زمانی ایلان ماسک یک ماشینباز و خیالپردازِ نامتعارف، عجیب و مضحک، ولی در کل سرگرمکننده بود که گروهی مهم در سیلیکون ولی بنا به دلیلی او را جدی میگرفتند. ولی او از عمق یا قدرتی برخوردار نبود که مایهٔ نگرانی افرادِ خارج از کسبوکارِ خودش باشد.
اما حالا ماسک یک غولِ رسانهای است که تصمیماتش به بهای جان انسانها تمام میشود و دنیا را تحت تاثیر قرار میدهد. او مضحکتر از همیشه به نظر میرسد، ولی دیگر نمیشود او را نادیده گرفت یا مسخرهاش کرد.
البته ماسک به این خاطر غول رسانهای نیست که مالک توییتر است (که حالا اسمش شده اِکس: حرف محبوب ماسک). در سال ۲۰۲۲ زمانی که او توییتر را خرید، این پلتفرم شاید جزو ۱۰ سرویس اجتماعیِ پرمصرفِ دنیا هم نبود و هرگز درآمد بزرگی کسب نکرده بود. با این حال ماسک خیال میکرد این شبکه ۴۴ میلیارد دلار میارزد.
از آن زمان تاکنون ماسک با ناشیگری و عصبانیتْ این سرویس را داغان کرده؛ سرویسی که زمانی میزبان مباحث مهم در میان نخبگان و مکانی برای کنشگری (از جمله جنبش جان سیاهان) بود و همچون یک سیستم اعلام خطر عمل میکرد که میتوانست اخبار فوری و اورژانسی را به دنیا برساند. توییرِ پیشا-ماسک، با همهٔ بدیها و خوبیهایش، ارزشش را از دست داده چون او بااستعدادترین کارکنانش و باارزشترین آگهیدهندگانش را از خود رانده است.
همینطور ماسک به این خاطر غول رسانهای نیست که برای گروهی از پسرانِ عصبانیْ جذاب است که دوست دارند مثلِ او اولادِ دورقمی داشته باشند، آن هم بدون تعهد و پیامد، و مدام مورد توجه عدهای مطبوعاتیِ متملق و سادهلوح باشند.
ماسک به این دلیل یک چهرهٔ مهم قرن ۲۱م است که شکلی جدید و غیرعادی از قدرت را در یکی از مهمترین منابع در اکوسیستم مخابرات در دست دارد: اتصال اینترنتی ماهوارهای.
او میتواند به ارادهٔ خودش ارتباط دیجیتال میلیونها نفر را قطع و وصل کند. او میتواند ماهیت فعالیت اینترنتی در جاهای حساس دنیا را هر وقت بخواهد نظارت کند ــ و او به اشکال متعدد سعی کرده این قدرت را آزمایش کند. از طرفی گویا هیچ کس مایل یا قادر نیست او را پاسخگو کند.
قدرت رسانهایِ ماسک عمدتا از یک پروژهٔ فرعیِ او نشأت میگیرد: استارلینک، که بخشی از کمپانی موشک و ماهوارهٔ اسپیساکس است که تحت مالکیت خصوصی او قرار دارد اما بیشتر پولش را دولت داده. استارلینک کمبود بزرگی را در دسترسی اینترنت در دنیا برطرف میکند.
طی چند سال گذشته خصوصا در اوکراین سرعت و قدرت و تاثیر استارلینک را دیدهایم. از شروع جنگ در زمستان ۲۰۲۲، استارلینک سرویسی حیاتی هم برای شهروندان و هم ارتش اوکراین بوده است. ماسک قبول کرد آسمان اوکراین را به هزینهٔ استارلینک تحت پوشش کامل ماهوارهای قرار دهد، و دولِ ناتو و حامیان مالیِ خصوصی هم بیشترِ گیرندههای زمینی را تامین کردند. اما ماسک نتوانست با ماهیت و روند جنگ بهطور جدی تعامل کند، و برخی موقعیتهای خطرناک ایجاد کرد ــ بهخصوص وقتی از گسترش پوشش استارلینک به محدودهٔ اراضیِ تحتِ اشغالِ روسیه خودداری کرد. او آنطور که خودش میگفت میخواسته از مشارکت در یک اقدامِ جنگیِ بزرگ و افزایش تنش اجتناب کند. با توجه به اینکه روسیه از سال ۲۰۱۴ بخشهایی از اوکراین را تصرف کرد، این به معنای پذیرش بالفعل ادعای روسیه بر این اراضی از جمله کریمه و دونباس بود، آن هم بدون احترام به استقلال اوکراین، نگرانیهای حقوق بشری، و حقوق بینالملل.
