سال ۱۳۹۷ همزمان با روز ولنتاین ویدیویی در شبکههای مجازی پخش شد که در آن دختری افغان با صدای گرم و گیرایش از عشق میخواند و زلف گره خورده عشق با جنگ. ویدیو بسیار دیده شد. شعر ترانهای که غوغا تابان در این ویدیو میخواند از رامین مظهر است. شاعری که فکر میکند جواب گلوله نه گلوله که کلمه است. رامین مظهر ۲۳ ساله در بامیان زاده شده و سه ماه بیشتر نداشته که خانوادهاش در فرار و کوچی اجباریِ بر اثر جنگ به کابل میروند. او در کابل بزرگ شده و در دانشگاه کابل زبان و ادبیات فارسی خوانده است و هماکنون به عنوان خبرنگار در کابل مشغول فعالیت است.
– کمی دربارۀ محیطی که در آن بزرگ شدهای، فضای کودکی و نوجوانی و حال و هوای زندگیت بگو.
– از کودکی چند تصویر سیاه و سفید به یادم مانده. مادرم برادرش را از دست داده بود و سوگوار بود. پسانتر کاکایم زندانی شد. کار پدرم دنبال کردن پرونده کاکایم بود و آرزوی آزادیاش. دو سه هفته بعد از آزادی، عمویم از دنیا رفت و خانواده مشغول فاتحهداری شد. پدر به سختی کار میکرد تا ما درس بخوانیم. خواهر و برادر بزرگم مسیر طولانی خانه تا مکتب را پیاده طی میکردند. آنها پول کرایه موترشان را به جای راننده به کتابفروش نزدیک مکتب میدادند و از او رمان کرایه میکردند. در آن زمان، در بین نوجوانان کابل رمانهای پولیسی بسیار محبوب بود. آنها هر از گاهی قصههای پولیسی را بلند بلند میخواندند. کودکی من پر از کلمات، تصاویرها و ماجراهای هیجانبرانگیز «امیر عشیری» و «پرویز قاضی سعید» بود. من که هرگز عادت نداشتم با کودکان کوچه بازی کنم، همبازیهایی یافته بودم به نامهای لاوسون، سامسون و ریچارد؛ شخصیتهای رمانهای پولیسی که بر ضد تبهکارها میجنگیدند. من هم در آن زمان شریک این جنگ بودم. شبها خواب میدیدم که به ریچارد کمک میکنم و او را از مرگ حتمی نجات میدهم.
– علاقهت به ادبیات از کی شروع شد؟ چه چیزهایی در شکلگیری چنین علاقهای نقش داشتند؟
– مادر هر از گاهی که مسافر داشت، وقتی که دلش هوای برادر جوانِ گمشدهاش را میکرد، وقتی که دلش برای برادر غرقشدهاش در رودخانه «اتک» تنگ میشد فال حافظ میگرفت. حافظ یک بار گفته بود «یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور» و مادر های های گریسته بود به امید برگشت مامایم همایون. او به قول حافظ ایمان داشت. هنوز هم ایمان دارد ولی شعر حافظ هرگز همایون ماما را پس نیاورد. پیشتر گفتم ملالی و لالا فهیم رمان میخواندند، بعضی شبها در خانواده بزرگ ما رسم بود که با خانواده خالهام جمع شویم و مشاعره کنیم. البته در آن روزها من نمیتوانستم سهم بگیرم، کودک بودم ولی بیتهای زیادی از همان روزها در ذهنم رسوب کرد. ملالی، خواهر بزرگم همیشه مینوشت. هنوز هم مینویسد. او هنوز صنف یازده مکتب بود که از طرف یک جشنواره شعر جایزه گرفته بود. تمام اینها در شکل گیری شخصیت ما نقش داشتند.
