ادبیات، فلسفه، سیاست

گلی | مسعود ریاحی

همین‌ها را می‌گویم، این ترک‌ها، نه اینکه ازشان بترسم ها، نه، اصلا. فقط نگرانم.آن هم نگران خودم که نه، نگرانِ گلی‌ام وگرنه من که از درد ِخوردنِ آجر، توی سرم واین‌ها نمی‌ترسم، این درد‌ها که درد نیست، وقتی آقام افتاد به جانِ گلی، دردم آمد. گلی را می‌زد ها، ولی من دردم می‌آمد.

همین‌ها را می‌گویم، این ترک‌ها، نه اینکه ازشان بترسم ها، نه، اصلا.

فقط نگرانم.آن هم نگران خودم که نه، نگرانِ گلی‌ام وگرنه من که از درد ِخوردنِ آجر، توی سرم واین‌ها نمی‌ترسم، این درد‌ها که درد نیست، وقتی آقام افتاد به جانِ گلی، دردم آمد. گلی را می‌زد ها، ولی من دردم می‌آمد.

ولی راستش را بخواهم بگویم، خودم هم می‌ترسم، آخر وقتی می‌زند، درد از ران‌هایم بلند می‌شود و می‌آید بالا تابیضه هام، سوز می‌دهد. آن دفعه حسابی زد. رفته بودم حمام زنانه، نه اینکه بخواهم دید بزنم و چشم چرانی کنم ها. اصلا گلی ناراحت می‌شود، زن‌ها جیغ و داد راه انداختند. برای یک بلوز رفته بودم. کش رفتم. همان رنگی که گلی دوست دارد.

این نرجس مفو- این اسم از بچگی رویش ماند، آخر همه‌اش مفش مثلِ کرم آویزان بود تا نزدیک دهانش- آمد درِ خانمان و داد و هوار راه انداخت و به آقام گفت: «امیرو آمده بود حمام زنانه، مرا دید بزند.»

آخر بگو خرسِ گنده تو دید زدن داری؟ آقام کمر بندش را در آورد و انداخت دنبالم، شیشه رفت به پام که گرفت وگرنه آقام که هیچ، پسرِ قاسم آقا هم به من نمی‌رسد. وقتی خوردم زمین، سرم خورد به لبِ جدول، تمام هیکلم با لجن یکی شد. این درد‌ها که درد نیست. نُکِ کمر بند می‌گرفت به کمرم، خیلی سوز می‌داد. تیر می‌کشید. وقی می‌زند و فُحشم می‌دهد، سبیل هایش تراز می‌شود، آخر سبیل‌های آقام تا به تاست، یعنی نه همیشه، ولی خیلی وقت‌ها تا به تا می‌شود. مثلِ وقت هایی که با منیرو خانم حرف می‌زند. ننه‌ی همین نرجس مفو را می‌گویم.

راستش کمی لجن هم توی ِ دهنم رفت، اولش ترش بود و بعد تلخ شد. آقام هوار می‌کشید که، «نره خر…آبرو برام نذاشتی! توله سگ، پشت لبت سبز شده… گاوی شدی برای خودت…تخم حرام…این کارها چیه می‌کنی؟ مایه‌ی ننگ می‌خوام برای چی؟»

یکی می‌زد و یکی از این جمله‌ها را می‌گفت . ننه‌ام گذاشت خوب که خوردم بعد آمد و آویزِ آقام شد و کمر بندش را گرفت و گفت: «بسه ، کشتیش مرد.»

آقام این طرف و آن طرف را نگاه کرد، زن‌های محل توی دروازه‌های خانه هایشان ایستاده بودند و تماشا می‌کردند. آقام سینه‌اش را داد جلو و گشاد گشاد، راه رفت، تا توی خانه‌مان.

ننه‌ام دو دستی زد سر من، بعد هم زد روی زانو‌های خودش و هوار کشید که، «خدا، بکش منو از دست اینا.»

همیشه گلویش را با این جمله گرم می‌کند. نرجس مفو هم نگاهم می‌کرد، انگار توی دلش ساز ناقاره می‌زدند، کیف می‌کرد، می‌دانم از کجا می‌سوزد، هنوز جای دندان هایم، روی گردنش هست. ماده خرس، گفت: «امیرو، توی باغ، یه کوزه پیدا کردم، پر سکه‌های طلا، زرده زرد، نتونستم بیارمش، بیا باهم بریم بیاریم.» می‌دانست آقام به من پول نمی‌دهد، صدای آقام خیلی بلند است، خانه هایمان به هم چسبیده، حتما شنیده که آقام، همه‌اش می‌گوید: «برو کره خر، بمیری هم پول نمی‌دم.» به باغ که رسیدیم، دستم را محکم گرفت و گفت: «دیگه چیزی نمونده.»

خیلی جلو رفتیم، بعد دستم را ول کرد و رفت جلوی من ایستاد، این طرف و آن طرف را نگاه کرد و لباس هایش را یکی یکی کند، همه‌اش را کند، چیزهایش، اندازه‌ی سر من بود. آخر بی‌حیایی هم حدی دارد. ننه‌اش از خودش بدتر. همه‌اش سر باز و لخت می‌گردد توی حیاط. بی‌حیا از آقام هم رو نمی‌گیرد، که می‌رود پشت بام، به کبوترهایش برسد.

خودم از اتاق چوبی دیدم، بی‌حیا برای آقام دست هم تکان می‌داد، اصلا از وقتی که این خانه بی‌مرد شد، این‌ها این طور بی‌حیا شدند.

