در ماه مارس امسال وزیر بهداشت سابق انگلیس فاش کرد که اوایل دوران کرونا وقتی هنوز معلوم نبود حیوانات خانگی چهقدر در انتقال ویروس کرونا به انسان نقش دارند، دولت انگلیس در فکر این بود که ایدهٔ نابودسازیِ گربهها را به آراء عمومی واگذار کند. حالا سه سال بعد، این افشاگری سروصدا به پا کرده و صرفِ پیشنهادِ نابودسازیِ گربهها وحشت برخی را برانگیخته است.
اما در تمام تاریخ انگلیس، کشتار عمومیِ حیواناتْ ابزاری مهم برای کنترل شیوع بیماریهای حیوانی بوده، و البته کشتارِ گزینشی همواره شیوهای متعارف برای کنترل بسیاری از امراض دامی بوده است. بیماریهای مشترک انسان و حیوان (یا همان زئونوسیس) به امراضی گفته میشود که قابلیت انتقال از حیوانات به انسانها دارند ــ و برای همین هم همیشه رابطهٔ انسانها و حیواناتِ خانگی را به چالش میکشند.
در جریان طاعون بزرگ ۱۶۶۵، شورای شهر لندن دستور داد که تمام سگها و گربهها فورا کشته شوند تا از گسترشِ طاعون خیارکی جلوگیری شود. دانیل دفو (نویسندهٔ انگلیسی) ماجرای آن همهگیری را دستمایهٔ خیالپردازی خود کرد و سخاوتمندانه برآورد کرد که چهل هزار سگ، و پنج برابر این تعداد گربه، در این جریان کشته شدند.
گذشته از طاعون خیارکی، گربهها تهدید بسیار کمتری از سگهای خانگی برای سلامت انسان محسوب میشدند و بیماریهای کمی به اندازهٔ جنون سگی یا همان هاری مایهٔ وحشت مردم میشد. هرچند راههای معدودی بود که مردمِ قرن ۱۸م خیال میکردند باعث حفاظت از این بیماری میشود، تنها راهحل عملی این بود که محلِ گازگرفتگیِ سگِ هار را داغ زد، وگرنه مرگِ هولناکی در انتظار بیمارِ مبتلا بود.
جای تعجب ندارد که مردم برای مهارِ بیماریهای واگیر در میان سگهای محلی دست به چه کارهایی که نمیزدند. ولی با توجه به اینکه داشتنِ سگ خانگی بسیار رایج شده بود و احساساتیگری در جامعه مُد شده بود، افراد بیشتری بهخصوص از طبقهٔ متوسط شهری که خودشان سگدار بودند، شروع کردند به مخالفت کردن با ضرورت یا اخلاقیاتِ سگکشی.
اواخر تابستان ۱۷۶۰، خبر حملهٔ سگهای دیوانه به مردم کوچه و خیابان در لندن پر شده بود. در ۲۶ آگوست شورای شهر لندن در پی جلسه با شهردار شهر، توماس ویتی، با صدور بیانیهای اعلام کرد که طی دو ماه آینده، تمام سگهای خیابانی در شهر باید کشته و در گورهای جمعی دفن شوند. فرامینِ مشابهی در مناطق اطراف صادر شد.
ابتدا به مامورانِ کشتار پاداشهای پولی پیشنهاد شد، ولی بعد کشتارِ سگها به غوغاشوب کشیده شد. حتی حیواناتِ خانگی هم قربانی این خونریزی شدند. چون مامورانِ کشتار با چماق به سگهایی که دمِ در خانهٔ صاحبشان بودند حمله میکردند و سگهایی که برای سگگردانی برده میشدند را خفه میکردند.
