آیا مهاتما گاندی یک فیلسوف بود؟ خودش که چنین نمیدانست. اما من میخواهم نشان بدهم که او الگویی در باریک اندیشی فلسفی در حوزهٔ خودش؛ عدم خشونت و طرز تفکرش در باب نوعی حیاتی از آزادی بود. گاندی سرتاسر شگفتی است؛ در دفاع از عقاید خاص اخلاقی خود وقتی قواعد عام ـ عرف ـ راهگشا نیستند، نگاهِ باز و پذیرای او به سایر فرهنگها و پاسخ بارز او به انتقادگرایی که به سرعت مقبول افتاد و بدون اینکه دچار تحریف شود، مروج شد و برای بازاندیشی عقایدی که در نوع خود رادیکال بودند استفاده شد.
مهاتما گاندی (۱۸۶۹ ـ ۱۹۴۸) بیشتر با باورش به عدم خشونت شناخته میشود. این رفتار در بستر مقابله و مقاومتِ بدون خشونت علیه حکمرانان انگلیسیتبار هند شکل گرفت. هر چند که او به شدت از آموزههای مکتب فلسفی هندی؛ جین ـ جاینیسم ـ متأثر بود، اما خودش طریقت لئو تولستوی را بیشتر ارجحیت میداد. درست یا غلط، گاندی باور داشت اعتقادات هندوییسم آن قدر نفوذ ندارد تا کسی را از پا گذاشتن بر یک مورچه وا دارد، مگر اینکه خود شخص، خویشتن را از انجام این کار باز دارد. گاندی، در اوایل عمر خود متمایل به خشونت بود. اما این تولستوی، نویسندهٔ مسیحی روس بود که او را به فردی بیزار از خشونت تبدیل کرد. واقعیتی که نشان میدهد او پذیرای ارزشها از فرهنگهای دیگر است.
به دلیل همین پذیرای نظریات دیگر بودن ـ سعهٔ صدر ـ گاندی به اهمیت نظریهٔ دیگر جَین اقرار میکرد؛ اینکه انسانهای عادی دانش نیمه کاملی دارند و بر همین اساس استدلال میکرد حقیقت باید از جهات گوناگونی جستجو شود. گاندی نیز مانند تولستوی، عدم خشونت را دریایی از شفقت تعریف میکرد که در موجودیتش کسی حتی بر یک مورچه هم پا نمیگذارد. اما فراتر از این، شما حتی نباید از دشمن خویش هم نفرت داشته باشید. گاندی کتاب تولستوی نامهای به یک هندو را با اجازهٔ خودش منتشر کرد (۱۹۰۹). در این کتاب آمده است که میلیونها هندی به غلامی چند هزار تن محدود انگلیسی در آمدهاند. تنها به این دلیل که به جای درونی و نهادینه کردن قانون مهر و عشق، هندیها خود با تن در دادن به خشونت و غلامی، با انگلیسی ها همکاری میکنند.
گاندی رفتار شفقتآمیز با همه ـ حتی دشمن ـ را با فداکاری در آمیخت. به همین اساس، در مقابله با انگلیس او آماده رنج کشیدن بود بدون اینکه واکنشی نفرتآمیز انجام دهد. اما این ایده به فکرش خطور نکرد که دیگران نیز میتوانند به این مبارزه بدون خشونت او ملحق شوند. چون هر کسی شخصیت خود و وظیفه خودش را دارد (سوادهارما). در این حال، فقط معدود کسانی میتوانند با روحیه و رفتار عدم خشونت به مقابله با خشونت بپردازند. برای کسانی که قادر به این کار نبودند او «برنامه سازندگی» را طراحی کرد تا جنبهای دیگر از کار را پیش ببرند.
درست یا غلط، گاندی باور داشت اعتقادات هندوییسم آن قدر نفوذ ندارد تا کسی را از پا گذاشتن بر یک مورچه وا دارد، مگر اینکه خود شخص، خویشتن را از انجام این کار باز دارد.
