ادبیات، فلسفه، سیاست

Tag: جستارها

einstien_in_hell
من از مرگ برای این می‌ترسم چون فکر می‌کنم او پایان همه چیز است. به مرگ من، مطمئن‌ام خانواده‌ام خیلی غمگین خواهد شد. دوستانم همچنان. مگر برای چند روز؟ ده، بیست یا صد روز؟ پس از آن چه خواهد شد؟ چیزی که برای میلیون‌ها انسان دیگر پیش‌آمده است و من به همین دلیل می‌ترسم: من هیچ می‌شوم.
رویارویی طبیعت و بشر برای همیشه ادامه خواهد داشت و بخشی از حاصل این مواجهه، خلق ادبیات و آثار داستانی است که اگر خوانده شوند، چیز‌های زیادی در مورد زندگی و قوانین نانوشتهٔ آن به ما می‌آموزند.
 پدرم کمونیست بود و چه سخت است گفتن‌اش. من حالا در سویس زندگی می‌کنم، جایی که کمونیست مساوی است به گولاگ و جنایت. اینجا وقتی پیرمردی از حماقت های خود قصه می‌کند، گاهی اضافه می‌کند که: «بلی! زمانی کمونیست نیز بودم!».
اقدام مرزبانان ایرانی در شکنجه و قتل مهاجران غیرقانونی ابعادی پیچیده‌تر از صرفا یک قانون‌شکنی دارد. آن جمع تفنگدار قبل از آن‌که مرزبان باشند، شهروندان یک کشورند، و خواهی نخواهی، متاثر از فرهنگ و نگاه غالب در جامعه‌شان نسبت به مهاجران و به ویژه مهاجران افغان.
همکار بغل دستی‌ام مرجان، هر بارکه فرصتی پیدا می‌کرد با حال متعجبی می‌پرسید چرا بعد از دو سال هنوز عکس منظره‌ای، آدمی، سگی، گربه‌ای یا تصویری از هر چیزی یا هر جایی که دوست دارم را به دیوار کنار یا پشت سرم نمی‌زنم؟ و من می‌گفتم:‌ من اینجا بمون نیستم.‌ این جواب همیشگی‌ام بود.