تـازه میخواسـتم بـرم کلاس دوم ابتدایـی کـه جنـگ شـد. یادمـه خونــه عمــوم بودیــم و میخواســتم بــا پســر عمــوم، مرتضــی، بــرم سـر کوچـه مـداد رنگـی بخـرم. عمـوم از در دستشـویی اومـده بـود بیـرون کـه یقـهاش رو گرفتیـم. عمـوم بـه جـای پـول دادن سگرمههاشـو کشـید تـو هـم، انگشتشـو رو بـه مـا گرفـت و گفـت: «شـما دو تـا تولهسـگ لازم نکـرده بریـن مـداد بخریـن!»