ادبیات، فلسفه، سیاست

برچسپ‌ها: نیلوفر شاندیز

بوی-دهان
از هر دو نفرشان پرسیده بود: «دهنم بوی بد می‌ده؟» در واقع از زنش نپرسیده بود؛ زن خودش هر بار که نزدیکش می‌شد، می‌گفت: «دهنت بوی بد میده.» اما از معشوقه‌اش پرسیده بود و او هر بار می‌گفت: «نه من بوی بدی متوجه نمی‌شم.»
قفل شده بودند. همه‌شان مانند جنازه‌ای که می‌کشیدند قفل شده بودند. نعش را از طبقه سوم باید چهار نفری می‌بردند پایین تا سوار ماشین کنند. اولش وزن زیادی نداشت اما خشک شده بود، جوری که تا نمی‌شد. مگر می‌شود بدن تا نشود؟ می‌گفتند: «آدمی، نرم و لطیف زاده می‌شود و هنگام مرگ خشک و سخت می‌شود».