این یک حرکت خطرناک و غیرمسئولانه در جهت خصوصیسازی مبانی اساسی یک منازعهٔ جهانی است. غولهای رسانهای قدیم، امثال ویلیام رندولف هرست، فعالانه در جنگ نقش داشتند، و سرمایهگذارانی مثل جی.پی مورگان به قدرتهای بزرگ طی دو جنگ جهانی کمک میکردند. اما هیچ کدام از این ابرثروتمندانِ موجِ اول، به اندازهٔ ماسک ظرفیتِ مستقیم برای شکلدهی نتیجهٔ یک جنگ بزرگ بر اساس هوسهای شخصی نداشت.
فضاحت پوشش ماهوارهای اوکراین، از تحولی بسیار نگرانکننده حکایت دارد: کنترل بیهمتای ماسک بر مخابرات جهانی میتواند نقطهٔ تحولی در مناقشات جهانی باشد. دمدمی بودن او میتواند مدیریت حیات دیجیتال کل یک کشور مستقل، نحوهٔ ادارهٔ دولت آن و کسبوکارهایش، و نحوهٔ فعالیت سیستمهای رسانهای آن را متاثر کند.
هرچند ماجرای اوکراین عمدهٔ توجهات مربوط به قدرت رسانهای تازهٔ ماسک را به خود جلب کرد، این فقط بخشی از یک تلاش بسیار گستردهتر و بیسروصدا برای بازمهندسیِ کل مخابرات دیجیتال به دلخواه اوست. در حالی که کشورهای دنیا برای استقلال دیجیتال در برابر هیولاهای آمریکایی متا و آلفابت تلاش میکنند، در اخاذی اینترنتی ماسک گیر افتادهاند. بسیاری از کشورها (حتی پیش از آنکه به پلتفرمهای انحصاریای دسترسی پیدا کنند که تواناییشان را برای مشارکت در گفتمان عمومی محدود میکند) به امپراتوری استارلینکِ ماسک برای حمایت از اینترنت پرسرعت در مناطقِ تازهمتصلشده و کمجمعیت خود وابسته شدهاند.
قبضهٔ استارلینک بر اینترنت دنیا به ماسک بازاری میدهد که تشنهٔ محصولِ اوست؛ خیلی بیشتر از دیگر پروژههای او. بیشترِ دنیا فاقد فیبر نوری زیرزمینی یا کابلکشی برای انتقال اینترنت پرسرعت به شهرهای آمریکاست. در نواحی وسیعی از دنیا که جمعیت اندکی دارد، ماهوارههای کم ارتفاعِ استارلینکْ سرویس اینترنت بسیار خوبی را به شکل مقرون به صرفه با استانداردهای آمریکا ارائه میدهد. برای هر کسی که بین دو ساحل استرالیا یا کانادا (یا در مناطق دوردست آمریکا) زندگی یا کسبوکار میکند، یا یگانهای نظامی در مناطق جنگی، وجود استارلینک ضروری است.
استارلینک مزیتِ اول بودن را داشت و توانست آسمان را از ماهوارههای کوچک نسبتا ارزان پُر کند که گیرندههای سیّارِ باتریخورِ روی زمین (از جمله کشتی و هواپیما یا پهپاد) را از سال ۲۰۱۹ به اینترنت وصل کرد. و تا امروز بیش از ۵۰۰۰ ماهواره پرتاب کرده که به بیش از ۶۰ کشور سرویس میدهد؛ ماسک برنامه دارد تا ۴۲۰۰۰ ماهواره در مدار داشته باشد.
