بیتا ملکوتی میتواند مرز میان واقعیت و خیال را بشکند و ما را جای شخصیتهای داستانش بنشاند. او بلد است چطور خوانندهاش را پرتاب کند به غروبهای بمباران تهران، او بلد است چطور جای خالی مادر را در غربت برایمان صدهزار بار بهتر از آنکه خودمان تجربه کردهایم، زنده کند. او میتواند جای زخم کهنهی یک رابطهی قدیمی را جوری انگشت بگذارد که دردت بگیرد. زنده شدن لحظههای ناب خانهای که درخت انار داشت، بعد از سالها و حالا در شهر سردی در آن سر دنیا گاه با شوری اشکت همراه میشود و به یادت میآورد که به طعم ترش غربت هیچوقت عادت نمیکنی.