سیمون دو بووار بیش از آنکه از عشقِ واقعی سخن گفته باشد، از عشقِ غیرواقعی حرف زده است. اما دلیلش این بود که بهعقیدۀ او عشقِ واقعی بهراحتی یافت نمیشود.
از منظر امروزی، دیدگاهِ بووار دربارۀ عشقِ واقعی، نسبتا کهنه و بدبینانه بهنظر میرسد: مثلا او روابط مردان و زنان را در قالبی زوجی نشان میدهد که احتمالا به مذاقِ بسیاری از خوانندگان امروز خوش نمیآید. درمقایسه با زنانِ ۷۰ سال پیش، زنانِ امروز دسترسی بیشتری به آموزش و اشتغال دارند؛ برای این زنان، عشق لزوما همۀ زندگیشان نیست (چیزیکه بووار مطرح میکرد)، بلکه آنها عمدتا عشق را فقط قسمتی از زندگی خود میبینند. هرچند امروزه نابرابریِ ساختاری کماکان وجود دارد، روابط مردان و زنان (یا مردان و مردان، یا زنان و زنان، و غیره) بهلحاظ نظری شانس بیشتری برای بقا در شرایط برابر دارد.
اما بسیاری از جلوههای فرهنگیِ عشق (از سبکِ پوچینی تا سبک پاپ)، کماکان عشق را بهصورت یک بازیِ نابرابر تصویر میکنند که آمیخته به مفاهیمی چون پیروزی، سلطهگری، اغواگری یا اغفال است و مرزهایش هم مشخصا مرزهای جنسیتی است. از منظرِ بووار، این فضا اصالتِ عشق را ناممکن میسازد؛ اما چرا؟
معنای عشق برای مردان و زنان
او در کتاب فمینیستیِ برجستهاش «جنس دوم» مینویسد که واژۀ «عشق» برای مردان و زنان معنای متفاوتی دارد و این تفاوتها باعث اختلافات زیادی بین آنها شده است. او کاملا با این حرفِ لرد بایرون [شاعر و سیاستمدار انگلیسی] موافق بود که: عشقِ مردان بخشی از زندگیِ آنهاست، و عشقِ زنان همۀ زندگیِ آنهاست.
بووار که در دهۀ ۱۹۴۰ قلم میزد، معتقد بود مردان کماکان «فاعل مستقل» در عشق باقی ماندهاند و زنانِ معشوقۀ خود را بهعنوان یکی از سرگرمیهای خود و جزئی جداییناپذیر (و فقط جزئی) از کلیتِ زندگی خود میدانند. و برعکس، انتظارِ غالب این بوده که عشقِ زنانْ همۀ زندگیشان باشد: یعنی محرومیتِ مطلق بهنفع یک ارباب.
البته برای مخاطب قرن بیست و یکمی این حرفهها شاید کمی غریب بهنظر آید، اما در زمانِ بووار او شاهد مفروضاتِ آشکار و پنهانِ متعددی دربارۀ عشقِ زنان بود که استقلال آنها نادیده میگرفت. در کتابِ «جنس دوم» به چندین توصیۀ بهاصطلاح حکیمانه برای زنان اشاره شده است؛ ازجمله این حرفِ سیسیل سوواژ که گفته بود: «وقتی زن عاشق میشود، باید شخصیت خودش را فراموش کند. این قانون طبیعت است. زن بدون ارباب اصلا وجود ندارد.»
از منظر امروزی، دیدگاهِ بووار دربارۀ عشقِ واقعی، نسبتا کهنه و بدبینانه بهنظر میرسد: مثلا او روابط مردان و زنان را در قالبی زوجی نشان میدهد که احتمالا به مذاقِ بسیاری از خوانندگان امروز خوش نمیآید.
از منظر بووار، این مسائل هیچ ربطی به قوانین طبیعت نداشت: اینها قوانین فرهنگ بود. مردان طوری بزرگ میشدند که حضور فعالی در دنیا داشته باشند ـــ عاشق باشند ولی همچنین بلندپرواز، و در حوزههای دیگر هم فعالیت کنند. ولی زنان یاد میگرفتند که ارزششان مشروط است ـــ یعنی برای ارزشداشتن باید معشوقۀ یک مرد باشند. «دختران جوان در رویایشان، خودشان را از چشمِ مردان تماشا میکردند: یعنی زن در چشم مرد به این باور میرسد که بالاخره خودش را یافته است.»
بنابراین یکی از موانع رسیدن به عشقِ واقعی، شئانگاریِ زنان توسط خودشان خود بود که سعی میکردند هویت خود را با مردانِ محبوبشان هماهنگ کنند. زنِ عاشق سعی میکند از نگاه مردِ محبوبش همه چیز را ببیند، و خودش و جهانش را حولِ مردش شکل دهد: زن نوشتجاتِ موردعلاقۀ مردش را میخواند، و به هنر و موسیقی و ایدهها و سیاست و رفقا و همۀ چیزهای موردعلاقۀ مردش علاقمند میشود. بووار به این موضوع هم معترض بود که در امور جنسی، زن همچون «ابزاری» برای التذاذ مرد است، و نه یک فاعلِ جنسی که هوسها و لذتهایش اهمیت دارد.
