کنی چاو در میانمار به دنیا آمد و در ۱۹۸۷ به نیویورک کوچ کرد. او سالها در حرفهٔ جواهرسازی مشغول کار بود و آنقدر درآمد داشت که توانست برای خانوادهاش خانهای بخرد، تا اینکه سال ۲۰۱۱ از کارش برکنار شد. بعد چاو تصمیم گرفت مثل برادرش رانندهٔ تاکسی شود؛ آنها بهزحمت توانستند ۷۵۰هزار دلار برای اخذ مجوز تاکسی تهیه کنند. به این ترتیب او بهعنوان یک واحد تجاریِ انفرادی میتوانست فعالیت کند و پروانهٔ تاکسیرانیْ داراییِ او محسوب میشد. تا مدتی همه چیز مطابق نقشه پیش رفت و ارزش پلاکِ تاکسی به بیش از یک میلیون دلار هم رسید. بعد حباب قیمتها ترکید، و بعد تاکسیهای اینترنتی مثل لیفت و اوبر ظاهر شدند. مجوز تاکسیِ چاو دیگر ارزش سابق خود را از دست داد و او دیگر نمیتوانست اقساط وام خود را پرداخت کند. سال ۲۰۱۸ او خودکشی کرد.
همه قبول داریم که چاو بدشانسی آورد. اما همین که او یک داراییِ ریسکدار را خریداری کرد، احتمالا دست به قماری حسابگرانه زد و برای همین شاید بعضی از ماها او را مقصر ورشکستگی خودش بدانیم. مطابق یک مکتب فکری، وقتی اینگونه قمارها شکست میخورد، فقط خود قمارباز مقصر است. شاید این نگاه، سنگدلانه به نظر برسد، اما فیالواقع بسیاری از ما چنین نگرشی داریم: مطابق یکی از گزارشهای مرکز تحقیقات پیو، ۳۹درصدِ آمریکاییان معتقدند که فقر ناشی از تلاشِ کمِ فقراست. اگر این شاملِ سنجش ریسکِ تصمیمات باشد، درنهایت خیلی از ماها فکر میکنیم که مردم مسئول بداقبالی خود هستند.
ریسککردنْ جزئی لاینفک از زندگی ماست؛ منصفانه نیست آدمهای زحمتکش را وقتی بهخاطر شرایط غیرقابل پیشبینی وضعشان خراب میشود، مقصر قلمداد کنیم.
من با این دیدگاه مخالفم. اما دلایل من ماهیت سیاسی یا اخلاقی ندارد. بلکه زبان ریاضی و مشخصا علم پیچیدگی ــ خصوصا نظریهٔ پیچیدگی محاسباتی ــ نشان میدهد که ظرفیت ما برای محاسبهٔ درست و دقیق ریسکها شدیدا محدود است. از آنجایی که پیشبینی رویدادهای آینده اغلب غیرممکن است، منصفانه نیست آدمهای زحمتکش را وقتی بهخاطر شرایط غیرقابل پیشبینی وضعشان خراب میشود، مقصر قلمداد کنیم. ما باید به این نتیجه برسیم که آدمهای زحمتکشی را که ریسکهایشان در زندگی کامیاب نمیشود، نباید مقصر قلمداد کرد بلکه باید با آنها همدردی کرد.
برای آنکه مردم مسئول تصمیماتشان دانسته میشوند، باید به ویژگیهای خاصی از جهان اِشراف داشته باشند. اما در بسیاری موارد، حتی این حداقل شرطِ مقصردانستن وجود ندارد. مثلا چاو به سختی میتوانست پیشبینی کند که ظهور تاکسیهای اینترنتی، بازار تاکسیهای سنتی نیویورک را خراب خواهد کرد ــ اما اغلب ماها هم همینطور بودیم. پیشبینیِ تکنولوژیهای تحولآفرین ذاتا دشوار است؛ اگر آسان بود که سرمایهگذاران اولیهٔ این تکنولوژیها اینقدر ثروتمند نمیشدند. چنین مرزبندی سادهای برای مقصردانستن افراد، سنگدلانهتر از آن است که مقبول افتد؛ چهطور میتوان بابت عدم پیشبینی چیزهایی که هیچکس نمیتواند ببیند، کسی را مقصر دانست؟
مرز تقصیرکاربودن را میتوان دقیقتر تعیین کرد و مثلا گفت که برای مقصردانستنِ یک قمارباز، افراد باید الگوی علت و معلولیِ سیستمی را که در آن فعالیت میکنند بشناسند. یعنی باید نقش و تاثیر متغیرهای مختلف را در سیستم بدانند. قمارِ چاو بر سرِ مجوز تاکسیرانی اشتباه بود چون روابط علت و معلولیِ پیچیدهای (بین گمانهزنی و پیشرفت تکنولوژی) منجر به افزایش تدریجی بهای پروانهٔ تاکسی شد تا اینکه ناگهان قیمتش سقوط کرد. برای آنکه کسی سقوط بهای پروانهٔ تاکسی را پیشبینی کند، باید تصویری روشن از این ساختار علّیِ پیچیده داشته باشد. اینجاست که نظریهٔ پیچیدگی محاسباتی وارد عمل میشود. درواقع یادگیری ساختار علّی سیستمهای واقعی کار سختی است چون هر بار که متغیری جدید وارد محاسبه میشود، مغز انسان باید از نو تمام سیستم را با اِعمال متغیرهای جدید یاد بگیرد و این زمانِ فوقالعادهای نیاز دارد.
