به او بلیسا کریپوسکولاریو میگفتند، نه که او را با همین نام غسل تعمید داده باشند، یا آنکه مادرش این نام را بر او مانده باشد، بلکه به این دلیل که او خود آنقدر جستجو کرد تا آنکه شعر «زیبایی» و «صبحدم» را یافت و خود را درآن پیچید. زندگیاش را از راه فروش واژهها تامین میکرد. کوهستانهای پربرف و سواحل سوزان را پشت سر میگذشت و سر راهش در بازار و کوی و برزن شهرها و روستاها توقف میکرد و سایبانش را که چهار پُل چوبی و پارچهای ضخیم بر آن بود، میگستراند تا از باران و نور آفتاب در امان باشد و سپس به مشتریانش رسیدگی میکرد.