تنشِ علم و مذهب در عصر ما امر تازهای نیست. وقایع تاریخی مثل محاکمه گالیله به دست کلیسای کاتولیک، یا ماجرای معروف به محاکمهٔ میمون بهخاطر آموزش داروین در مدارس آمریکا، ظاهرا اینطور القاء میکند که دین و علم ناسازگارند. اخیرا مولفانی چون ریچارد داوکینز، دانیل دنت، و دیگر خداناباورانِ مدرن، تبعیضِ ضدعلمیِ بنیادگراییِ دینی را با شدت و حدت محکوم کردهاند. اما اگر دیدگاهی کلیتر، ورای این نوع بنیادگراییها اتخاذ کنیم و دلیل کلیِ گرایش بشر به آیینهای معنوی را جویا شویم، آیا باز هم همینقدر ضدیت لازم است؟ به نظرم جواب مشخصا «منفی» است. و وقتی به کلیتِ معنای انسان فکر میکنیم، این پاسخ مهم است.
اول آنکه مهم است بین دین و «آیینهای معنوی» تمایز قائل شد. یووال نوح هراری در کتاب برجستهٔ خود «انسان خردمند»، دین را اینگونه تعریف میکند: «سازمانی از هنجارها و ارزشهای بشری که بر پایهٔ یک نظام فوقبشری بنا شده است». دو بخش از این تعریف برای بحث ما مهم است. اولی «سازمانی از هنجارهای بشری» است. این عبارت، به امور زیادی اشاره دارد اما به معنای سیاست هم هست. جنبهای از مذهبِ رسمی وجود دارد که همیشه به دنبال برقراری و تثبیت هنجارهای اجتماعی بوده است: اینکه مرجع قدرت کیست؛ چه کسی مسئولیت عطا میکند؛ چه کسی با چه کسی ازدواج میکند؛ چه کسی به شما میگوید چگونه رفتار کنید. این جنبهٔ دین و مذهب برای تامینِ قدرت در اقشار جامعه است.
بخش دوم تعریف هراری، به «نظام فوقبشری» اشاره دارد. توجه کنید که او نمیگوید نظام «ماوراءالطبیعی». چرا؟ چون برخی ادیان مثل بودیسم، حول یک خداوندِ قادر مطلق نمیگردند. این تمایز مهم است چون به شما اجازه میدهد چیزی را ببینید که بسیاری از محققان دینی ــ با مشاهدهٔ تاریخ طولانی بشر در جستجوی «امور معنوی» ــ به آن اشاره کردهاند. بشر از آغاز و زمانی که شکارچی–گردآورنده بود، همیشه به «نظام فوقبشری» پاسخ مثبت نشان داده است. این پاسخ اَشکال مختلفی یافته است و میتوان آن را در نقاشیهای زیبای دیوار غارها تا نقاشیهای زیبای سقف کلیسای سیستین (در واتیکان) مشاهده کرد.
من در کتاب اول خودم (آتش ماندگار، ۲۰۱۰) به این پاسخِ بشر، تاریخِ آن و رابطهٔ آن با علم، نگاهی عمیق انداختم. گرچه من خودم را خداناباور میدانم، از زمان بچگیام، نظام فوقبشری را تجربه کردهام. این برای من خودِ علم بود ــ نظامی که با ریاضیاتِ ورای تجربهٔ خالص انسانی قابلبیان باشد. بهواقع، بسیاری از عمیقترین تجارب زندگی خودم، محصول فعالیت علمی بوده است. در کار با استدلال ریاضی یا برخورد با تصویر یک سحابی یا کهکشان، عمیقا حضور کائنات و وحدت و تمامیتِ بینقصِ آن را حس کردهام. اوایل، قوانین فیزیک را منشاءِ این نظام میدانستم، اما وقتی سنّم بیشتر شد، چشماندازم وسیعتر شد.
حالا میتوانم بگویم که تجارب من درواقع نوعی مکاشفه بود و بس. البته همانطور که پژوهشگر بزرگ ادیان، رودلف اتو اشاره کرده است، مکاشفه مولفهای ضروری در تجربهٔ معنوی محسوب میشود. درواقع همان چیزیست که دانشورانِ دیگر به آن میگویند «امر مقدس».