و از آنجا که فضای فیزیکی برای ماهوارهها محدود است، ماسک از تراژدیِ کلاسیکِ محدودیت منابع سود جسته است: او یک کالای عمومی را منحصر کرده و همگان را وادار کرده تا از موضعِ نیازمندانِ همیشگیْ به او وابسته شوند.
کارهای ماسک بهوضوح نشان داد که چرا این انباشتِ بیسابقهٔ قدرت بسیار خطرناک است. چون برای کسی که اتصال جهانی اینترنت را از موضعِ پاسخگوییِ صفر کنترل میکند، تنها مبنای توزیع این سرویسِ ضروری در بازارهای نوظهور فناوری، هوسِ غولآسای خودش است. ماسک بارها این قدرت را با ناشیگری و تناقض و به اشکال خطرناک به کار برده است.
البته ماسک صرفا به لطف عزم و ارادهٔ خودش به ضدقهرمانِ عصر دیجیتالِ پرسرعت بدل نشد: این نقشْ بهطور تدریجی و طی مذاکراتِ اولیه بر سرِ گستره و معماری شبکهٔ جهانی وب متولد شد. در دههٔ ۱۹۹۰، آمریکا با توسل به فشار و ترغیب در مذاکراتِ تجاریْ اطمینان حاصل کرد که اپراتورهای خصوصیْ بیشترِ زیرساختِ دیجیتال دنیا خواهند ساخت. این یعنی کمپانیهای آمریکایی مثل سیسکو، کوالکام، مایکروسافت، و گوگل بر تمام لایههای اکوسیستم مخابراتی جهان تسلط پیدا کنند.
اما این اشتباهی بسیار بزرگ بود. آمریکا با پیشدستی و دادن کنترل کانالها و شیوههای مخابرات دیجیتال جهان به طبقهٔ غولها، نگرانیهای مهم سیاست عمومی از جمله حریم خصوصی، امنیت، و تنوع را به امور فرعی و ثانوی تبدیل کرد که از جنونِ نوآوری و توسعه عقب افتاد. این مسئله کشورها را واداشت این تکنولوژی را به سیستمی اضافه کنند که از قبلْ علیهش پیکربندی شده بود. مثلا رژیمهای ضدلیبرال مثل روسیه و چین مدل اینترنتِ غولها را به سرعت برای سرکوبِ دولتی به خدمت گرفتند.
ماسک هم مثل دونالد ترامپ تشنهٔ جلب توجه است و از جنجالسازی لذت میبرد. او یک ستیزهجویِ ضعیفکش است که به هیچ چیز جز توجیهِ اخلاقیِ خودش اعتقاد ندارد. اما خلافِ ترامپ، ماسک انباشتی واقعی از ثروتی عظیم دارد. ترامپ به استثنای چهار سال ریاستجمهوریاش، هرگز چیزی را اداره نکرده که برای دنیا این قدر مهم باشد. ترامپ توانایی چندانی در اثرگذاری بر زندگی دیگران نداشت ــ جز شرکای تجاریِ بدبختش و متحدانِ سابقش که او معمولا سرشان کلاه میگذاشت و بهشان خیانت میکرد.
اما ماسک در حال حاضر شش کمپانی را کنترل میکند. بعضیشان مثل شرکت زیرساختِ بورینگ عملا فقط پوچافزار میفروشد. بعضیشان مثل نورالینک و اکساِیآی پروژههای بلندپروازانهٔ بیخود هستند و بعید است در کوتاهمدت (اگر نه هرگز) به بازار برسد.