در ۱۹۲۶م. گاندی مجموعه هشتگانهای از مقالات ـ یکی به زبان انگلیسی ـ را با عنوان «آیا این انسانیت است؟» نوشت و در آن مفهوم عدم خشونت را مطرح کرد و به این سوال پرداخت که چه زمانی کشتار از صورت خشونت بیرون است؟ این سوال در حمایت از یک شهردار مطرح شد که فرمان کشتن ۶۰ سگ ولگرد را که تهدید گسترش هاری را بالا میبردند، داد. نامههایی سرشار از خشم از سرتاسر هند با این محتوا به گاندی رسید: «ما تصور میکردیم تو طرفدار عدم خشونت هستی».
گاندی در واکنش الگویی فلسفی ارائه داد. او چندین نامه در روزنامهاش منتشر کرد و آشکارا با وجود انتقادها، سخرهای را به خود راه داد؛ اینکه یکی از نامههایِ حامیِ عدم خشونت، خود خشن بوده است. با وجود این، گاندی در پی بازاندیشی در موضع خود بود تا پاسخی بیابد. در مقالهٔ سوم بود که او معیاری تازه ارائه داد؛ کشتن همیشه خشونتآمیز است، مگر این که به نفع مقتول باشد. آیا این بدین معنا نبود که او اشتباه کرده و کشتن سگهای ولگرد به نفع خودشان نبوده است، هر چند به نفع انسانها و سگهای دیگر باشد. اما او قبلاً در مقالهٔ اولش به یک نکته فلسفی مهم اشاره کرده است: یک شهروند که مسؤول جان آدمهای تحت قیمومیت خویش است… در این حالت با تضاد وظایف خود روبرو میشود؛ اگر سگ را بکشد، مرتکب گناهی شده است و اگر آن را نکشد گناه به مراتب بزرگتری را مرتکب شده است. در آخر او تصمیم به ارتکاب گناه کوچکتر میگیرد تا از دیگری جلوگیری کند.

به عبارتی، کشتن سگها اشتباه بود؛ چون گاهی اوقات شخص، بدون اینکه متوجه شود، در نوعی قید دوگانه اخلاقی محصور می شود: اگر انجامش دهد خطا کرده و اگر انجامش ندهد نیز دچار خطا شده است. این مسأله برای یونانیان باستان آشنا بود اما مسیحیت در مقابلش مقاومت از خود نشان داد. طبق اساطیر یونان، اورستیس در قید دوگانه گرفتار آمد: اگر قاتل پدرش را نمیکشت خطاکار محسوب میشد و همچنان اگر قاتل را که مادرش بود، میکشت نیز خطا کرده است. مسیحیت در اوایل به سختی میتوانست با این مسأله روبهرو شود، چون مجازات ابدی توسط عدالت خدا برای گناهکاران پیشبینی شده بود و خطا به پای خود شخص نوشته میشد. در نتیجه در قرن ششم بعد از میلاد تلاشهای پیگیری برای صورتبندی مسألهٔ خطا انجام شد. اما گاندی متوجه شد که بعضی اوقات خشونت ورزیدن گناه به حساب نمیآید. با اینحال او از این موضع خود دفاع میکرد که خشونت در ذات خود اشتباه است، حتی او با این ایدهٔ غیر موجه و آسانگیر اغوا نشد که اگر امری خطا شمرده نشود، ممکن است در نظر اول در ظاهر خطا شمرده شده باشد.
گاندی متوجه شد که بعضی اوقات خشونت ورزیدن گناه به حساب نمیآید. با اینحال او از این موضع خود دفاع میکرد که خشونت در ذات خود اشتباه است.
این نکته در مقابل بدین معناست با وجود اینکه گاندی تعداد محدودی از اصول اخلاقی استثناناپذیر را پذیرفته بود ( در این قضیه هر نوع خشونتی اشتباه است)، به این فکر نکرده بود که این اصول استثناناپذیرِ رفتار میتوانند ما را رهنمایی کرده و رفتار ما را دیکته کنند، بلکه تحت شرایط خاص و فردی ماست که آنها معنا میٔابند. سوادهارمایی مثل ارائه خدمات رفاهی که دوره عدم خشونت را بدترین زمان ما میسازد. احتمالاً گاندی میپنداشت که رفتارهای مشخصی مثل عدم خشونت به مثابهٔ شفقت، برای تمام جهان مطلوب است. در حالی که هدف او اصلاح یا تغییر رفتار مسلمانانی نبود که معتقد به تلافی و مقابله به مثل بودند.