– به محض نام بردن از «افغانستان» چیزی که در ذهن مردم جهان تداعی میشود «طالبان» است. بهخصوص در دهۀ گذشته که کشورت درگیریهای زیادی با این جریان داشت. تو چند ساله بودی که طالبان در افغانستان قدرت گرفت؟ در آشوبهایی که به وجود آمد، کسی از عزیزانت بود که مشکلی برایش به وجود بیاید یا احیاناً عزیزانی داشتی که آسیبهایی از این درگیریها ببیند؟
– من هنوز یک سال داشتم که طالبان وارد کابل شدند. این پرسش مرا به یاد زبیر حاتمی انداخت. روزی با هم در دانشگاه کابل قدم میزدیم که ناگهان باران شد. باران که شروع به باریدن کرد، زبیر دویده دویده زیر چتری پناه برد. گفتم از باران میترسی؟ گفت کاکلهایم را خراب میکند. عاشق موهایش بود. چهار سال پیش زبیر برای ساختن گزارشی از تیاتر «صدای قلب و سکوت پس از انفجار» به لیسه استقلال رفته بود. در جریان نمایش تیاتر یک نوجوان انتحاری خودش را منفجر ساخت و زبیر بهشدت زخمی شد. آخرین باری که زبیر را دیدم، موهایش خونآلود بودند. در اتاق عاجل شفاخانه ایمرجنسی کابل. باران موهایش را خراب نکرد، اما خون… . او ده روز در کما بود. رفیقهای ما به داکتران شفاخانۀ امرجنسی گفته بودند ما میخواهیم زبیر را برای درمان به ترکیه ببریم، دکترها گفته بودند بدنش بیش از ۱۰۰۰ چره (ترکش) خورده، اگر بدنش را از روی چپرکت بردارند، فرومیپاشد. با این پرسش به یاد شاهد فرهوش افتیدم که هنوز چره در بدنش دارد. شاهد یک مرکز بزرگ فرهنگی در غرب کابل ساخته. مرکزی به نام شهر کتاب. از او پرسیده بودم که چرا اینجا را ساختی؟ گفت به خاطر اینکه به قاتلان زبیر پاسخ داده باشم. این پرسش مرا به یاد صمیم فرامرز انداخت که میگفت باید بسیار گپ بزنیم، شاید فردا مرگ نگذارد. و دیگر مرگ او را نگذاشت. این پرسش مرا به یاد خودم اندخت.
– و وقتی به یاد خودت میافتی چه چیزی را بیشتر از همه تأثیر طالبان میدانی؟ مثلاً شده به این فکر کنی که اگر طالبان نبود، تو چطور بزرگ میشدی، چه رشتهای میخواندی و کلن زندگی برایت چطور پیش میرفت؟
– ما در برابر هیولایی بزرگتر از طالبان قرار داریم؛ در برابر وضعیتی که طالبان را خلق کرده است. طالبان محصول مناسبات غلط جامعه ما، جهل، فقر و استراتیژیهای غیر انسانی قدرتهای بزرگ منطقه است. وضعیتی که منطقۀ ما در آن قرار دارد استعداد زیادی برای زایش گروههای دهشتافگن مثل طالبان دارد.
طالبان محصول مناسبات غلط جامعه ما، جهل، فقر و استراتیژیهای غیر انسانی قدرتهای بزرگ منطقه است. وضعیتی که منطقۀ ما در آن قرار دارد استعداد زیادی برای زایش گروههای دهشتافگن مثل طالبان دارد.
طالبان یکی از دهها گروهی است که در افغانستان مصروف فعالیتهای تروریستی هستند. نزاعهای قبیلهای، ترانزیت مواد مخدر، جنگ بر سر معادن، جنگهای نیابتی استخباراتهای منطقه، بیعدالتیهای اجتماعی، بیکاری و جهل، افغانستان را بدل به میدان نزاعهای بزرگ گروههای تروریستی کرده است. ما پیش از طالبان هم قربانی جنگهای داخلی و رقابتهای شوروی و آمریکا شده بودیم. پیش از آمدن طالبان، در جنگهای داخلی در کابل هفتاد هزار انسان از سوی احزاب جهادی قتل عام شدند، قتل عام حکومت وابسته به شورویها داستان دیگری دارد. حتا اگر طالبان سلاحشان را بگذارند، جنگ پایان نخواهد یافت. ما ناگزیریم درمورد وضعیت گپ بزنیم. وضعیتی که هر لحظه میتواند یک گروه دهشتافگن جدید از آستینش بیرون بزند. حالا نام طالبان را از سرش بردارید، نامش را حزب اسلامی بگذارید، نام حزب اسلامی را بردارید، داعش صدایش بزنید، یا جمعیت اصلاح یا حزب تحریر.