توییتر یا اِکس یک شرکت سهامی عام بود تا اینکه ماسک آن را خصوصی کرد و گروهی از سرمایهگذارانِ فاقد اصول اخلاقی از جمله خانوادهٔ سلطنتی سعودی را به خود جلب کرد. تنها چیز مثبت دربارهٔ غارتِ توییتر و شرکتهای دیگر توسط ماسک این است که او سرمایهگذاریها و بدهیها و تصمیماتش را تبدیل به یک ماجرای کمدی کرده تا یک بازیگرِ معنادار در دنیا: توییتر بعد از سال اول مالکیتِ ماسک، ۱۶ درصد از کاربرانش را از دست داد و دانلود اپلیکیشناش ۳۸ درصد افت کرد و درآمد تبلیغاتش داغان شد. با این حالْ وقتی پای توییتر به عنوان منبعی از اخبار فوری به میان میآید، همانطور که واکنش به حملهٔ حماس به اسرائیل نشان داد، اشکالاتِ غمانگیز و فزایندهای تحت کنترل ماسک وجود دارد: از ابتدای جنگ غزه، خیلی زود پلتفرمِ تقریبا بینظارتِ ماسک پُر شد از اطلاعات جعلی و گزارشات دروغین و ویدیوهای قدیمی و فحاشی از دو طرف.
تسلا نمونهٔ خوششانسیِ ماسک و منبع بیشتر ثروت اوست ــ هرچند اینجا هم او بیش از آنکه بازار خودروهای برقی را با نوآوریِ رادیکال متحول کند، راهِ خودش را با پول به درون این بازار باز کرد. در سال ۲۰۰۴، او بیشترین سهام تسلا را از موسسانِ شرکت خرید. سپس ماسک به عنوان بزرگترین سهامدار، هیئت مدیرهٔ شرکت را در اختیار گرفت. بعد او خودش شد مدیر شرکت، و خود را مامور ترویج نوع جدیدی از کمپانی خودروسازی کرد که حملونقل فردی را از وابستگی به نفت و گاز و اتحادیهٔ کارگری آزاد میکرد.
تسلا تنها شرکت سهامی عام در سبدِ ماسک است که تحتِ پیچیدهترین شبکهٔ مقررات دنیا فعالیت میکند. در نتیجه، محل بسیاری از رویاروییهای ناخوشایندِ او با رگولاتورها و حقوقدانان بوده است. الزاماتِ شفافیتِ مربوط به مالکیتِ شرکتهای سهامی عام، به دفعاتْ خشمِ بارزِ او را برانگیخت. اظهاراتِ علنی او و توییتهایش که خواستار مصونیتِ اجراییِ او بود، بارها او را دچار دردسر کمیسیون بورس و اوراق بهادار کرد. در واقع بعد از یک توییتِ دروغینِ ماسک مبنی بر خصوصی کردنِ تسلا با هدفِ رها کردنِ آن از الزامات سختگیرانهٔ نهادهای نظارتی، او تقریبا نقش رهبری خود را در تسلا از دست داد.
این یعنی تنها داستانِ موفقیتِ ماسک، شرکتِ اسپیساکس است. که همینطور شاید تنها شرکتِ همواره سودآور او هم باشد. بیشترِ درآمدِ این شرکت از قراردادهای دولتی با دولتهای ملیِ مختلف به دست میآید. اسپیساکسْ راکت و ماهواره تولید و پرتاب میکند، ولی سابقهٔ پرتابهای ناموفق و دیگر آبروریزیهای عملیاتی دارد که منجر به انتقاد گسترده و درخواست برای مداقهٔ قویتر نهادهای ناظر بر کارهای این شرکت شده است.
مثل موتور جستجوی شکستخوردهٔ یاهو که در اوایل دههٔ ۲۰۰۰ سعی میکرد خود را به عنوان سایت خبری اصلی وب مطرح کند، گویا اسپیساکس به نقش خودش به عنوان مالک یک صنعت مصرفی برگشته است. استارلینک در حالی که رشد میکرد و به یک سرویسدهنده اینترنتی جهانی تبدیل میشد، نشان داد که میتواند یک نیاز گسترده را بهشکلی قابل اتکاء و با قیمتی معقول ارضاء کند. اما اگر استارلینک تنها محصولِ ماندگار در بین اسباببازیهای تکنولوژیکِ ماسک باقی بماند، او شاید بزند آن را هم بشکند (همانطور که ماجرای پوشش اینترنت در اوکراین نشان داد).
