موراکامی با کاوش تاریخ، مخاطب خود را به اندیشه وامیدارد. ظاهرا او در دنیایی موازی چیزهایی را میبیند که بسیاری از مردم نمیبینند. اما کاوش حافظهٔ تاریخی مردم چشم آنها را به واقعیات انکارناپذیر باز خواهد کرد…
هاروکی موراکامی مجموعه آثار بزرگی دارد. اگر هنوز به دنیای غریب و شگفتآورِ معروفترین نویسندهٔ ژاپنیِ دنیا وارد نشدهاید، این راهنما در انتخاب آثار حیرتانگیز او به شما کمک خواهد کرد.
موراکامی همواره شخصیت محبوب و پرطرفداری بوده است؛ ولی وقتی گافِ بزرگی میدهد و اعتبارش زیر سوال میرود، صادقانه اعتراف میکند و متواضعانه عذرخواهی میکند، و به وعدهٔ خود برای بهترشدن عمل میکند…
بازیِ مموراندا عمدتا از داستانهای موراکامی الهام گرفته است. محیط و داستان بازی، لزوما هیچیک از داستانهای بهخصوص موراکامی را به یاد نمیآورد، بلکه هدف این است که حال و هوایی مشابهِ آنها را القا کند.
اگر یکی از آثار محبوبِ هاروکی موراکامی مولف ژاپنی را به زبان انگلیسی خوانده باشید، احتمالا باید ترجمۀ جی روبین بوده باشد. روبین از دهۀ 1990، بعضی آثارِ پرطرفدارِ موراکامی مثل «سرگذشتِ پرندۀ کوکی،» «جنگل نروژی» و «1Q84،» و مجموعه داستانهای کوتاهِ «بعد از زلزله» و «بید کور، زن خفته» را ترجمه کرده است.
در اوانِ نوجوانی، روی جلدِ کتابی نسبتا تازه، به اسمِ هوراکی موراکامی برخوردم. این اسم را در هر کتابخانه یا کتابفروشیِ کوچک و بزرگی میشد پیدا کرد. کتاب را بیرون کشیدم و بازش کردم. یادم میآید که انگار هرگز چیزی شبیهِ این نخوانده بودم: بدونِ پدر و مادر، بدونِ خانواده، فارق از موعظههای کسالتبار، و عاری از کشمکشهای درونی یا پیروزیهایی که در قلمروی ادبیات بسیار رایج بود. برای من که حقِ انتخابِ چندانی در زندگیام نداشتم، فردگراییِ موراکامی تکاندهنده بود.
هاروکی موراکامی، نویسنده شناختهشدهٔ ژاپنی/جاپانی در این مصاحبه با مجله نیویورکر در مورد داستاننویسی میگوید که چگونه خاطرات میتوانند جرقه یک داستان را بزنند. این مصاحبه را دبورا تریزمن انجام داده است.
در کتابهای موراکامی چیزهای زیادی هست که آدم ممکن است از آنها خوشش نیاد. رمانهایش پر از بچههاست. استعاراتْ اشباع شدهاند. شخصیتها و رویدادها احتمالا قابلپیشبینی هستند. هرچند موراکامی همیشه طرفدارانِ زیادی داشته، واکنشِ منتقدان مختلط بوده است. مثلا روزنامۀ گاردین یکبار مطلبی نوشت باعنوانِ «ترک عشقِ موراکامی.»
«راستش، خیلی ساده است. یک گالن گازوییل اطراف انبار میریزی و کبریت رو میکشی و بعد... وووششش! تمام میشود. کمتر از ربع طول میکشد که یک انبار کاملا با خاک یکسان شود. البته، منظورم انبار بزرگ نیست. این آلونکهای کوچک را میگویم.» گفتم: «ولی...» بعد خاموش شدم. نمیدانستم سوالم را چطور بپرسم. «ولی چرا این کار را میکنی؟» پرسید: «عجیب است؟» گفتم: «نمیدانم. تو انبار به آتش میکشی و من این کار را نمیکنم. مسلما بین این دو تفاوت هست.»
در یک صبح زیبای اپریل، در یک خیابان تنگ در محله ثروتمند هاروجوکویِ توکیو از کنار دختر صددرصد دلخواهم گذشتم. راستش، این دختر چندان زیبا نیست. به هیچ وجه چنگی به دل نمیزند. لباس پوشیدنش هم چیز خاصی نیست. انتهای موهای پشت سرش، احتمالا به دلیل بالش ناجور، خم شده و از حالت افتاده. چندان جوان هم نیست؛ باید حداقل نزدیک به سی سال داشته باشد و با معیارهای اصولی زبان حتی دیگر نمیشود به او «دختر» گفت.
گزارش مربوط به ناپدید شدن فیل اولین گزارش بخش اخبار محلی بود. تیتر درشتتر از معمول خبر چشمم را گرفت: «غیب شدن فیل در حومه توکیو» و عنوان فرعی زیر آن با خطی کمی ریزتر نوشته بود: «هراس فزاینده شهروندان از ناپدید شدن فیل. برخی خواهان تحقیق در این زمینه شدهاند.» تصویری از مامورهای پولیس در حال وارسی فیلخانه نشر شده بود. فیلخانه، بدون فیل، یک جوری ناقص به نظر میرسد. بزرگتر از آنچه واقعا بود؛ خشک و خالی مثل جسد یک حیوان عظیمالجثهای که امعاء و احشاءاش را کشیده باشند.