دیمیتری
این شاید چهارمین یا پنجمین و یا حتی ششمین فنجان قهوهای بود که از قهوه فروشیها یا هر جای دیگری که میشد قهوه تهیه کرد،
این شاید چهارمین یا پنجمین و یا حتی ششمین فنجان قهوهای بود که از قهوه فروشیها یا هر جای دیگری که میشد قهوه تهیه کرد،
خسته و خرد مثل سگی که درون کیسه انداختهاند و حسابی با چوب زدهاند تا استخوانهایش له و برای پخت غذایی مخصوص آماده شود بر
«قصهی عامیانهای است که میگوید روح هر انسان تمام رازهای زندگی و مرگ و کائنات را میداند. اما لحظاتی قبل از تولد فرشتهای انگشت خود را روی لبهای نوزاد میگذارد و میگوید: هیسس!» هریس نوک انگشتش را روی گودی زیردماغش را میگذارد. «میگویند این جای انگشت همان فرشته است. هر انسانی یکی دارد.»