یک راه برای دورزدن این مشکل، سادهسازی ساختارهای دنیای اطراف است: مثلا فرض کنیم که هر متغیری در یک سیستم (فرضا قیمت نفت)، حداکثر به دو متغیر دیگر (فرضا عرضه و تقاضای نفت) وابسته است. اگر با این ترفند، احتمالات را محدود کنیم، محاسبهٔ یک ساختار علّی راحتتر میشود. اینگونه رویکردهای مکاشفاتی ــ به گفتهٔ فیلسوف جولیا استافل ــ نقش مهمی در شکلگیری باورهای بشر دارد. اما سادهانگاریِ یک سیستم پیچیده، بازی خطرناکیست؛ مکاشفه میتواند تصویری غلط از جهان ارائه دهد و عواقب ناگواری داشته باشد. درحقیقت، پیشبینیناپذیری جریان زندگیِ ما تا حدی ناشی از پیچیدگی علّی جهان اجتماعی است که شبکههایی درهمتنیده از عوامل اقتصادی، سیاسی، روانی و موارد دیگر را شامل میشود. تحت چنین شرایط بینهایت پیچیدهای، به ندرت کسی را بتوان مقصر بدبیاریهایش به حساب آورد.
یک راه بهتر برای کنارآمدن با پیچیدگی سرسامآور جهان اجتماعی، اجتناب از ریسکهای متعدد است. چاو با سرمایهگذاریِ تمام ثروتش روی مجوز تاکسی، تمام دار و ندارش را یک جا ریخت. البته شاید بگویید که او خودش را صریحا در معرض نابودی قرار داد؛ و احتمالا کاری که مردم باید بکنند این است که انواعی از استراتژیهای جبرانی را به کار بگیرند تا حتی در شرایط بسیار نامعلوم، ریسک فاجعه را از بین ببرند یا شدیدا کاهش دهند.
مرزبندیهای ساده برای مقصردانستنِ افراد، سنگدلانه است؛ چهطور میتوان بابت عدم پیشبینی چیزهایی که هیچکس نمیتواند ببیند، کسی را مقصر دانست؟
اما مسئله این است که بخش عمدهای از حیات اقتصادی و اجتماعی در کشورهای مرفه، طوری نظام یافته است که بیشتر منابع در جهت یک زندگیِ کامیاب هزینه میشود. پرداخت یک وام دانشجوی، یا خرید مجوز تاکسی، همگی استراتژیهایی هستند که مستلزم تعهدات مالی بزرگی هستند. اینجا برای پوشش ریسک واقعی، باید سرمایهٔ قابل توجهی داشته باشیم، پس این روش برای بسیاری از مردم یک استراتژی عملی نیست. بیشتر ماها عملا مجبوریم در یک قمارخانهٔ بزرگ قمارهای بزرگی بکنیم ــ قمارخانهای که غیرممکن است از احتمالاتش سر در بیاوریم. بیثباتیِ موجود در این وضعیت، یعنی که نگرشِ صحیح نسبت به کسانی که این قمارها را میبازند، مقصرسازی نیست، بلکه همدردی و دلسوزی است.
پرسش دربارهٔ نگرش ما نسبت به دیگران، ذاتا پرسشی روانشناختی و اخلاقی است. اما بهلحاظ سیاسی هم مهم است. کیفیت نگاه ما به بدشانسها و ورشکستگان، بر نحوهٔ برخورد ما با نابرابری اجتماعی و میزان اهمیتدادنِ ما به آن تاثیر میگذارد. این ما را به مرگِ کنی چاو و درواقع مرگ بسیاری دیگر میرساند. آنطور که دو اقتصاددان به نامهای آن کِیس و انگوس دیتون نشان دادهاند، از سال ۲۰۰۰ به این طرف، عمر متوسط در آمریکا کاهش یافته است ــ و این کاهش غالبا ناشی از افزایش «مرگهای ناامیدی» از قبیل سوءمصرف مواد و خودکشی بوده است. وقتی همدلی از بین میرود، یأس شایع میشود؛ همین حالا فقدان همدلیِ ما با دیگران، دارد از ما قربانی میگیرد.
جلوگیری از این روند مسلتزم سیاستگذاری است، اما همچنین نیازمند تغییر نگرش ما نسبت به کسانیست که درنتیجهٔ تصمیمات خیرخواهانه و مخاطرهآمیز ورشکسته میشوند. ناتوانی ما در استنتاج صحیح ساختار پیچیدهٔ جهان اجتماعی، ما را به این نتیجه میرساند که سرزنش و مقصرسازیِ مردم رویکردِ صحیحی نیست. هر چهقدر هم که خود را زرنگ فرض کنیم، علمِ ما شدیدا محدود است و بهراحتی ممکن است بازندهٔ یک قمار بزرگ باشیم. پس به نفع خودمان و بقیه است که دنیایی مهربانتر و دلسوزتر بسازیم.