اینجا هم واگذاریِ یک کالای عمومیِ حیاتی، یعنی اینترنتِ مقرونبهصرفه، به دستان یک شرکتِ خصوصی مشکلساز است. معمولا ناقدانِ رسانههای خصوصیْ تمایزی سطحی بین مالکیت دولتی و شخصی ترسیم میکنند، و برای همین هم انگیزههای کنترل شخصی را اشتباه درک میکنند. طی کارزار انتخاباتی ترامپ در سال ۲۰۱۶ و دورهٔ تصدی چهار سال بعد او، تقریبا تمامِ تمویلکنندگان و آگهیدهندگانِ اصلی او از دنیای سرمایهٔ خصوصی میآمدند. عمدهٔ ابتکاراتِ اقتصادی و تجاریِ اصلیِ ترامپ، مسیری را طی کرد که همان منابعِ مشکوکْ ترسیم کردند.
همان پیامدهای دنیای واقعی را میتوان در تناقضِ بین ماسک و رؤسای غولهای فناوری در بخش شرکتهای عمومی دید. چهرههایی مثل برایان رابرتز مدیرِ کامکست، و مارک زاکربرگ مدیرِ متا تاثیر عظیمی در آنچه آمریکایی میبینند و میخوانند و باور میکنند دارند. اما چون شرکتهای تحت رهبری آنها سهامی عام است، باید به نیروی تنظیمیِ سهامداران و همینطور الزامات نهادهای ناظر پاسخگو باشند.
البته سهامدارانِ این شرکتها نیرویی یکدست در جهتِ خیر نیستند؛ اصلا؛ آن هم در یک رژیم مدیریتیِ تجاری که بیش از هر چیزی ملزم به افزایشِ حداکثریِ بازدهِ سهام است. با این حال، بلوکهای خاصی از سهامداران، مثلا صندوقهای بازنشستگی و موقوفاتِ دانشگاهی، میتوانند بر مدیرانِ کمپانیها فشار بیاورند تا به مسائلی مثل تنوع در محیط کار، خسارات محیطزیستی، و لطمه به دموکراسی توجه کنند. اگر مدیرانِ ارشد با فشارِ کافی مواجه شوند، برای برخورد با رفتار تجاریای که به شهرتِ شرکت و در نتیجه به سودآوری آن لطمه بزند، ممکن است مجبور شوند دست به اصلاحات بزنند. علاوه بر این، بازیگرانِ بزرگ در بازارهای اوراق بهادار، فروشندگانِ استقراضی و سهامدار-کنشگرها هم به تنظیم مقررات شرکتها و بازارها کمک میکنند، و معمولا هیئتهای مدیرهٔ شرکتهای تجاری را وادار میکنند به مسائلی که در حالتِ عادی نادیده میگرفتند رسیدگی شود؛ مثلا برآوردهای غیرقابل اثبات یا شیوههای حسابداری مشکوک.
سهامدار-کنشگرها و فروشندگانِ استقراضی تا به حال انتقادات مهمی از نحوهٔ ادارهٔ تسلا مطرح کردهاند و خواستار آن شدهاند که این شرکت برای قصور فراوان حقوقی و مالی خود پاسخگو شود ــ جیم چانوس، سرمایهگذار، هشدار میدهد که تسلا بهشکل مسخرهای بیشازحد ارزشگذاری شده، و ارزش بازارش ۷۵ برابرِ بازده آن است. در نتیجه با اطمینان میتوان گفت که ماسک در لیستِ روبهگسترشِ دشمنانش، بیش از هر کسِ دیگری، از فروشندگان استقراضی متنفر است. (اوایلِ امسال ماسک یک شکایتِ افتراء که از طرف یکی از فروشندگانِ سهامِ تسلا مطرح شد را حلوفصل کرد.) این خصومتها یکی از دلایلی بود که ماسک بعد از اکتسابِ توییتر فورا آن را خصوصی کرد، و همان نقشه را برای تسلا هم داشته است.
توانایی چشمگیرِ ماسک در مسئولیتگریزی از طریق مالکیت خصوصی، تقریبا از هر غول رسانهای و تجاریِ دیگری در صحنهٔ امروز متمایز است. حتی روپرت مرداک رییس سابق فاکس نیوز با همهٔ زیادهطلبی و خودپرستی و اعمال زور، شرکتهای عمومی را مدیریت کرده است. مرداک در مواجهه با اختلافات، یا جریمهٔ قانونگذاران، یا شکستهای حقوقی، آنها را میپذیرفت و به کار ادامه میداد، چون میدانست که هولدینگهای عمومی منبعی حی و حاضر برای سرمایه و دسترسی به اعتبار مالی هستند.