با این اوصاف، واژگانی چون «معنوی» و «مقدس» چه معنایی خواهند داشت؟ برخی خداناباورانِ افراطیْ این عبارات را خوش ندارند چون به باورشان، اینها مستلزمِ پذیرش موجوداتِ ماوراءالطبیعیست. ولی اشتباه است. هر دوی اینها میتوانند به چیزی بسیار کلیتر اشاره داشته باشند. واژگانِ «معنوی» و «مقدس»، بهجای نگاهِ وجودی به آنچه در کائنات است، میتوانند واصفِ یک تجربه باشند. این عبارات بهجای اشاره به یک «شئ»، میتوانند به یک نگرش یا رویکرد اشاره کنند. این همان نقطهٔ کانونیست که ویلیام جیمز در کتاب برجستهٔ خود «تنوع تجربهٔ دینی» به آن میپردازد. صحبت دربارهٔ «تقدس»، یعنی فهمِ اینکه برخی تجارب (مثل تولد فرزندتان، تماشای فضای سبز، شنیدن یک سمفونی باشکوه)، ما را به نظامی آگاه میکند که فراتر از تفکرات ما دربارهٔ آن نظام است. و صحبت دربارهٔ «امر معنوی» میتواند به متعالیترین جنبههای روح انسان اشاره داشته باشد، مثل: شفقت، مهر، همدلی، سخاوت، عشق.
چنین درکی از امر معنوی و مقدس، همیشه در وجود ما بوده است، و شاید مختص به هیچ دینِ بهخصوصی نباشد. اینجا همانجایی است که میتوانیم آیینِ معنوی را از دین متمایز کنیم. در آیین معنوی، مردم عامدانه سعی میکنند حس واقعیِ خودشان را نسبت به نظام فوقبشریْ تعمیق کنند. درعمل، نوعی مناسک است. هر روز آن را انجام میدهید ــ شاید در قالبِ مراقبه یا مراسم یا خدمت به دیگران باشد. شیوههای عمل با هم فرق دارند اما هدف و اَعمال روزانه مشابه است.
نکتهٔ مهم این است که آیین معنوی هدفی دارد و آن هم ایجاد «تحول» است. یعنی تبدیلشدن به شخصی که مطابق همان نظامِ آموخته یا تقدس که در بالا اشاره شد، زندگی کند. این یک آرمان و تلاش مادامالعمر است و میتواند در چارچوبِ دینِ سنتیِ افراد هم اتفاق بیفتد ــ البته اگر در داخل آن ادیان، جایی برای پذیرش واقعیِ این نوع تلاش درونی وجود داشته باشد. متاسفانه، سیاستِ دین گاهی مانع تحقق این میشود. همانطور که دانشورانی چون جوزف کمبل و والتر هیوستون کلارک اشاره کردهاند، کلیسا میتواند «واکسنی بر ضدّ واقعیت» باشد.
ضمنا میتوان چنین آیینی را خارج از مذهبِ رسمی ایجاد کرد. در این صورت، ابداعِ قالبهای آیینیِ ماندگار، مشکلاتِ خودش را دارد. دلیل خاصی دارد که سنتها یا مناسک طی نسلهای متمادی دوام آوردهاند، و موفقترین سنتها و مناسک، غالبا آنهایی هستند که در چارچوبی دینی اجرا شدهاند.
نتیجه این شده است که مدتهای طولانی، انسانها نیاز به آیین معنوی را حس کردهاند. و برای همین هم، گرچه عضویت در مذاهب سنتی کاهش یافته است، تعداد کسانی که میگویند «مذهبی نیستم، معنوی هستم»، و تعداد کسانی که علم را با آغوش باز میپذیرند کماکان افزایش داشته است. و خداناباورانِ مدرن، مثل آناکا هریس نویسندهٔ آمریکایی و شوهرش سام هریس که مدافعان جدی علم هستند هم دربارهٔ اهمیت آیینِ تامل یا تعمق در زندگی خودشان نوشتهاند.
من از مدتها پیش معتقد بودهام که علم، راهی برای بیان علاقه به حقیقت و واقعیت است؛ راهی برای بیانِ نظامی فراتر از ماست. اما راههای دیگری هم هست که قابل توضیح و توصیف نیست و همهٔ آنها با هم مجموعهٔ بشر را شکل میدهند. این یعنی شما میتوانید علم را با تمام قدرتش بپذیرید و درعینحال آن را در چارچوبی بزرگتر از تجربهٔ انسان قرار دهید. همهٔ ما میتوانیم به کاوشگری و صداقتِ «علم» تماما متعهد باشیم، و درعینحال، آن را بخشی از یک آیین بدانیم ــ آیینی که در این جهانِ فرابشری، همهٔ تجارب شما را بهعنوان یک انسان به رسمیت بشناسد.