من انکار گاندی مبنی بر اینکه قواعد کلی استثناناپذیر میتوانند رفتار ما را تعیین کنند، را میپذیرم. در یونان باستان، رواقیون متأخر پس از پانتئوس (اواخر قرن دوم پیش از میلاد) دلبستگی زیادی به اخلاق داشتند اما با اینهم از پرداختن به مسائل و اصول کلی استثناناپذیر دوری میجستند. به روایت متنی به جا مانده از پانتئوس، وقتی ژولیوس سزار برای گسترش اقتدار رم به شهر یوتیکا لشکر کشید؛ خودکشی برای کاتوی رواقی که ساکن شهر بود، یک امر پسندیده شمرده میشد اما برای دیگران که در همان شرایط مشابه بودند صحیح نبود. چرا که کاتو قاطعانه بر موضع جمهوریتخواهانه خود برای رم پافشاری میکرد. برای پی بردن به اینکه چرا خودکشی تنها برای کاتو قابل قبول بود، شاید بتوان به فهم عامه از گذشتهٔ کاتو مراجعه کرد. در هر صورت، نمیتوان به اصول عامی دست یافت که مطلوب ماست، اما به اصولی میرسیم که عقلانی بوده و با ارجاع به یک فرد یا تاریخِ مخصوص آن استوار است.
گفته شده که پیروان باستانی کنفوسیوس در چین نیز از اصول عام اخلاقی حذر میکردند که بعدها در اختلاف نامساعدی با پیروان غربی کانت و فایدهگرایی قرار گرفتند. پس چرا با این حال گاندی این اصل کلی را عرضه کرد که هر نوع خشونت مردود میباشد؟ البته که او برای این سوال نیز پاسخی دارد. ادلهٔ نخست؛ این اصلْ توصیهٔ به کمال برای نقیصهای است که افق دید ما را گسترش میدهد ولو اینکه ما نتوانیم همیشه از خشونت بپرهیزیم. اگر گاندی را سیاستمدار بنگریم، جای تعجب نخواهد بود که بسیاری، مثل انگلیسیها، او را یک سیاستمدار اغراقگر بدانند؛ کسی که به فایده خویش سخن میگوید. اما اگر گاهی او میگوید: از خشونت پرهیز کن! و زمانی دیگر میگوید: از خشونت کار بگیر! این دقیقاً برای من تولید یک خط فکری فلسفی هوشمندانه است.

ادلهٔ دوم من طرز عمل آزاد گاندی است. سنت طولانیای قبل از او برای جهانبینی غیر معمول او در مورد آزادی وجود داشت که او برخی از آنها را میدانست و احتمالاً از آنها کار گرفته تا گاهی از پیشینیان خود نیز سودی برده باشد. منبع سرشار او رواقیگری بود که از اپکتتوس در قرن اول میلادی آغاز شد. گاندی کتابی دربارهٔ سه رواقی مشهور از جمله اپکتتوس خواند که او را امید بخش یافت، اما در ۱۹۲۲ تا ۱۹۲۴م. بخش بزرگی از دیدگاه او از قبل شکل یافته بود. به نقل از منشی گاندی ماهادیو دِسای در ۱۹۲۶، بسیاری از اهداف و آرزوهای گاندی شباهت زیادی به اهداف رواقیون داشت.
اپکتتوس رواقی، آزادی فردی را نوعی آسیبناپذیری که توسط دل بستن یا اراده کردن تنها بدانچه که در حیطهٔ قدرت تملک شماست و به دست میآید، میداند. این جاست که از حاکم ستمگر کاری ساخته نیست.
