از سال ۹۳ بود که مسیح علینژاد با راهاندازی کارزارِ «آزادیهای یواشکی» شروع کرد به انتشار تصاویر زنان ایرانیای که حجاب و روسری از سرشان برمیدارند. حالا اعتراضات سراسری ایران، که در پی جانباختنِ مهسا امینی در بازداشتگاه گشت ارشاد شکل گرفت، علنا شاهد زنانیست که حجاب از سر برمیدارند و آن را به آتش میکشند، و آخوندهای ریشوپشمآلودِ جمهوری اسلامی را به سخره میگیرند. رژیم ایران حیرتزده است و یکی از دلایلش هم این واقعیت است که بخش مهمی از این امر، محصول فعالیتهای خودجوشِ یک مادرِ ۴۶ ساله است.
علینژاد که سیزده سال پیش مجبور به تبعید از وطن شد، با به حرکت در آوردنِ جامعهٔ زنان و جلبِ میلیونها دنبالکننده در رسانههای اجتماعی، آنها را به دور ریختنِ قویترین نمادِ تبعیضِ جنسیتیِ رژیم، یعنی حجاب اجباری، تشویق کرده است.
بیشترِ دنبالکنندگانِ «مسیح»، در ایران هستند: او یکی از قویترین صداهای ایران است. کمپینِ سادهای که او در سال ۹۳ شروع کرد، اثری ویرانگر بر رژیم داشت. او از زنانِ داخلِ ایران خواست تا تصاویری از مخالفت خود با حجاب ضبط کنند و برای او بفرستند. هزاران زنْ پاسخِ مثبت دادند، و او هم از طریق اینستاگرام و توئیتر و فیسبوکْ فیلمها و عکسهای زنان را در حال نمایش موهایشان منتشر کرده است. میلیونها نفر علاوه بر مشاهدهٔ جسارتِ هموطنان خود، به چشم خود دیدند که چهقدر با هم اشتراک عقیده دارند ــ چیزی که قبلا در محیطِ خفقانآور داخل ایران ممکن نبود.
در اعتراضاتِ این روزها، مسیح شاهدِ به ثمر نشستنِ سالها فعالیتِ منظم خود است. برخی تصاویری که از ایران منتشر میشود، مبهوتکننده است؛ زنانی را میبینیم که میرقصند و میچرخند و حجابشان را در آتش میاندازند. میگوید: «حجاب ابزاریست که رژیم برای کنترل زنان و، از طریق آنها، برای کنترل مردم ایران استفاده میکند».
مشروعیت جمهوری اسلامی از هم پاشیده است، و سران رژیم تقلا میکنند تا ایدههای عهدِ بوقی دربارهٔ عفتِ زن را تبلیغ کنند. شعار «مرگ بر آمریکا» و «مرگ بر اسرائیل» و «حجاب»، سه ستونِ باقیمانده برای جمهوری اسلامی است، و مسیح دریافت که «حجاب» آسیبپذیرترینِ آنهاست. حتی متحدانِ رژیم ایران یعنی دولتهای مسکو، پکن، پیونگیانگ، و کاراکاس هم حاضر نیستند از حجاب دفاع کنند.
قانونِ رژیم میگوید تمام موی زن باید پوشیده باشد و زنْ لباسِ تنگ نپوشد. گشت ارشاد هم مرتب زنان را به خاطر «بیحجابی» یا «بدحجابی» دستگیر میکند. مهسا امینی هم به خاطر اینکه چند تار مویش معلوم بود، دستگیر شد و در بازداشت جان باخت.
موهای بلند و فرفریِ مسیح، نمادی از مخالفت با جمودِ رژیم ایران است. میگوید: «از من متنفرند چون زنان را علیهشان بسیج کردم». او حجاب را به دیوار برلین تشبیه میکند و میگوید: «اگر این دیوار را پایین بکشیم، تمامِ نظام از هم میپاشد».
