خانم هارت، به شکل غیرقابلدرکی از خانم اندرسون میترسید، اما چون قبلاً شنیده و خوانده بود که همهٔ خانمهای خانهدار این روزها از خدمتکارشان میترسند، از اضطرابش وقتی اولین بار با خانم آندرسون روبرو شد، تعجب نکرد. گذشته از آن،...
در مسیر کار، از اشبوروک لین میگذرم، از کنار دفتر املاک و مستغلات با آن ساختمان کوچک زردرنگ و مردی که با لباسی شبیه علامت دلار جلوی آن ایستاده، میگذرم، مغازه لوازم جشن و فروشگاه «قصر حیوانات خانگی» را هم...
خواب دیدم که همه چیز به پایان خواهد رسید. صدایی این را به من گفت؛ جزییات صدا یادم نیست، اما میدانم یک صدا بود و به من گفت که همه چیز در اینجا، روی زمین، متوقف خواهد شد. صبح که...
مادرم را دیده بودند که گُه به خورد من میدهد. یک هفته تمام مدفوع را با برنج یا سیبزمینی جوشداده قاطی میکرد و به خوردم میداد. من کودک مریض سهسالهای بودم. پدرم تهدیدش کرد که طلاقش میدهد اما مادرم اعتنایی...
مطمئنا بیشتر خوانندگان این داستان را فقط ساخته ذهن نویسنده خواهند دانست و یا هم پرداخت متوسطی از ژانر وحشت. اما من نیازی نمیبینم قسم بخورم که شما عجایب این دنیا را باور کنید. کاری که باید بکنم این است...
تا بحال، هرچیزی را که به من گفتهای، دوست داشتهام. هرچیزی را که در خیالاتت برساختهای، دوست داشتهام و من حرفی برای اضافه کردن ندارم. به جز موضوع ناف. در ذهن تو، یک زن بیناف یک فرشته است. برای من،...
در یک صبح زیبای اپریل، در یک خیابان تنگ در محله ثروتمند هاروجوکویِ توکیو از کنار دختر صددرصد دلخواهم گذشتم. راستش، این دختر چندان زیبا نیست. به هیچ وجه چنگی به دل نمیزند. لباس پوشیدنش هم چیز خاصی نیست. انتهای...
به او بلیسا کریپوسکولاریو میگفتند، نه که او را با همین نام غسل تعمید داده باشند، یا آنکه مادرش این نام را بر او مانده باشد، بلکه به این دلیل که او خود آنقدر جستجو کرد تا آنکه شعر «زیبایی»...
روزی دوستم آمد و درب منزلم را زد. از من پرسید: چیزی به پشت من رفته؟ گفتم: نمیدونم. بچرخ. و چرخید. گفتم: یه چاقو رفته پشتت. گفت: یه چاقو؟ کمی متعجب به نظر میرسید. پرسید: چاقو چطور رفته پشتم؟ گفتم:...
گزارش مربوط به ناپدید شدن فیل اولین گزارش بخش اخبار محلی بود. تیتر درشتتر از معمول خبر چشمم را گرفت: «غیب شدن فیل در حومه توکیو» و عنوان فرعی زیر آن با خطی کمی ریزتر نوشته بود: «هراس فزاینده شهروندان...
گاهگاه او خواب هایی میدید که به واقعیت میپیوستند. در این خوابها همه چیز مثل این بود که در بیداری اتفاق بیافتد. بله، این خوابها بیهیچ استثنایی واقعیت مییافتند. باری، مراسم سوگواری خواهرش را که هنوز زنده بود، در خواب...
با اطلاع از این که خانم مالارد مشکل قلبی دارد، دقت زیادی به عمل آورده شد تا خبر مرگ همسرش را تا جایی که ممکن است به آرامی به او دهند. خواهرش جوزفین با جملات شکسته، نیمی از خبر را...