اپکتتوس مجموعی از روشها را ارائه کرد تا شاگردانش از تعلق به هر آنچه که در اختیارشان نیست یا بر خلاف اراده آنهاست، آزاد باشند. بدین صورت، آنها در تخیل خویش به حاکمی که میگوید: ترا به زنجیر خواهم کشید! چنین پاسخ میدهند: مرا به زنجیر خواهی کشید؟! پایم را شاید زنجیر کنی! اما روحم را حتی خدایگان به چنگ نخواهند آورد! شاگردان اپکتتوس آزادیای آموختند که طبق آن خویشتن را به ارادهٔ خود خلاصه بدانند یا همان ارادهٔ درست رهنمون شدهٔ آنها.
اپکتتوس رواقی، آزادی فردی را نوعی آسیبناپذیری که توسط دل بستن یا اراده کردن تنها بدانچه که در حیطهٔ قدرت تملک شماست و به دست میآید، میداند. این جاست که از حاکم ستمگر کاری ساخته نیست.
قبلاً در ۳۰۰ پیش از میلاد، زنون قبرسی، بنیانگذار رواقیگری، گفته بود که فقط آن کسی که حقیقتاً خوب باشد آزاد نیز میباشد، بدها از غلاماناند. زنون این ایدهٔ رواقیگری را نیز عرضه کرد که فقط شخصیت شایسته واقعاً خوب است هر چند که باقی فقط ارزش محدود و مشخصی دارند. به دنبال چیزهایی مثل غذا، لذت، سلامتی و زیستن بودن کاملاً طبیعی است. اما آزمون زمانی فرا میرسد که نتوانیم به آنها دست یابیم و این چالش پیش میآید که آیا ما میتوانیم به شخصیتی خوب بودن ادامه بدهیم یا نه. حفظ و رسیدن به این اهداف مطرح نیست؛ در واژگان رواقی اهداف اهمیتی خاص ندارند و ذاتاً فاقد ارزش شمرده می شوند. اما اگر میخواهیم آدم خوبی باشیم، باید این اهداف و ارزشها را برای خود و دیگران بپسندیم. مشابه همین، بیارزشهای ناخواستهای هم هستند که پای ما را در غل و زنجیر میکشند. اما اندیشهٔ اینکه موضع «بیارزش ناخواسته» مورد نظر کاملاً درست است میتواند تاییدی بر این یافتهٔ اپکتتوس باشد که باید فرض کنید که پای شما، «شما» نیست.
اپکتتوس سخن خود را با معرفی تنها دو فرد آزاد به پایان میبرد که هر دو ساکن آتنِ چهارم قبل از میلاد بودند: سقراط و دیوژن کلبی که در یک کوزهٔ شراب میزیست. هر دو عرف روز را به چالش میکشیدند و بر رواقیون تاثیر گذاشتند. اما پیروان معاصرِ آرمان آزادیِ اپکتتوس هم وجود داشتهاند. در ۱۹۹۳م. من قهرمان جنگ دریادار جیمز استاکدال را برای بحث با پژوهشگران یونانی به لندن دعوت کردم. او در حضور یک رواندرمان و عامه مردم بدین موضوع پرداخت که چطور یک دورهٔ درسیای که در دانشگاه دربارهٔ اپکتتوس گذرانده بود، باعث شده بود تا سالها بعد در جنگ ویتنام نوزده مورد شکنجه بدنی در چهار سال زندان انفرادی را تاب بیاورد. بر اساس مقاله و کتابی که استاکدال با شرح خانمش نوشته است، رفتار او را میتوان نوعی تجربه نامید، آنچه که گاندی نیز آن را خواهد پسندید؛ برانگیزاندن تعمدی مجازات توسط سرکشیهای کوچک از قوانین در دوران حبس، عزت نفس را به او برگرداند. باقی اسیران، کسانی که او متقاعدشان کرد بود، همه از قبول دستورهای زندانبانها مبنی بر تهیه برنامههای تلویزیونی بدگویی از جنگ سر باز زدند.
