حیطهی سلطنت آرشیدوک ماکسیمیلان شد. بنیتو خوارثِ بومی، که در روزگار خود شهرتی جهانی داشت، با قاطعیت سرسختانه و شکستناپذیر خود، کم و بیش یکتنه نیروهای لازم را برای سرنگونی امپراتور گردآورد و او را اعدام کرد؛ و نیز با «قوانین اصلاحی» مشهور خود آزادیخواهی و مردمسالاری را در مکزیک تثبیت کرد. متاسفانه، دورهی ریاستجمهوری او با فرارسیدن مرگش چندان نپایید، و کودتایی ارتشی، پورفیریودیاث را بر مسند قدرت نشاند که بیش از سی سال در مقام دیکتاتوری کم و بیش نیکخواه بر این سرزمین فرمان راند. در این دوره مکزیک از صلح، پیشرفت، و ترقی نصیبی برد؛ اما از این همه، تنها اقلیت کوچکی بهرهمند میشدند. بینوایان، رعیتهای بیزمینِ کشتگاههای بزرگ – که پادشاهی اسپانیا بردگیشان را لغو کرده بود اما همچون سرفها میزیستند – هیزمشکنان، و نیز آبیاران، از زمرهی از یاد رفتگان بودند.