نقش بیاندازهٔ ماسک به عنوان یکی از سلاطین ارتباطاتِ مبتنی بر سرمایهٔ خصوصی، همینطور حاکی از چرخشی در نحوهٔ برخوردِ ما با مسئلهٔ یکپارچگیِ رسانههاست. منتقدانِ سنتیِ روندهای مالکیتِ رسانه در آمریکا، معمولا بر شبکهها تمرکز میکردند: یعنی سه شبکهٔ تلویزیونی بزرگ آمریکا و مجموعهٔ متحدانشان در قلمروهای مطبوعات، رادیو، و انتشارات، که همگی تحت کنترل گروهکهای سهامی بودهاند. منتقدانِ نظم رسانهایِ سابق به درستی از این انتقاد میکردند که این خوشهها قدرت بیاندازهای بر تصمیماتِ ادیتوریال اعمال میکنند و اطلاعات را در شبکههای درآمدزاییِ سنتی توزیع میکنند و تسلیم خواست آگهیدهندگان میشوند. نقد سنتیِ ادغامِ رسانهای، با ردگیریِ اشکلاتِ ژورنالیستیِ شبکههای سیبیاس، ایبیسی، و انبیسی بهعلاوهٔ منافع بازاری مالکانشان (یعنی جنرال الکتریک، دیزنی، و گلف اند وسترن) بر شیوههای تولید و و توزیع اطلاعات تمرکز داشت. منتقدان با بسطِ گمانههای رسانهایِ مارشال مکلوهان (نظریهپرداز)، استدلال میکردند که اگر رسانه خودِ پیام نباشد، دستکم رسانه و پیام از طریق نیروهای ادغام عمودی درهم تنیدهاند.
ما امروزه نیز چنین هیولاهایی را داریم؛ مثل دیزنی (که علاوهبر ایبیسی حالا ایاسپیان، مارول استودیو، و بسیاری دیگر از منابع محتوا را کنترل میکند)، و نیوز کورپوریشنِ مرداک. به عبارتی، ادغامِ رسانه کماکان مشکلی واقعیست؛ اما حالا مشکلی متفاوت است. چون ماهیتِ کمپانی و، در نتیجه، سلامتِ عقل و ثباتِ اخلاقیِ مالک و مدیرش بیش از همیشه اهمیت دارد.
برای درک این عرصهٔ رسانهای جدید، بهتر است سیستمهای رسانهایِ مدرن را در راستای سه لایه یا در سه بُعد ببینیم.
لایهٔ زیرینْ زیرساخت است: تمامِ فلز و فایبرگلاس، و تمام ماهوارهها و روترها. امروز چند کمپانیِ کابل و مخابراتِ راه دور، مثل کامکست، ایتیاندتی، تی-موبیل، و وریزون، بیشترِ تمام شبکهٔ اطلاعاتی مهم دنیا را کنترل میکنند.
لایهٔ دوم اصطلاحا مولفهٔ اپلکیشن در اطلاعاتِ انبوه است. اینجا گوگل و فیسبوک (یا در واقع آلفابت و متا) یک دوقطبی تشکیل دادهاند که اطلاعات مهم و جالب و مرتبطِ ما را مدیریت میکند. (و در سایهٔ همزیستیِ الگوریتمی که این پلتفرمهای ورودی با کاربرانشان شکل دادهاند، آنها دادههایی را درو میکنند که دسترسی و انتخابِ مصرفکنندگان-کاربران از پیش تعیین میکند.) ما احتمالا به نقطه عطفی خواهیم رسید که در آن یک بازیگر بینالمللی، مثل شرکتِ چینیِ بایتدنس که مالکِ تیکتاک است، بتواند این دوقطبی را تغییر دهد ــ اما هنوز به آنجا نرسیدهایم.