معلوم نیست که گاندی آموزههای رواقیون را کاملاً میدانست یا نه، اما از نمونه اولیهٔ آن که در دفاعیه (آپالوژی) افلاطون آمده و او در ۱۹۰۸م. شرحی بر آن نوشته بود، با خبر بود. در آن رساله، سقراط در مقابل هیات منصفهای که او را به فاسد کردن جوانان توسط گفتگوهای فلسفی دربارهٔ ارزشهای مرسوم جامعه و مردود دانستن خدایان متهم کرده است، به دفاع از خود میپردازد. او تبعید یا اعدام خودش را آسیب برای خویشتن نمیدانست بلکه در این میان متهمکنندههایش با کشتن ناعادلانه یک فرد مرتکب خسارت میشوند. مثل رواقیان پس از خودش، سقراط در اینجا عدالت را ارزش واقعی میشمارد. هر چند که او رویهٔ ناعادلانه را ناتوان از آسیب رساندن به خودش میداند، اما به اندازهٔ اپکتتوس که این اصل کلبیون را ستایش میکرد، پیش نمیرود که حتی کسانی را که او را لت و کوب میکنند، مثل این که پدر یا برادرشان باشد، دوست داشته باشد. «تمایل به محبتِ» اپکتتوس، او را به آموزه محبت مسیحی تولستوی که بسیار بر گاندی موثر بوده است، نزدیک میکند.
همانطور که تولستوی در باب عدم خشونت بر گاندی اثر گذاشت، در باب آزادی نیز اثر گذار بوده است. چنانکه در نامهای به یک هندو گذشت، تاثیر آموزهٔ عدم خشونت تولستوی آشکارا قابل دید است؛ این که هندیها از یوغ سلطه انگلیسیها در صورتی آزاد میشوند که اصل عشق را در خود درونی کرده و در برنامههای خشونتآمیز سهمی نگیرند. تولستوی آزادی را در معرفت میدانست و بر همین اساس گفت که هندیها غلام خشونت شدهاند تنها به این دلیل که از اصل عشق که در ماهیت بشر است، شناختی ندارند. همچنین در اثر دیگر تولستوی که مورد علاقهٔ گاندی بود، قلمرو خدا درون توست (۱۸۹۴)، تولستوی نگاشته است که به محض این که بدانی نقش خشونتبار تو در جامعه به صلاح عامه نیست، آزاد میشوی. چنانکه در بالا آمد، ارجاع به عشق در پاسخ کلبیون به بیعدالتی، توسط اپکتتوس وارد رواقیگری شد.
تولستوی آزادی را در معرفت میدانست و بر همین اساس گفت که هندیها غلام خشونت شدهاند تنها به این دلیل که از اصل عشق که در ماهیت بشر است، شناختی ندارند.
تولستوی پیشتر از رواقیان متاثر شده بود. او در کتابخانهاش کتابی دربارهٔ رواقیان، اپکتتوس، مارکوس آورلیوس و دیگر اخلاقگرایان یونانی داشت. بر علاوه ترجمهای از اثر آورلیوس را مطالعه کرده بود. از جمله جاهایی که تولستوی در کتاب سرزمین خدا در توست نشانهگذاری کرده این حرف اپکتتوس درباره آزادی به عنوان یک حق واجبالحرمتِ ارادهٔ درست هدایت شده است، او میگوید: «محال است که یک انسان در مقابل اراده خود در حالتی قرار بگیرد که با وجدان خود نیز درگیر شود». تعبیر ارائه شده گاندی در ۱۹۲۶م. به نظر همین را میرساند وقتی که او میگوید: «هیچ قدرتی در جهان قادر نیست انسان را به کاری خلاف ارادهاش وادارد». در هر دو جهانبینی، امری بر اراده تحمیل شدنی نیست. هر چند اپکتتوس این موضع را فقط برای ارادهٔ درست تربیت شده قائل است. احتمالاً منظور گاندی انکار این نیست که فرد میتواند از روی اکراه عمل کند، چنانکه در مثال بالا اشاره شد، که عدم خشونت بدتر از خشونت به نظر میرسد.