– اگر قرار باشد بزرگترین تفاوت افغانستان قبل و بعد از طالبان را بگویی چه میگویی؟
– نسلی که به آزادی عقیده، کثرتگرایی، رسانههای آزاد، آزادی بیان، تساوی جنسیتی و دموکراسی باور دارند و در دفاع از آن میایستند.
– آیا طالبان روی سبک زندگی مردم افغانستان تاثیر گذاشته است؟ اگر جوابت مثبت است، چه تاثیری؟
– بله. طالبان روی سبک زندگی یکایک ما تأثیر گذاشتهاند. هم آنوقت و هم امروز. همین که رفت و آمد امن میان شهرها و روستاهای افغانستان ممکن نیست، تأثیر طالبان است. این که آنها شمشیر بر روی هرچه تجدد، هنر، فرهنگ و انسانیت کشیده بودند، تأثیر آنها بود. این که شما اختیار ریشتان را نداشتید و برای لباس پوشیدنتان هم طالبان تصمیم میگرفتند، تأثیری بود که آنها گذاشتند. در کل هیچ زندگی نیست که تأثیر منفی وجود طالبان بر آنها آشکار نباشد.
– نظر مردم افغانستان درباره شعر چیست؟ درباره ترانه چطور؟ چقدر از مردم افغانستان شعر میخوانند؟ چقدر ترانه گوش میکنند؟
– فکر میکنم مردم افغانستان و شعر افغانستان در موازی هم زندگی و حرکت میکنند. سطح پایین سواد، نبود فرهنگ کتابخوانی، جنگی که شیرازۀ زندگی ما را از چهل سال به این سو هی پاره و پراکنده میکند در پدید آمدن کساد بازار شعر مؤثر بوده است. به همین دلیل شعر افغانستان در برقرار کردن رابطه با مردم توفیق چندانی نداشته است. انجمنهای ادبی داریم. شاعران میسرایند، شعرهایشان را برای همدیگر میخوانند و داستان در همانجا تمام میشود. بسیار کم اتفاق میافتد که این شعرها از چاردیواری انجمنهای شاعران به بیرون راه پیدا کند و بر زبان مردم جاری شود. کار بسیاری شاعران جوان ما به کار گوستاو فلوبر شباهت دارند؛ نویسندهای که کتابش را برای «چند تا دوست برگزیدۀ ناشناس» منتشر میکرد و اعتقاد داشت که تنها «نویسندۀ بیقریحه» میتواند خوانندگان فراوان داشته باشد. شاعران جوان کابل هم اعتقاد دارند شاعر بازرگان نیست که کالای خود را به بازار ببرد و تابع قوانین خرید و فروش و عرضه و تقاضا باشد و مطابق مزۀ دهن مخاطب شعر بگوید.
شاعران جوان کابل هم اعتقاد دارند شاعر بازرگان نیست که کالای خود را به بازار ببرد و تابع قوانین خرید و فروش و عرضه و تقاضا باشد و مطابق مزۀ دهن مخاطب شعر بگوید.