لایهٔ نهایی لایهای است که مصرفکنندهٔ رسانه بیش از همه با آن آشناست: محتوا. این محلِ تمرکزِ خوانندگان ایدهالِ فرضی است (بیننده یا شنونده…)، که شامل جستجوی دلبخواهی برای اطلاعاتِ موثق طی گفتمان عمومی در دموکراسی است.
این لایه همینطور نقطهٔ تحویل کالا در اقتصادِ توجهمحور-دیجیتال-قارچی است. بنابراین هر بازیگر بزرگی در این سطح از فعالیت رسانهای باید به قدرتِ الگوریتمیِ پلتفرمهای انحصاری در لایهٔ دوم توجه کند: گوگل، یوتیوب، فیسبوک، اینستاگرام، و تیکتاک. این پلتفرمها خوانندگان و بینندگان را به سمت محتوایی خاص هدایت میکنند، که این یعنی هر تولیدکنندهٔ محتوا، به عنوان هزینهٔ احتمالی وجود خود در بازار، باید به خواست الگوریتمهای این پلتفرمها توجه کند.
لایهٔ آخر همینطور تنها لایهای است که کماکان درجهای از رقابت واقعی در میان بازیگرانِ بازار دارد. درعینحال، این لایه همینطور کانونِ موشکافیِ نهادهای نظارتی است؛ همانطور که در پروندهٔ ضدتراستِ اخیرِ کمیسیون تجارت فدرال آمریکا علیه گوگل و مخالفتِ کمیسیون با ادغامِ انتشاراتِ پنگوئن و انتشاراتِ سیمون اند شوستر شاهد بودیم. این ناهمخوانی در بخش مقررات و نظارتْ میراث مدل قدیمیِ ادغام رسانهای است. نگرانیِ عمومی از تمرکز قدرت در دست گوگل و فیسبوک فقط یک دهه عمر دارد، که یعنی تلاش برای محدودسازی این شرکتها عمدتا در سطح تئوریک است.
در ضمن، گستردگیِ بیسابقهٔ مخاطبِ کمپانیهای مخابراتیِ خصوصی، یعنی کنترل بر لایهٔ زیرساختْ خطیرترین مسئله در عرصهٔ آرایشِ جدیدِ رسانهٔ دیجیتال است: مطابق تحقیق اخیر انستیتو مککینزی، ۶۷۵ میلیارد دلار بازار فناوری جهان در سال ۲۰۲۲ در دست سرمایهداران خصوصی بوده است، در حالی که سالِ ۲۰۱۲ این مقدار ۱۰۰ میلیارد دلار بود. این امر همانطور که دیدیم نشان میدهد چرا ایلان ماسک یک مشکل است. اقداماتی مثل پایشِ کاربران، هدفگیری استراتژیک کمپانیها و کشورها، و مسدودسازی محتوا، مسلما میتواند بالاتر از لایهٔ زیرساخت رخ دهد، ولی این نیروهای نامبارک، وقتی در لایهٔ زیرین مستقر شوند، بسیار قویتر و موثرتر هستند. مردم معمولا میتوانند اپلیکیشنهایی را که استفاده میکنند یا محتوایی که از طریق آنها دریافت میکنند را انتخاب کنند. ولی وقتی پای شبکهٔ دادهایِ زیرین در میان باشد، کاربران یا به خاطر اقتصاد شبکهایِ انبوه یا صرفا روندِ بازار، تقریبا نمیتوانند انتخاب خاصی بکنند.
ماسک به عنوان یک بازیگر غالب در قلمرو زیرساخت، خود را به خوبی با این شرایط سازگار کرده است. او اصلا پیروِ سرمایهداریِ رقابتی نیست، بلکه عمیقا در همان نگاه انحصاریای غرق شده که پیتر تیل (همکار سابقش در پیپل) پیش گرفت. و مثلِ تیل که از سرمایهگذارانِ اولیهٔ فیسبوک بود، ماسک هم دوست ندارد فشارهای بازار، نیروی کار، سرمایهگذاران، یا منافع عمومیْ نقشی مشروع در تعیینِ بهترین شیوهٔ ادارهٔ کسبوکارِ او بازی کنند.