یا حتی سگهایی که با افسار در حال خروج از شهر بودند هدفِ حملهٔ چماق به دستان قرار میگرفتند. هوراس والپول مولف و باستانشناس انگلیسی در نامهای به دوستش کشتاری ر اکه در هفتهٔ اولِ برنامهٔ سگکشی با چشم خود شاهد بود اینگونه توصیف کرد: «خیابانها صحنهٔ قتل بیگناهان است ــ باید روی جنازهٔ سگهای بیچاره رد شوی! این مخلوقات، عزیز، مهربان، صادق، و حساس! خدایا! چهطور کسی میتواند به آنها صدمه بزند؟»
البته این نوع سگکشی چندان هم غیرعادی نبود؛ ادینبورگِ اسکاتلند هم در ۱۷۳۸ شاهد کشتار سگهای خیابانی بود. ولی ماجرای لندن به این خاطر جلب توجه کرد شد که با مخالفتی صریح روبهرو شد. یک هنرمند تصویری طعنهآمیز از این کشتار کشید که توماس ویتی را همچون پادشاه هرود و ماموران کشتار را همچون اوباش تشنه به خون نشان میداد.
اهالی لندن با نوشتن نامه به روزنامهها از فرمان شورای شهر انتقاد میکردند. خیلیها نگران بودند که چنین توحشی نسبت به سگها توحشِ خفتهای را بیدار کند که دامن انسانها را هم بگیرد. باور رایج این بود که روزنامهها جنون سگی را اغراق کردهاند، و این جانورکشیْ دیگر خیلی افراطی است. اما برای خیلیها، این رنجِ سگهای لندن بود که آنها را به مخالفت با این کشتار وا میداشت.
مالکانِ سگها در خط مقدم این کارزار بودند. یکی از آنها درخواستی خیالی از طرفِ سانچو سگ شکاری خود نوشت تا به خوانندگان روزنامهٔ لندن کرونیکل یادآوری کند که وقتی تمام آشنایانِ انسانیشان آنها را فراموش میکنند، سگها یاورانِ وفادار آنها در عمیقترین غمها هستند که در دوستیشان ثابتقدم میمانند. مخالفان سگکشی بر صفاتِ اخلاقیِ سگها خصوصا وفاداری آنها تاکید میکردند. یک خبرنگار دیگرِ روزنامهٔ مزبور معتقد بود که وقتی ما سگی را میکُشیم، احتمالا تنها دوستی را که ما را در غمهایمان ترک نخواهد کرد میکُشیم.
البته از همه نمیشد انتظار داشت که اینقدر محترمانه واکنش نشان دهند. یکی از حیواندوستان گلایه کرد که سگهای لندن قربانیِ آدمهایی هستند که بیارزشتر از همان حیواناتیاند که دارند میکُشندشان. و نامهای به روزنامه پابلیک لجر با رد اتهامات علیه سگهای لندن این پرسش را مطرح کرد که اگر قرار باشد تمام جانوران بیفایده و موذی و مضر نابود شوند، آنوقت چند تا حیوانِ دوپا باید زنده بمانند؟
اینطور برخوردها، هوادارانِ سگکشی را متحیر و متوحش کرد. خبرنگارِ یکی از روزنامهها در سال ۱۷۶۰ از مالکان سگها انتقاد کرد که به محبت به حیوانشان افتخار میکنند ولی از رنجِ بقیهٔ مردم متاثر نمیشوند، و اینکه جانِ دهها هزار سگ نباید آرامش خاطر ما را تهدید کند، چه رسد به جان یک نفر.
سگکشیِ ۱۷۶۰ نقطهٔ عطفی در نگرش مردم انگلیس به حیوانات خانگی بود. و شکافی را در جامعه آشکار کرد بین کسانی که سگها را همچون یک بیماریِ واگیر سیار میدیدند و کسانی که سگها را دوستانی بالقوه میدانستند. بهزودی جانورکشیِ انبوه از مُد افتاد، هرچند کماکان در قرن نوزدهم سگهای خیابانی دغدغهٔ بهداشت همگانی بودند و مسئولین با گردآوری و کشتار پنهانی آنها صرفا روش خود را عوض کردند.
در عوض، این سگها به محرکِ احساس و ترحم عمومی بدل شدند. نسل جدیدی از سگدوستان ظهور کرد که ترجیح میدهد خطرِ تهدیدِ جانی علیه خودش و انسانهای دیگر را قبول کند ولی اجازه ندهد سگهای بیگناه بمیرند. این نوع جهانبینیْ سگها را صرفا همچون ابزارهای مفید یا جانورانِ همراهِ انسان نمیبیند، بلکه آنها را موجوداتی ذاتا خوب میداند که از خیلی از آدمها بهترند.