ترانهسرایی ما داستان جداگانهای دارد. در برابر موج بیسروپای موسیقی بازاریای که روزانه در افغانستان تولید میشود، کار ترانهسراهای خوب دیده نمیشود. ما امروز یک جریان قدرتمند ترانهسرایی نداریم. اصلاً قواعدی که در ترانه حاکم است، قواعد شعری است. یعنی ضرور است که ترانهسرا باید با مسایلی مثل تصویر، زبان، محتوا و وزن آشنا باشد، اما در افغانستان چنین نیست. در موسیقی روزمرۀ افغانستان یک آوازخوان خودش هم موزیسین است، هم شاعر، هم کلیپ کار را خودش میسازد. به نحوی آوازخوانهای کمسواد خودشان قیچی میزنند و خودشان میدوزند. در عین حال چنین کسانی از مبانی ترانهسرایی چیزی نمیدانند و دانشی از ادبیات و زبان ندارند. گاهی هم آهنگسازها مجبور میشوند از شعرهای شاعران برای کارشان استفاده میکنند. البته در ترانهسرایی ما از دهۀ شصت تاکنون گاهی کسانی مثل قاریزاده یا کبوتر، عبدالاحمد ادا، سخی راهی، بارق شفیعی، یاسین خموش، قهار عاصی، دکتر سمیع حامد، مسعود حسنزاده، امان پویامک، کاوه جبران، سهراب سیرت، سید ضیا قاسمی، شریف سعیدی، امیرجان صبوری، ابراهیم امینی، داوود سرخوش، حسن آذرمهر و شماری دیگر کارهای جدید و ارزشمندی کردهاند. آنها در مراحل مختلف تلاش کردند حس صمیمیتر و زبان معمول را وارد ترانهها کنند. کوشش کردند از قراردادهای معمول عبور کنند و کشفها، تصویرها و مضامین نامتعارف را وارد ترانهنویسی کنند، ولی ما هرگز یک جریان قدرتمند و تأثیرگذار ترانهسرایی نداشتهایم. به ویژه امروز که ترانههای خوب ما در میان انبوهی از موسیقی و متنهای مبتذل موسیقی روزمره گم میشود.
– بین خوانندههای مورد علاقهات کسی هست که دوست داشته باشی روزی یکی از ترانههایت را بخواند؟
– در حال حاضر میخواهم کار با غوغا تابان را ادامه بدهم تا چه پیش آید.
.
.
– شاعران مورد علاقهات چه کسانی هستند؟ خودت فکر میکنی شعر تو بیشتر از همه تحت تأثیر چه کسانی است؟
– از بخش دوم سوالتان آغاز میکنم. احتمالاً من خودم مناسبترین فرد برای پاسخدادن به این پرسش نیستم که کارم بیشتر زیر تأثیر چه کسانی هست. این کار منتقدان ادبی است (که البته ما با خشکسالی نقد هم روبهروییم) البته اگر پیش از آن کارهای من به درجهای رسیده باشد که درخور نقد جدی ادبی باشد. اما معلوم است که هیچ اثری در خلا شکل نمیگیرد. هر هنرمندی در گفتگوی دایمی با آثار پیش از خود، آثار زمانه خود و رویدادها و اتفاقاتی است که میبیند، میشنود و لمسش میکند. هر هنرمندی از این عوامل تأثیر میپذیرد. برای من هر کتابی، هر فیلمی، حتا ویژگیهای فردی دوستان و آشنایانم، خبرهایی که میشنوم، قصههایی که برایم گفته میشود، خبرها و هر اتفاقی میتواند «عامل انگیزاننده احساسات» باشد و در ذهنم اثر بگذارد. فکر میکنم طبیعت انسان همینگونه است. انسان خودش زاییدۀ زنجیرۀ پایانناپذیر مناسبتهای علت معلولی و تأثیرات متقابل است. تأثیر میپذیرد و تأثیر میگذارد. در مورد بخش اول پرسشتان، در اینجا من دوست دارم به جای شاعران بزرگ مورد علاقهام از شاعران همنسل خودم نام ببرم. شاعران همسن و سالم، همکارگاهیهایم. چون آرزو دارم کارهایشان خوانده شود و به طور شدید به کارهایشان دلبستگی دارم. فکر میکنم اگر دو خوانندۀ این گفتگو را با نام این شاعران آشنا کنم، برایم احساس رضایت خواهد داد. آرزو دارم کارهای این شاعران بسیار خوانده شوند: مسیح سیامک، مهتاب ساحل، زاهد مصطفاپور، زبیر رضوان، جاوید نبیزاده، واحد مهران، ادهم کاوه، لیمه آفشید، سحر رحیمی، بهرام هیمه، سخی ظفری و مصور زادفر.
