– چه رنگی دوست داری؟
– بهم گفته رنگ موهای خرم بزنم.
– خرمسلطان؟
– آره دیگه. تو رو خدا خوشگلم کن امشب وگرنه فردا صبح میای میبینی گوشهٔ خیابون خوابیدهام (با خنده)، بیرونم میکنه از خونه. الانم زنگ زد، پرسید چی کار کردی.
این جملهها را دیشب شنیدم، شبیهشان را سالهاست که میشنوم. در آرایشگاههای زنانه همیشه دختر نوجوانی، خانم جوانی، زن میانسالی میبینید که آمده شبیه کسی بشود که دوست، شریک زندگی یا همسرش از او خواسته است. جوانتر که بودم نمیفهمیدم زنها چه اصراری دارند که دستور و فرمانده را به هم سنجاق کنند. چرا به «مرا شبیه فلانی کن» کفایت نمیکنند و اصرار دارند بگویند این دستور را چه کسی صادر کرده است.
به نظرم میآمد احتمالا ازسرِ صمیمیت با آرایشگرشان است که بیخجالت میگویند به سفارش کسی، میخواهند کس دیگری بشوند. حالا میفهمم با قضیه آنطور که من فکر میکردم، برخورد نمیشود. یعنی مثلا خانمی که دیشب توی آرایشگاه دیدمش، پیش خودش نمیگوید «شوهرم به من گفته موهاتو رنگ موهای خرمسلطان بزن. این حرف، توهینآمیزه و تجاوز به حریم شخصی من. پس باید پنهانش کنم». بهطور پیشفرض و بیچونوچرا پذیرفته که ظاهرش نه متعلق به خود که از آنِ دیگری است چون اساسا دلیلِ رابطه و ارزش او در ظاهرش خلاصه میشود.
باور به غلط بودنِ تقلیل یافتن به بدن، از کجا باید در ذهن زنها شکل بگیرد وقتی از کودکی در تن، محصور میشوند؟
زنان زیادی را میشناسم که معتقدند تعیین تکلیف مردان برای ظاهر آنها نشانهٔ توجه و علاقه است. از لابهلای حرفهای زنی که قرار بود خرمسلطان از درِ آرایشگاه برود بیرون، شنیدم که میگفت شبها وقتی کنار شوهرش دراز میکشد، نگران است در چشم او چاق بهنظر برسد. چرا نباید نگران چنین چیزی باشد؟ باور به غلط بودنِ تقلیل یافتن به بدن، از کجا باید در ذهن زنها شکل بگیرد وقتی از کودکی در تن، محصور میشوند؟
مادرها خیلی زود، مستقیم یا غیرمستقیم، به فرزندان دخترشان میفهمانند جلب نظر مردها کاری است که برایش ساخته شدهاند. خالهها و مادربزرگها و عمهها از هر فرصتی استفاده میکنند که اهمیت دلبری را به دخترهای جوان فامیل یادآوری کنند. مدرسه، در بهترین حالت کاری برای عزتنفسِ خدشهدارشدهٔ دخترها نمیکند و در بدترین حالت، همان راه مادران و خالهها را پیش میگیرد.
دبیر درس جغرافیا یکروز سر کلاس گفت اینقدر حرص درس و دانشگاه را نخورید، کاری کنید که شوهر خوبی نصیبتان بشود. چنین بیانیهای اگر یکبار در آن دبیرستان نمونه دولتی شاخص صادر شد، خبر داشتم که شبیهاش در مدارس معمولی -که معلمها آیندهٔ حرفهای ویژهای برای دانشآموزها قایل نبودند- بارها و بارها دلسوزانه به گوش دختران نوجوان خوانده میشود. حالا هم بهواسطهٔ ارتباطم با نوجوانها میدانم که نسل جدید همچنان درمعرض چنین توصیههایی هستند با این تفاوت که فشار زیبا بودن فقط از سوی خانواده و مدرسه به آنها تحمیل نمیشود.
فضای مجازی نیز پر است از کانالها و صفحاتی که به دختران جوان آموزش میدهد چطور تمام هوش و حواسشان را بگذارند روی جذاب بودن و به زنانِ سنوسالدارتر راههای نگهداشتن رابطه با توسل به فاکتورهای فیزیکی را میآموزد؛ «با این لباس شریک زندگیت رو شیفتهٔ خودت کن»، «خانوما شوهرهاتون از رنگ موی تکراریتون خسته شدن. بیاین اینجا خوشگلتون کنیم»، «چطور اندام ایدهآل مردها را برای خودمان بسازیم؟.»
مدرسه، در بهترین حالت کاری برای عزتنفسِ خدشهدارشدهٔ دخترها نمیکند و در بدترین حالت، همان راه مادران و خالهها را پیش میگیرد: یادآوری اهمیت دلبری به دخترهای جوان فامیل.
موفقیت در مسابقهٔ جلب نظر مردان، یکی از تکرارشوندهترین آموزههای زندگی هر دختری در هر دورهای است. زیبایی و خوشاندامی، همارز فضایل اخلاقی و ارزشهای اکتسابی و چه بسا بیشتر تشویق میشود. آنهایی هم که در کلیشهٔ دختر لطیف زیبا نمیگنجند، مایهٔ نگرانی اطرافیانشان میشوند؛ نگرانی از شکست خوردن در مسابقهای که حرفش رفت، نگرانی از توی خانه ماندن!
گرچه کم نیستند دخترانی که اسارت تن را نمیپذیرند اما تا باورهای عرفی و سنتی زنان را بدنهایی خوشآبورنگ میبینند، هر روز دختران نوجوان و زنان جوان و میانسال با عکسی از یک هنرپیشه یا مدل یا خواننده به آرایشگاه میروند تا شبیه فانتزی جنسی دوست، شریک زندگی یا همسرشان شوند؛ و هر روز زنان و دختران زیادی ناراضی از ناکافی بودنْ خودشان را به تیغ جراحی میسپارند؛ و هر روز زنان و دختران زیادی با این نگرانی دستوپنجه نرم میکنند که مبادا دیگر زیبا و خواستنی نباشند.
چه فرصتها که در این بین ازدست میرود و چه رویاها و آرزوها و تلاشهایی که فدایِ تن میشود.