مشکلِ الگوهای غالبِ عشق این بود که دوطرفه نبودند. مردان از زنان انتظار داشتند که بهشکلی نابرابر تسلیم عشق شوند. نتیجتا عشق برای زنان خطرناکتر بود تا برای مردان. البته او فقط مردان را مقصر این موضوع نمیدانست. زنان هم با شرکت در این عشقِ غیردوطرفه، چارچوب ظالمانۀ آن را حفظ کرده بودند. اما بووار مینویسد که مخالفت با این امر مشکل بود، چون دنیا طوری ساخته شد که زنان را وسوسه میکرد تا به ستمکشیِ خودشان رضایت دهند.
بهعقیدۀ بووار، عشق واقعی در روابطِ «دوطرفه» امکانپذیر است، و او امیدوار بود که چنین رابطهای بیشتر شایع شود. «روزی که زن بتواند از روی قدرت و نه از روی ضعف، عشق بورزد ـــ و از خودش فرار نکند بلکه خودش را پیدا کند، آنهم نه برای عقبنشینی که برای اثبات خودش ـــ آنوقت عشقِ او مثل عشقِ مرد، منبع حیات خواهد بود و نه منبع خطر مرگ.» از منظر او، اصالت در عشق مستلزم این است که هردو طرف بپذیرند که عشقشان آزاد است و هرکدام خود را فاعلِ مستقل بداند. وقتی دو انسانِ آزاد خود را مستقل میدانند و دربارۀ معنای عشق بین خودشان اتفاقنظر دارند، آنوقت عشقشان اصالت دارد: یعنی میتوانند بهعنوانِ زوجی که عشقِ دوطرفه را تجربه میکند، به زندگی معنا ببخشند.
ولی بووار پیشبینی کرد که تا وقتی به آنجا نرسیم ـــ و تاوقتی زنان ترغیب میشوند خودشان را فدای دیگران کنند ـــ آرمانهای عشق منجر به دوامِ بیعدالتی خواهد شد. بهگفتۀ بووار، عشقْ وعدۀ نجات داده است، اما معمولا چیزی که به نامِ عشقْ نصیبِ زنان میشود، یک زندگیِ جهنمیست.
آیا بووار خودش به آنچه میگفت عمل میکرد؟
زندگیِ خودِ بووار، فلسفۀ او دربارۀ عشق را زیر سوال برده است. رابطۀ غیرانحصاریِ او با ژان پل سارتر، فیلسوفِ معروف، موضوعی شناختهشده بود؛ هرچند بووار احتمالا با اصطلاحِ پلیآمور یا «چندعشقی» موافق نبود (چون برای فیلسوفان اگزیستانسیالیست، این نوع رابطه گاهی بهمعنای خیانتِ عشقی بود)؛ آنها در زمان دانشجویی با هم متعهد شدند که عشقشان امری «ضروری» است و داشتنِ عشقهای «احتمالیِ» دیگر، اولویتِ آنها را در زندگیِ همدیگر کم نمیکرد. برای بووار و سارتر، احترام به آزادیِ همدیگر بهمعنای آزادیِ داشتنِ رابطه با دیگران بود.
از دیدگاهِ بووار، یکی از معیارهای اصلیِ عشقِ دوطرفه، داشتنِ تعریفِ مشترک از عشق است. درواقع او رابطۀ تکعشقی را فینفسه غیرواقعیتر نمیدانست. بهنظر او، مهم این است که خواه شما تکعشقی باشید یا چندعشقی باشید، عشقتان دوطرفه باشد.
یکی از روابط عشقیِ بووار که بیشتر شناخته شده است، رابطه با نلسون آلگرن رماننویس آمریکاییست، که بووار از او هم باعنوان دوست و هم معشوق نام برده است. در ابتدا گویا رابطۀ آنها تجسمِ آرمانِ دوطرفگیِ موردنظر بووار بود: عشق بهمعنای اشتراک زندگیِ فردی بود، و نه اینکه یک طرفْ مصرفکننده کامل باشد و طرفِ دیگر مصرفشوندۀ کامل. اما عاقبتْ آنها دربارۀ ملزوماتِ عشقْ اختلاف پیدا کردند و آیندۀ مشترک را کنار گذاشتند.
از دیدگاهِ بووار، یکی از معیارهای اصلیِ عشقِ دوطرفه، داشتنِ تعریفِ مشترک از عشق است. درواقع او رابطۀ تکعشقی را فینفسه غیرواقعیتر نمیدانست. بهنظر او، مهم این است که خواه شما تکعشقی باشید یا چندعشقی باشید، عشقتان دوطرفه باشد.
بووار بهعنوان یک اگزیستانسیالیست، متعهد بود که هستیِ انسانها مقدم بر ذاتِ آنهاست (براساس گفتۀ سارتر). ما بهعنوان فاعل آزاد، تصمیم میگیریم که زندگیمان را بسازیم و اَعمالِ ما هویتمان را تعریف میکنند. در عشقِ دوطرفه، برنامههای ما برای آینده، به برنامههای مشترک تبدیل میشود. اما دقیقا به همین دلیل، عشقِ واقعی راحت به دست نمیآید: چون علاوهبر مشکلِ یافتنِ عشقِ واقعی، این عشق ممکن است دوطرفگی خود را بهراحتی از دست دهد. اصالتِ عشق، آرمانی برای محققکردن نیست، بلکه پروژهای مشترک است که باید آن را ادامه داد.