– تو در کنار شاعری، روزنامهنگار هم هستی، که البته واقعیت این است که شعر و روزنامهنگاری فعالیت سیاسی به حساب میآید، آیا این دو تاثیری بر هم داشتند؟
– همیشه مواظب بودهام که شعری که مینویسم بدل به بیانیۀ سیاسی یا گزارش نشود. اگر این اتفاق بیفتد کارم به عنوان یک شاعر لطمه میبیند، شعر نمیتواند و نباید گزارش یا بیانیۀ سیاسی باشد. ولی در کشوری که از نظر مردم و گروههای قدرتمند سیاسی و نظامی شعر نوشتن، خبرنگار بودن، آوازخوان بودن، رقصیدن و عشق ورزیدن مصداق جرم نابخشودنی است، شاعر بودن، خبرنگاری، آوازخواندن، رقصیدن و عشقورزی یک عمل سیاسی است. در کشوری که از موی زنان تا ریش مردم به سیاست ربط دارد، در شهری که دیوارها، خیابانها، زبان، مذهب، نان و آب و هوا سیاسی است، هر کاری بدل به یک کنش سیاسی میشود، بله، شعر نوشتن من یک عمل سیاسی است، حتا اگر در شعر هیچ حرفی از سیاست نگویم، حتا شعر نگفتن عمل سیاسی است. در چنین زمانهای سکوت میتواند یک عمل سیاسی باشد. هیچچیزی غیر سیاسی نیست. حتا چشم فرو بستن، دم نزدن، انزوا اختیار کردن و گپ نزدن سیاسی است.
– به نظر میرسد در بعضی کشورها از جمله افغانستان، ادبیات و سیاست و آسیبهای اجتماعی پیوندهای زیادی با هم داشته باشند. در شعر تو چقدر این مضامین حضور دارند؟ رسالتی در این زمینه برای یک شاعر قائل هستی؟
– من نمیتوانم این سه پدیده را از هم جدا کنم. برای من سیاست، ادبیات، تاریخ، جامعهشناسی همه به عنوان یک ژانر مطرح هستند. من نمیتوانم تاریخ و جامعه و سیاست را از ادبیات جدا بدانم. چه کسی میتواند انکار کند که تاریخ بیهقی یک اثر ادبی است؟ کی میتواند انکار کند که تاریخ بیهقی یک اثر تاریخی است؟ چه کسی انکار میکند که چنین گفت زرتشت یک اثر فلسفی است؟ کی انکار میکند که اثر ادبی است؟
دشوار است وقتی پارههای پراکندۀ تن دوستان و اعضای خانوادهات را از پیادهرو، خیابان و دیوارهای کوچه جمع میکنی، بیایی از هنر برای هنر بگویی.