انگار که وسط باغ، میخ شده بودم توی زمین، آمد طرف من و زیر پا بهم داد و افتاد رویم، خودش را هی می‌مالید بهم، داشت خفه‌ام می‌کرد.

گردنش را گاز گرفتم، نامردی کرد. با یک کلوخ بزرگ، زد به سرم. ولش نکردم. خون گردنش، تلخ بود. باز زد …، چشم هایم درد گرفت، که ولش کردم. بلند که شد، شروع کرد فحش دادن به ننه و آقام.

با ترکه زدم به کمرش و گفتم: خرس گنده، با اونا چکار داری؟! همیشه از دهانش فحش‌های ناجور می‌ریزد، یکی دیگر زدم به کمرش، لباس هایش را جلویش انداختم. خاک پاشید به چشمم، که زودتر از من رسید، در خانه مان، با مشت می‌کوبید به در، آقام در را باز کرد.

خرس گنده، هوار می‌کشید که: «امیرو، منو گاز گرفته و با چوپ زده به کمرم.» آنقدر بی‌حیاست که لباسش را داد بالا و کمرش را نشان داد. آقام دست می‌مالید به کمرش.

من از دور داد می‌زدم که: آقا، به جان ننه، دروغ می‌گه، اونم با کلوخ زد به سرم، اون بی‌حیایی کرد، که گازش گزفتم، زدمش که مثل ننش نشه.

آقام، هوار کشید: «گه نخور..توله سگ!» کمر بندش را باز کرد و دنبالم افتاد. به من نرسید… شب هم راهم نداد، اصلا آقام، انگار گوش ندارد، نمی‌شنود من چه می‌گویم.

آن دفعه که افتاد به جان گلی، هرچه گفتم آقا نزن، توی شکمش بچه دارد.آنقدر زد، که دل و روده‌اش ریخت بیرون، خونش زرد بود، روده هایش، ریش ریش شده بود.

آویز کمر بندش شدم و التماس کردم که نزند، بعد افتاد به جان خودم. شلوار گلی را کند، از منیرو خانم کش رفته بودم.آخر گلی که با کسی کاری ندارد، آزاری ندارد، توی خانه چوبی، کنار هم بودیم که آقام آمد و زیر کتک مان گرفت. آنقدر زد که پایش کنده شد. گلی را از اتاق چوبی پشت بام، انداخت پایین.از خانه زدم بیرون، بغلش کردم، از گلی، خون می‌رفت. خودم عملش کردم، دست هام می‌لرزید، دل و روده‌اش را ریختم توی شکمش، بخیه‌اش کردم، نازی سالم بود. همه‌اش می‌ترسیدم، گلی زیر دست هایم جان بدهد، نازی مادر می‌خواهد.

آوردم‌اش خانه‌ی اصغر آقا، البته خانه که نه، هنوز خیلی کار دارد تا بشود خانه، نه دری دارد و نه پنجره ای، دیوار‌ها و سقف‌اش هم پر از ترک شده. می‌گویند اصغر آقا زیر قرض، برای همین خانه، افتاده گوشه‌ی زندان، خیلی‌ها هم می‌گویند که، این خانه اومد ندارد و خانه‌ی جن هاست. مثل سگ می‌ترسند، که از کنار این خانه رد شوند. گلی را که آوردم اینجا، تا صبح بالای سرش دعا خواندم، مدرسه نرفته ام، اما بلد‌م فارسی دعا بخوانم که. آفتاب که زد، گلی به هوش آمد. گفت: «سلام امیرجان» همه، امیرو صدایم می‌کنند، نرجس مفو که یک چیز زشت هم می‌گوید، گفتم: «سلام به روی ماهت»

دست کشیدم روی شکم‌اش، نازی هم از خواب بلند شده بود. گلی می‌گوید: «امیر جان، به بچه‌ها کولی بدهی، کمرت درد می‌گیرد، مثل مش مهدی می‌شوی، آن وقت نازی که دنیا آمد و بزرگ شد، روی کول کی بنشیند؟» سرم را پایین می‌اندازم، به گلی می‌گویم: «خب، آقام که به من سیگار نمی‌دهد، دود نکنم، سرم درد می‌گیرد، تازه، من زورم زیاد است، دارم سبیل در می‌آورم و مث آقام می‌شوم، مثل مش‌مهدی نمی‌شوم.»

گلی دستش را به سرم می‌کشد، نازم می‌کند. نرجس مفو بهم می‌گفت: «امیرو کله خربزه.» گلی می‌گوید کله‌ام قشنگ است. گلی می‌گوید سبیل هام که کامل در بیاید، نازی هم از شکمش بیرون می‌آید. گلی سیگار نمی‌کشد، یعنی چند باری کشید، اما سرفه‌اش گرفت. مثل سرفه‌های مش‌مهدی. حالا، نمی‌دانم چکار کنم، این ترک ها، نمی‌ترسم ها، نگران گلی و نازی هستم. آخر من هیچ، گلی چکار کند؟! عصایی هم که ندارد.

به گلی می‌گویم غصه‌اش را نخور، یک عصایی برایت درست می‌کنم، از عصای مش مهدی هم بهتر.

کتابستان

چار دختر زردشت

منیژه باختری

دموکراسی انجمنی

مهدی جامی

تاملاتی بر هیتلر

زِبستییان هفنر

دوسیه افغانستان

شاهزاده ترکی الفیصل آل سعود

نیم‌قرن مبارزه و سیاست

سمیه رامش