در اوایل ۱۹۰۹م. گاندی به زبان هندی سیواراجی رسالهای دربارهٔ آزادی نوشت که به انگلیسی تحت عنوان قواعد داخلی هند ترجمه شد (۱۹۱۰). همانطور که در آن نوشته است؛ هر کسی که علاقه داشت تا به جنبش مقاومت او برای خدمت به کشور بپیوندد باید پایبند به پاکی بوده، با فقر خو کرده باشد، به دنبال حقیقت برود و الگوی بیباکی باشد. پاکی و عفت بزرگترین ارزش است و لازمهٔ رسیدن به ثبات. در این صورت است که گاندی به عنوان نمایندهٔ خود مختار اپکتتوس، احساس میکرد که اگر انگلیسیها او را زندانی کنند، او چیزی را از دست نداده است. وقتی در طول حبس در اثر روزه گرفتن اختیاری با خطر مرگ روبرو شد، این انگلیسیها بودند که دچار هراس شدند. گاندی نوشته بود که آزادی درون شرط لازم برای اداره کشور و خود مختاری حقیقی (سیواراج) است. همانطور که در ۱۹۰۸م. در یک حاشیهای نه چندان قوی که بر اثر جان راسکین نوشته بود، درباره کارگری که دیر سر کار حاضر میشود همان معاشی را میگیرد که کارگرانی که سر وقت به محل کار میآیند. خود مختاری واقعی به نظر گاندی پیامد زندگی اخلاقی است نه تقلب و انکار حقیقت.
گاندی مباحث خود در باب گیتا از فبروری تا نوامبر ۱۹۲۶م. را منتشر کرد. سپس او ترجمهای از بهاگاواد گیتا را به گجراتی درآورد و به دنبالش درآمدی بر آن به انگلیسی نوشت. منشی گاندی، دیسای نسخه گجراتی کار گاندی را به انگلیسی ترجمه و تفسیر عالمانهای بر آن نوشت. اثر دیسای با نام بهاگاواد گیتا با تصحیح گاندی بعد از مرگ این منشی در ۱۹۴۶م. به چاپ رسید. بعضی از شعرها به کنارهگیری یا خونسردی در قبال پیامدهای وارونه زندگی ترغیب میکنند. تنها یک شعر به انگلیسی در آمده است که در آن کلمهٔ «خونسردی» آمده که از آن همیشه شخصی مراد شده است که در مقابل نتایج ناخواسته بیتفاوت است. انفکاک، در مقام تقابل با وابستگی شاید توضیحی در خور باشد و البته که گیتا مکرراً کنشی بدون وابستگی را توصیه میکند که شامل وابستگی به سود اعمال نیز میشود. شاید بهترین مرجع گیتا باشد که گاندی تشابهی از آن را با این نظریات رواقیون در باب بیتفاوتی در قبال سرنوشت و اهمیت شخصیت خوب یافته است.

گاندی به نوعی کاملاً دیگری از آزادی علاقهمند بود؛ موکشا، یا شعور رهایی از تولد دوباره در سنت باستانی هند که توسط افلاطون نیز مطرح شده بود. او میگفت که میخواهد بعد از این زندگی یا تولد دوبارهٔ دیگر به رهایی برسد، اما اگر قرار باشد دوباره متولد شود، ترجیح میدهد عضوی از گروه نجسها یا دالیتها و مظلومهای امروزی به دنیا بیاید تا غصهها و و تلاشهایشان را احساس کرده و در فرجام به رهایی دست یابد. امروز برملا شده است که این برخلاف راه معمول بازداری از تولد دوباره توسط عزلتگزینی از دنیاست. در عوض گاندی حس کرد نشانهای از خدا در «همراه میلیونها رنجدیده بودن» وجود دارد. به عبارتی دیگر او میگفت که تسلط حقیقی بر خویشتن و محدودیتهای اخلاقی در جهان با موکشا مترادف است، گرچه تسلط حقیقی بر خویشتن داشتن رابطهٔ آشکاری با رهایی از جهان ندارد. اما این نیز روشن است که تسلط بر خویشتن نیز زمانی از راههای عزلتگزینی از جهان حکمرانیِ حکمرانان ملوکانه بوده است. با در نظر گرفتن اینکه برای گاندی چنانکه گذشت، تسلط بر خویشتن همان زندگی اخلاقیِ انجام وظیفه در قبال دیگران است.