با وجود مرزبندیهای مشخصی میان رشتههای معرفت بشری، باز هم وقتی سخن بر سر ادبیات است، ما میتوانیم پدیدهای را در نظر داشته باشیم که تلفیقی از ویژهگیهای چندین رشته است و هنرِ هنر در همین است. به عنوان یک راهرو مبتدی ادبیات، فکر میکنم ما استطاعت آن را نداریم که از تعهدستیزی و هنر برای هنر سخن بگوییم. دشوار است وقتی پارههای پراکندۀ تن دوستان و اعضای خانوادهات را از پیادهرو، خیابان و دیوارهای کوچه جمع میکنی، بیایی از هنر برای هنر بگویی. در چنین وضعیتی تو درد داری. این درد را کسانی از بیرون از تو سبب شدهاند. سر نخی که هر جنایتی به دستت میدهد را میگیری و میروی… و این نخ به جایی/ جاهایی میانجامد. چطور میتوان در چنین حالی موضعگیری نکرد؟
– در ایران اخوان ثالث یا شاملو و امثالهم شعر را دشنهای در مقابل قدرت تعریف میکردند؛ دشنهای که در شعر تو هم عشق آن را جلا داده و برق انداخته. اما در عین حال شاعرانی مثل سهراب هم داشتهایم که به سیاست کاری نداشتهاند و همین هم بهانهای بوده تا منتقدان و شاعران دیگر به آنها انتقاد وارد کنند و کارشان را قابل احترام ندانند. تو جزو کدام دستهای؟ به خودت این حق را میدهی به هر کسی که شعر سیاسی نمیگوید بتازی یا نه، با وجود علاقه خودت به سیاست، ایرادی بر شاعران شعر غیرسیاسی وارد نمیبینی؟
– به بخشی از سوال شما پیشتر پاسخ دادم. اضافه کنم که تصور من این است: حالا که قلم گرفتهای تا از درد استخوانفرسای زندهگی پاره پاره بنویسی، تلاش کن طوری بنویسی که خواننده حداقل وارد بخشی از فضای آن درد تو بشود. من نظریهپرداز ادبی و هنری نیستم. کار من تحلیل وضعیت ادبی امروز افغانستان یا هیچ جای دیگر نیست. کار من سرودن است و تمام تلاش من این است که این کار را تا آنجا که میتوانم خوب و پذیرفتنی انجام دهم. البته در حلقات ادبی ما هم مقولههای «هنر برای هنر» و «هنر برای جامعه» گاه و بیگاه داغ میشود. اما این جدالها بیشتر در گفتگوهای دوستانه مطرح میشوند. مکتوب نمیشوند تا شما با استناد به آن نوشتهها چیزی بگویید. فکر نمیکنم صحبت در مورد حرف و حدیث که در گفتگوها مطرح میشوند کاری باشد که من از عهدهاش برآیم.
– بعد از پخش این ویدیو کسانی بودهاند که احتمالاً از پخش آن انتقاد کرده باشند یا حتا به خاطر آن تو را تهدید کرده باشند؟
– پیامهای ناخوشی دریافت کردم. در فیسبوک نوشته بودند که رامین به دین اهانت کرده، باید جزا ببیند تا عبرتی شود برای دیگران. به هر صورت، فکر میکنم تهدیدها آنقدر جدی نیست که بخواهم از آنها یاد کنم یا کارم را به خاطرشان متوقف بسازم. مهم نبودند.
– یکم درباره صمیم فرامرز برام بگو و اینکه اتفاقی که برای اون افتاد چه تأثیری روی تو گذاشت و چقدر در بیپروایی شعر تو در تاختن به سیاستهای حاکم بر افغانستان موثر بوده و هست؟
– در سال ۲۰۱۵ کندز به دست طالبان سقوط کرد. چندین هفته پی هم در شهر جنگ جریان داشت. تمام شهر مسدود بود. قحطی آمده بود. مردم را هم جنگ میکشت هم گشنگی. ما در کابل کارزاری راه انداختیم برای جمعآوری، خون و پول و لباس به مردم کندز. صمیم فرامرز را در همانجا شناختم. او به مردم کندز خون داد، در جمعآوری خون و پول و لباس سهم گرفت. ما دکان به دکان و خیابان به خیابان در شهر گشتیم و به کندز کمک جمع کردیم. صمیم یک استعداد تعجببرانگیز بود. همیشه جملهای داشت که ذهنت را درگیر کند. من در روزنامه مشغول کار بودم که در غرب کابل در میان یک کلپ ورزشی انفجار شد. میخواستم برای پوشش خبر بروم در صحنه اما نمیدانم چه حسی مرا بازداشت. نمیدانم چند دقیقه گذشت که خبر انفجار دوم در شبکههای دومی منفجر شد. خبر انفجار دوم با عکس یک خبرنگار کشته شده. خبرنگار به پشت سر افتاده بود. رویش پر از دود بود. من تلاش میکردم به پولیس کابل تماس بگیرم و از وزارت صحت آمار دقیق قربانیان را بپرسم. که پرویز کاوه آمد و گفت عکس صمیم را دیدید؟ ناگهان جیغی از عمق جانم بیرون شد. عکس از صمیم بود؟ بله. آن شب شعر میبوسمت در بین طالبها نمیترسی کامل شد و فردایش با عکسی از صمیم نشرش کردم. همان شب به صمیم قول دادم که رسانههای آزاد در افغانستان شکست نخواهد خورد. قول دادم که برای آرمانهای مشترک ما، جسور گپ بزنم.