***
واضح است که سران جمهوری اسلامی از مسیح میترسند. او در سال ۸۸، بعد از سالها دردسر درست کردن به عنوان روزنامهنگار، مجبور شد ایران را ترک کند. سال ۹۳ به نیویورک نقل مکان کرد و با استفاده از شبکههای اجتماعی شروع کرد به فشار آوردن به رژیم ایران. این کار با اولین کمپین او یعنی «آزادیهای یواشکی» شروع شد که زنان را تشویق میکرد کارهای بیخطر اما ممنوعه انجام دهند، مثلا برداشتن حجابشان. و از همان جا فعالیتهایش رشد کرد. در واقع سه دهه بود که زنان ایران هر روز شاهد بیحرمتی بودند، بدون هیچ پناهی. ولی حالا میتوانستند از آزارگران و بدرفتاران فیلم بگیرند و برای مسیح بفرستند تا میلیونها نفر ببینند.
خودِ رژیم هم اینها را تماشا میکند. برای همین پارسال میخواست مسیح را بدزدد و به ونزوئلا ببرد، و از آنجا به ایران منتقل کند؛ جایی که زندان یا مرگ در انتظار اوست. امسال هم مردی با کلاشینکف بیرون خانهٔ او بازداشت شد، که گفته میشود میخواست مسیح را بکشد. مسیح و شوهرش کامبیز فروهر (ژورنالیست سابق بلومبرگ)، تا به حال چندین بار محل زندگیشان را عوض کردهاند.
رژیم ایران سعی کرده از داخلْ مسیح را تخریب کند. چند سال پیش، خواهرش در تلویزیون ایران از او اعلام برائت کرد. مسیح میگوید خواهرش با یک سپاهی ازدواج کرده و حزباللهی است. کمی بعد برادرش علی را دستگیر کردند و به خاطر عدم همکاری با رژیم برای ربودنِ مسیح، به زندان انداختند. سال ۹۸ هم موسی غضنفرآبادی رئیس دادگاه انقلاب تهران اعلام کرد که ارسال فیلم و عکس به علینژاد جرم است و یک تا ده سال زندان دارد. تلویزیون جمهوری اسلامی مرتب او را به عنوان خائن و جاسوس کشورهای خارجی معرفی میکند.
***
حین ملاقاتی که با او داشتم، مدام مشغول فیلمها و پیامهایی میشد که از ایران برایش میفرستند. موبایلش را به من نشان داد: فیلمی از یک دختربچه که غرق خون شده؛ ظاهرا تیر خورده است. یک معترض دیگر که پلیس او را کتک زده. و یک زن دیگر که حجابش را در آتش میاندازد.
رژیم ایران هر روز بر شدت سرکوب اعتراضات میافزاید؛ مثل سالهای ۹۶ و ۹۸ که اعتراضاتِ مشابهی نظام را تهدید کرد. تلفن و اینترنت در بسیاری از نقاط کشور یا قطع شده یا کُند شده است. تصاویری که به بیرون میرسد، مواجههٔ تودههای مردم با نیروهای بسیجی را نشان میدهد؛ مردمی که شعار «مرگ بر خامنهای»، و «جمهوری اسلامی نمیخواهیم» سر میدهند، و عکسهای قاسم سلیمانی را پاره میکنند. صدها نفر، از جمله روزنامهنگاران، دستگیر شدهاند.
این صحنهها مرا یاد تجربهٔ خودم از سفر به ایران میاندازد. مدتی بعد از کشتهشدنِ سلیمانی بود. با تعدادی از ایرانیانی که صحبت کردم، معلوم بود تقریبا هیچ مشروعیتی برای رژیم باقی نمانده است. و اندک حمایتِ باقیمانده هم گویا از طرف کسانی، مثل حقوقبگیران حکومت، بود که منافع مستقیمی در رژیم داشتند. همه جا پر بود از ایستگاههای بازرسی بسیج، که جلوی ماشینها را میگرفتند و بعضیها را میگشتند.
از او دربارهٔ برخوردهای رژیم با زنها میپرسم. گریهاش میگیرد. اما دوباره سراغ موبایلش میرود، و سیلِ فیلمها و پیامها سرازیر میشود. میگوید: «این رژیم را زنان به زیر میکشند. این را مطمئنم».