این تمایلْ شاهدی دیگر بر یک عنصر حیاتی در بیوگرافیِ تجاریِ ماسک است. ماسک، بیش آنکه حاملِ ایدئولوژی زمان کودکیاش در آفریقای جنوبیِ عصرِ آپارتاید، یا پایبندِ آموزههای بعدی در قلمروی نخبگانِ آیوی لیگ باشد، واقعا در دورانِ شکوفاییِ سرمایهگذاریِ خطرپذیر در سیلیکون ولی به بلوغ رسید. چون سرمایهگذارانِ خطرپذیر عمدتا دنبال این هستند تا بازارهای جدید و مدلهای جدید کسبوکار را از عالمِ غیبْ در بیاورند، معمولا بر اساس علائق بازاریِ خودشان و شمِّ شناختهشدهٔ خودشان تصمیمگیری میکنند. کارشان این است که پولهای کلان را به دامنِ کارآفرینانِ ناآزموده بریزند؛ آن هم بدون آزمایشِ نظریههای آنها بر اساس دادهها یا سوابقِ آنها و رسیدن به تصمیمات مستدل.
شاید بشود گفت مدلهای کلاسیک سرمایهگذاری بازار، شبیه تراژدیهای یونان، خصائل سنتیِ افراد را مهار میکرد: با مجازات تدریجی یک آدم مغرور و متکبر و سلطهطلب. کمپانیهایی که صرفا با توسل به تبلیغاتِ پوچ سرمایهٔ خطرپذیر جمع میکنند و به سهولت و سرعت همهٔ هشدارهای بازار دربارهٔ حماقتِ آشکارشان را دور میزنند، معمولا در پایان با مکافات بزرگتری از سوی بازار مواجه میشوند، چون سرمایهای را در جهت اشتباه هدایت میکنند که در حالت عادی میشد از آن بهشکلی مولد برای تامین نیازهای واقعی استفاده کرد. دو نمونهٔ وحشتناکِ اخیر از این اصل، یکی فروپاشیِ شرکتِ ترانوس بود: شرکتِ کلاهبرداریِ آزمایش خون زیرِ دستِ الیزابت هولمز؛ و دیگری شرکت افتیاکس: امپراتوریِ رمزارزِ ساموئل بنکمن-فرید؛ که در نهایت هر دو به نظام قضایی فدرال آمریکا مکافات پس دادند.
ایلان ماسک نمونهٔ مدیران ارشدی است که از ترکیبِ بیخاصیتِ سرمایهگذاریِ خطرپذیر و مالکیت خصوصی رشد کردند. او خصلتِ تکبرپرورِ دنیای سرمایهگذاری خطرپذیر را با فرقهای از هواداران ترکیب کرده که گویا برای این طراحی شده تا منیّتِ غولآسای او و میل او به تبدیل شدن به ثروتمندترین انسان تاریخ را تغذیه کنند. و او همهٔ اینها را بدون استخدام آن تعداد آدم، بدون فروختن محصولات چندان زیاد در بازار آزاد، و بدون حتی سودآوری مکرر، انجام داد.
موفقیت ماسک در سرپیچی از بسیاری از قوانین سنتیِ جاذبهٔ بازار، یک معنایش این است که ما فرصت ایجاد سرویس اینترنت به عنوان یک خدمت عمومی را از دست دادیم. حالا باید با میراث این شکست و ویرانیهایش در سراسر دنیا دست و پنجه نرم کنیم. یک نقطهٔ شروع، تلاشی جدّی برای توجه به هزینهها و منافعِ ملیسازیِ سیستمهای اینترنت ماهوارهای مثل استارلینک است. درست است که یک مدلِ شتابزده یا ملیگرایانه برای چنین تلاشی، ریسک توسعهٔ همان نوع سلطهٔ بازاریِ آمریکا را در پی دارد که قبلا ظهور ماسک را بر قلهٔ نظام مخابرات جهانی میسر کرد. اما با وجودِ ایلان ماسک به عنوان فردِ تعیینکننده در مبارزات جهانی برای استقلال ملی و دسترسی اطلاعات، انتخاب دیگری وجود ندارد.