– جایی از تو خواندهام که بیشتر از طالبان با تفکر طالبانی که تا حد زیادی بر تفکر مردم افغانستان تاثیر گذاشته مشکل داری، اساس چنین تفکری از نظر تو چیست؟
– تفکر طالبانی یک تأویل سیاسی وحشتناک از دین است. گروههایی که شالودۀ فکریشان را بر اساس افکار تکفیری گذاشتهاند و جوامع را به دو گروه «گروه اسلامی» و «جامعۀ جاهلی» تقسیم میکنند. تطبیق شدن و نشدن «احکام شرعی» دلخواه گروههای تکفیری اسلامی بودن و جاهلی بودن جامعه را مشخص میسازد. در هر جامعهای که احکام شرعی دلخواه آنها جاری نیست جهاد فرض است. احکام شرعی گروههای تکفیری مجموعهای از قوانین بدوی، خشن و غیرانسانی است که با تمام مظاهر تمدن و حقوق بشری در تضاد قرار دارد. اگر احکام شرعی ایشان در جوامع تطبیق نشود، چنان جامعهای جامعۀ جاهلی است. مسلمانان باید از جامعۀ جاهلی به جامعۀ اسلامی بکوچند. در غیر صورت در زیر پرچم کفر و الحاد زندگی میکنند و کشته شدنشان ایرادی ندارد. تفکر طالبانی مجموعهای از اعتقادات بتشدۀ تغییرناپذیر که با هر کسی غیر از خودش مشکل دارد. هیچ انعطافی را نمیپذیرد، دیگری را قبول ندارد، هرکسی غیر از خودش را مستحق حذف میداند. «جهاد» از اصلیترین عناصر تفکر طالبانی است. کشتن، کشته شدن، جنگیدن، قتل و غارت در این گفتمان تقدیس میشود، نامهای زیبا میگیرد، مردم به آن تشویق میشود و آنها را عین عبادت و مستحق اجر و پاداش میدانند.
ممکن است همکار تو در دفتر کارت با کت و شلوار شیک در پهلویت بنشیند، آیفون آخرین مدل داشته باشد و از ظاهر مدرن به نظر برسد، ولی تفکر طالبانی داشته باشد.