گویا مشهورترین کار شگفت گاندی همان راهپیمایی نمک ۱۹۳۰م. است. انگلیسیها مالیات زیادی بر نمک وضع کردند. چیزی که نفع زیادی برایشان خواهد داشت چرا که همه به نمک ضرورت دارند. در نتیجه، بالا رفتن مالیات نمک باری شد بر دوش تمام هندیان از هر فرقه و دینی، سنگینی این بار اما بر فقیران که نمیتوانستند مالیات پرداخت کنند، بیشتر وارد میشد. در مارچ ۱۹۳۰م. گاندی نامهای مودبانه اما محرمانه به نایبالسلطنه انگلیسیها در هند فرستاد و در آن یازده تقاضا را به شمول لغو مالیات نمک مطرح کرد و در آن نوشت که اگر بدان توجهی نشود، به نافرمانی مدنی دست خواهد زد.موضوعهای فلسفی اصیل نزد گاندی ـ آزادی و عدم خشونت ـ سرشار از شگفتیاند. اندیشه او برگرفته از عرف، سنت و رسوم عامیانه نبود. با این حال میتوان با دیگر موارد شگفت نیز سرخورد. گاندی باری به نویسندهٔ انگلیسی اچ. ج. ولز گفته بود که او منشوری از وظایف انسان را بر منشوری از حقوق او ترجیح میدهد. رواقیون نیز بر همین موضعاند که شخصیت به تنهایی خود از ارزشی برخوردار است که نیازهای روزمره و عادی زندگی در برابر آن رنگ میبازد. به نظر میرسد این گزاره بیان میکند که اگر مرد یا زنی منصف بخواهد به نیازهای دیگری بدون در نظر گرفتن خطایش رسیدگی کند، در حقیقت به نیاز او پاسخ نداده و در این حال اتفاق جالب توجهی نخواهد افتاد. استدلال گاندی متفاوت است؛ در سخن گفتن از حقوق امکان وقوع خشونت نهفته است. او به صورت ظریفانهای بحث حقوق را با وظیفه پیوند میزند. در این بحث نکتهٔ آشنا برای ما نکتهای زبانی است که بیان میدارد من حقوقی دارم که نفس همین حقوق داشتن بیان میکند که دیگری وظیفهای مبنی تعارض نکردن بر آنها دارد. اما گاندی در عوض این گزاره را اقامه میکند که نکتهای زبانی نیست؛ بلکه یک قضاوت ارزش ماهیتی است: من هیچگونه حقی بر خانوادهام ندارم تا این که وظایف خویش را در قبال آنها انجام داده باشم.
گاندی ارزشهای معنوی و روحانی را برتر از سیاست میدانست و اگر تقابلی بین یک ارزش معنوی با همتای سیاسی خود برایش رخ میداد، او معنویت را برمیگزید.
پس از آن بود که قانون مالیات نمک بر سرتاسر هند شدیداً اعمال شد. در ۵ مارچ قبل از اینکه گاندی دوباره دست به راهپیمایی نمک بزند او را دستگیر کردند. گاندی نامهای دیگر به نایبالسلطنه برای آگاهی دادن از وضعیتش نوشت. در دومین جریان بهراه افتادهٔ نافرمانی مدنی، معترضان با چوبهایی با نوک آهنی سرکوب شدند که منجر به مرگ چهار تن آنها شد. گاندی به زندان پونا (پونه نو) منتقل شد. وقتی در ۲۶ جنوری ۱۹۳۱م. آزاد شد، از زندانبانان خود بخاطر مراقبتش تشکری کرد و گفت که آنجا در صلح و آرامش به سر میبرده است. با اینکه بیش از ۱۶ سال به استقلال هند مانده بود اما باز هم انگیزه و اعتقاد جنبش مقاومت همه را شگفت زده کرده بود.