اگر تو انسانی ساکن در جامعۀ جاهلی را کشتی غازی استی، اگر مالش را چور کردی «غنیمت» گرفتهای، اگر کشته شدی «شهید» استی و پاداش عظیم داری. این تفکر تنها به گروه طالبان محدود نمیشود. این نوع تفکر تهدید بزرگی در برابر تمام جهان است. تفکر طالبانی در کشور ما هر روز گورستانها را کلانتر میکند، نهاها و زیربناهای کشور ما را بار بار نابود کرده است. فارغ از گروههای تروریستی، محبوبیت نگرش طالبانی در اجتماع ما را با مشکلات بیشماری مواجه کرده است. ممکن است همکار تو در دفتر کارت با کت و شلوار شیک در پهلویت بنشیند، آیفون آخرین مدل داشته باشد و از ظاهر مدرن به نظر برسد، ولی تفکر طالبانی داشته باشد. دختران بسیاری حتا اجازه ندارند مکتب بخوانند، مردان و زنانی که حتا اجازه ندارند طرز پوشش خودشان را انتخاب کنند، آزادی عقیده داشته باشند و حداقل گپ بزنند. فرخنده نماد قربانیان تفکر طالبانی است. فرخنده را طالبان نکشند، مردم ساده کابل کشتند. در مرکز شهر، در روز روشن، در نزدیکی ارگ ریاست جمهوری، در حضور پولیس، ملایی گفت این زن قرآن را آتش زده است و مردان با ایمان خشمگین زنی را زجرکش کردند، موتر را از سرش گذشتاندند، تکه تکهاش کردند، آتشش زدند و خاکسترش را در رودخانه خشکیده و پر از کثافت کابل ریختند. شهرهای خاورمیانه پر از مردان و زنانی است که شاید مدرن به نظر برسند، شاید ماشینهای شیک سوار شوند، از آخرین ورژن تکنولوژی استفاده کنند، اما یک تروریست در ذهنشان خفته است. تروریستی که برای شما خط و نشان میکشد، امر و نهی میکند و در خصوصیترین موارد زندگیتان دخالت میکند.
– در اکثر کشورهای جنگزده، در اکثر کشورهای در صلح و آرامش، در تمام طول تاریخ حتا، زنان آسیبپذیرتر از مردان بودهاند، درمورد افغانستان، نوع نگاه طالبانی آسیبپذیری رو بیشتر هم کرده، زنان و مردان افغانستان برای تغییر دیدگاه طالبانی چه کار کردند؟
– اگر کار بزرگ و تأثیرگذاری میشد وضع ما این نبود.
– معشوق در شعر تو میرقصه، بی ترس میبوسه، بیپروا عشقبازی میکنه، و در کل آزاده و آزادانه رفتار میکنه. آیا این توقعی است که تو به عنوان یک شاعر و فعال سیاسی از زن افغان داری، این توقع چقد برآورده شده؟
– این خواست هرگز در افغانستان برآورده نشده و برآورده شدنش در آیندۀ قابل پیشبینی محتمل نیست. من در برابر یک موضعگیری عجیب و غریب، در برابر یک هدف عجیب گروهی که برای خود رسالت قائل هستند تا همه ما را به بهشت ببرد، آرزوی معصومانهای را مطرح کردهام؛ آرزویی که با شرف و نجابت زمینی انسان سازگار است. همین و تمام.
– آیا تلاش تو برای مقابله با چنین تفکری گل در برابر گلوله و پناهبردن به ادبیات است یا راههای دیگری را هم امتحان خواهی کرد؟
– من به قدرت کلمات و قدرت هنر باور دارم. اینها فعلاً تنهاترین و قدرتمندترین چیزی است که ما در اختیار داریم.
– به نظر تو ادبیات چقدر راهگشاست؟
– به عنوان بخشی از فعالیتهای هوشمندانۀ آدم، ادبیات عرصۀ مهمی است. کم میآورم به سوال شما پاسخی خردپسندی بدهم. چطور میتوان اندازۀ راهگشایی ادبیات را اندازه گرفت؟ من ابزار این کار را ندارم. در اهمیت ادبیات، فقط این را میدانم که باید تلاش کنیم از روزگار نکبت امروز، از شکستها، تلاشها، نومیدیها و امیدهای ما سند بگذاریم. بگوییم که در این روزگار زشت و پلشت، همه فقط تماشاگر نبودهاند. حداقل از وضع و حال این دوران عکسهایی ولو با کیفیت همان عکسهای سیاه و سفید فوری چندین دهه پیش باقی گذاشتهاند.
– به عنوان سوال آخر، فرض کن حالا در افغانستانی هستی که آرزویش را داری، افغانستان آرمانی. طالبان نیست، جنگ نیست، حمله انتحاری نیست، شعر تو قرار است درباره چه باشد؟
– عشق.