قبلاً دربارهٔ اینکه چرا فکر میکنم برای فهم سیاستگزاری گاندی نیاز داریم فلسفهٔ او را بفهمیم، مثالی دادهام. این که گاندی گاهی خشونت را طرد و گاهی آن را میپذیرد به معنای فرصتطلبی نیست. باور او زیرکانه است ( و به نظر من؛ درست) که با اینکه خشونت همیشه خطاست، اما گاهی میتواند راهنمایی برای چگونه عمل کردن ما باشد. چنانکه گذشت او خودش را فیلسوف نمیدانست. همچنین، او گوشهٔ چشمی به سیاست داشت که آن را باری «دردسر» نامید، با اینحال او یک مبارز با تدبیر بود. گاندی ارزشهای معنوی و روحانی را برتر از سیاست میدانست و اگر تقابلی بین یک ارزش معنوی با همتای سیاسی خود برایش رخ میداد، او معنویت را برمیگزید.
با این حال، فرجام عدم خشونت او نه تنها بر هند که بر دیگر جاها نیز اثر بزرگی بر جا گذاشت. بخشی از دلیلش این بود که او موفق شد چارهای برای انگلیس که در جنگ جهانی دوم ضعیف شده بود نگذارد، جز اینکه هند را ترک کند. طبق آمار ارائه شده توسط جین شارپ موسس انستیتیوت آلبرت انشیتین، که در زمینه مطالعات عدم خشونت کار میکند، به تعداد ۲۳ جنبش عدم خشونت در قرن بیستم تا سال ۲۰۰۵م. به جریان افتادند که همه از گاندی الهام گرفته بودند و یکی از آنها جنبش مارتین لوتر کینگ بود. تحلیلهای شارپ از تکنیک و اسلوب گاندی، توسط بعضیها مثل کتاب راهنما استفاده شده است. شارپ نیمی از این جریانهای مقاومت را موفقیتآمیز میداند. به نظر من، یکی از دلایل جانبی موفقیت رویکرد عدم خشونت گاندی در این بود که تندی کمتری در میان نسل اول هندیانی که با انگلیسیها تا موقع خروج آنها مقابله میکردند، وجود داشت در حالی که نسلهای بعدی وقتی در تاریخ دربارهٔ استعمار انگلیس میخوانند، بیشتر خشمگین میشوند.
سیاستهای گاندی همیشه هم موفق نبوده است. چنانکه گذشت، دالیتها از این شاکیاند که او نتوانست در مسالهٔ نجسها از رهبرشان ب.ا. آمبدکار حمایت کند. گاندی خود نیز میدانست که نمیتواند از قتلعامی که در موقع جدایی پاکستان از هند در ۱۹۴۷م. رخ میداد جلوگیری کند، وقتی تا آخرین لحظهها مردم نمیدانستند که مرز از کجا کشیده خواهد شد یا اینکه اگر در سمت اشتباهی از خط مرزی قرار بگیرند خانوادههایشان را از دست خواهند داد. پس از قتلعام، گاندی آرزوی زندگی تا ۱۲۳ سالگیاش را از یاد برد. اما توانایی غافلگیر کردن در او از بین نرفت. وقتی انگلیس از او درخواست کرد تا از کشتار پیشاجدایی در کلکته جلوگیری کند، او با آمدنش یکی از رهبران کشتار را به عدم خشونت باورمند ساخت. وقتی مجلس ملی هند از گاندی خواست تا راهکاری برای متقاعد کردن و بازداشتن محمد علی جناح از پروژهٔ تاسیس پاکستان بدهد، گاندی گفت: «صدراعظمی هند یکپارچه را برایش پیشنهاد کرده و سوگند یاد کنید تا از تصمیمهای کابینهٔ منتخب او حمایت میکنید».
مطالعهٔ کارنامهٔ گاندی، مطالعهٔ یک روحانی بزرگی است که الهامبخش آرمانهای بزرگی در سرتاسر جهان است و یک مبارز با تدبیر بهشمار میرود. اما نظر من همین است که او توانست مدلی برای تفکر فلسفی نیز ارائه کند.
ـــــــــــــــــــــ
منبع: aeon