ادبیات، فلسفه، سیاست

ir-1401

فرقه‌گرایی و افیونِ سلطنت، در برابر جمهوری ایرانی

دموکراسی یا شبه‌دموکراسی؛ مسئله این است

صادق تیزکار

شبه‌دموکراسیْ دموکراسی نیست؛ دشمنِ دموکراسی و حقوق‌بشر است. در ایران هم هر شتر-گاو-پلنگی که به جای دموکراسیِ واقعی به مردم تحمیل شود، به سرنوشتی مشابه بقیهٔ ممالکِ استبدادی دچار می‌شود: هر چیزی می‌شود غیر از دموکراسیِ واقعی…

شخصیت‌پرستی یکی از کهن‌ترین عوارضِ روان‌شناختیِ بشر است و چنان عمیق و شایع بوده که در شاکلهٔ جامعه و ساختارِ حمکرانیْ بروز و ظهور کرده و نظام‌هایی برای کنترل جوامع ساخته است؛ نظام‌هایی که، به بیانی فنی، تحت عنوان کلیِ «فرقه» قرار می‌گیرند. این فرقه‌ها هنوز بسیار شایع هستند. ادیان سنتی خصوصا ادیان ابراهیمی همگی بر پایهٔ شخصیت‌پرستی شکل گرفته‌اند و شخصیت‌پرست هستند.

دین مثل افیون است، و دین‌فروشی هم تجارتِ افیون. البته مصرفِ شخصیِ افیون اشکالی ندارد، اما اشاعهٔ آن یعنی اشاعهٔ مواد مضر.

ولی دین تنها افیون نیست. افیون‌های دیگری هم هست که همان‌قدر قدمت دارد، مثل قبیله‌گرایی و قوم‌پرستی و نژادپرستی و امثالهم. «سلطنت» هم یکی از این افیون‌هاست، و سلطنت‌فروشی هم تجارتِ مخدری دیگر.

این بحثی انتزاعی نیست. واقعیتِ عرصهٔ سیاسیِ معاصر در نقاط مختلفِ دنیا گواهِ این امر است؛ از جمله قدرت‌گرفتنِ شخصیت‌سالاری در قلب اروپا و آمریکا [و به همان نسبت، تضعیف دموکراسی]؛ مثل صعودِ دونالد ترامپ و امثال او به قدرت، که فقط چند نمونهٔ بارز است.

شخصیت‌پرستیْ دشمنِ دموکراسی است و برای ما ملموس‌ترین عرصهٔ تجربهٔ آن، خودِ ایرانِ ماست. یکی از موانع اصلی بر سر جنبشِ صد و پنجاه سالهٔ دموکراسی‌خواهی در ایران شیوع همین عارضه بوده است. از فرقهٔ روحانیتِ شیعه بگیریم تا فرقهٔ پادشاهی و ولایت فقیه: شخصیت‌پرستیْ پدر همهٔ این فرقه‌هاست، و وجهِ مشترکِ «ولایت» و «سلطنت» هم همین خصیصهٔ بنیادی‌ست. در نهایتْ همهٔ فرقه‌ها از جمله فرقهٔ سلطنت، هر چه‌قدر هم مدرن و شیک، دنبالِ قلمرو و کنترل جامعه هستند، نه کرامت انسان، و به تبع آن اساسا یا دنبال دموکراسی نیستند یا مانع آن هستند.

جنبش اخیر «زن، زندگی، آزادی» هم که فضایی بی‌سابقه برای اتحاد ایرانیان علیه یک رژیمِ وحشی ایجاد کرد، از این معضل مستثنی نیست. کارزارِ پوپولیستیِ «وکالت» که پهلویست‌ها و اذناب‌شان و رسانه‌های حامی‌شان به راه انداختند، نمونهٔ بارز این معضل است.

ماکیاولیسم یکی دیگر از مظاهر شخصیت‌پرستی است: خودشیفتگی، خودبزرگ‌بینی، فریبکاری، دروغ‌گویی، وقاحت و… تنها برخی از صفاتِ شخصیت‌پرستان است. نگاه کنید به فرقه‌های مختلف، از جمله آن‌هایی که اسم برده شد. پیروان شیعه در همین ایران خودمان را نگاه کنید؛ پیروان ولایتِ خامنه‌ای را ببینید. و همین‌طور پیروانِ پهلوی را: گروهی که خودش یکی از بزرگ‌ترین موانع دموکراسی در ایران است، و هیچ نقشی هم در جنبشِ «زن، زندگی، آزادی» نداشته، با کمال خودشیفتگی و خودبزرگ‌بینی و وقاحتِ کلام، توقع دارد بقیه به او اقتدا کنند.

همین‌طور سوالِ کلیدیِ پهلویون: «اگر رضا پهلوی نه، پس کی؟»، یا تاکیدشان بر این‌که: «آن‌هایی که به شاهزاده وکالت ندادند شخص موردنظرشان را معرفی کنند»، ریشه در همان شخصیت‌محوری دارد.

چرا چنین سوال‌هایی می‌پرسند؟ چون اساسا طرزفکرِ دموکراسی‌خواهان برای‌شان قابل فهم نیست و باز هم دنبال «شخص»ی برای دنباله‌روی هستند. در حالی که دموکراسی‌خواهانِ واقعی دنبال برقراری سیستم هستند، و خودِ اصلِ پیروی شخصی و وکالت را غلط می‌دانند، چه رسد به این‌که بخواهند کسی را علَم کنند.

خودِ این توقع هم که شما باید به ما بپیوندید، ضددموکراتیک و دیکتاتورمآبی است؛ و خودِ این اصرار که «شما هم شخص موردنظرتان را معرفی کنید»، نشانهٔ عدم فهم‌شان از دموکراسی و دموکراسی‌خواهان است، که باز هم ریشه در شخصیت‌محوری دارد.

پهلویست‌ها اصلا برای‌شان قابل درک نیست که دموکراسی‌خواهان می‌خواهند از روندی دموکراتیک به دموکراسی برسند، نه با رفتن پشت قبای یک شخص. یعنی سیستم می‌خواهند نه سلطان. دموکراسی‌خواهان در نهایتْ دنبال استقرار یک سیستم هستند: «حاکمیتِ قانون اساسیِ مبتنی بر حقوق بشر». و می‌دانند که رهِ وکالت و شخص‌پرستی به ترکستان می‌رود.

اساسا شخصیت‌پرست را نمی‌توانید قانع کنید که دنبال سیستم هستید، چون برایش قابل هضم و فهم نیست. خودش هم هر سیستمی طرح کند، باز هم شخص‌محور است. جای تعجب ندارد که خیلی از کسانی که تا دیروز زیر سایهٔ جمهوری اسلامی پروار شده بودند، وقتی شیشهٔ عمر نظام اسلامی را شکننده دیدند، هنگام چرخشِ مصلحتی و منفعتی، دنبالِ مهم‌ترین «شخصیت»ی که به نظرشان آمده رفته‌اند و شده‌اند پهلوی‌دوست. و جای تعجب ندارد که فردای براندازی رژیم ایران، در صورت به قدرت رسیدن پهلویون، طیفِ اسلامیون و نیروهای عقیدتی (آخوندها/سپاه/بسیج و…) پشت قبای سلطنت جمع شوند، و به جای آن‌که این نیروها منحل شوند و به جرایم‌شان طی «عدالت انتقالی» رسیدگی شود، برعکس، در نظام جدید جذب شوند. و باز هم جای تعجب ندارد که این سناریو مشابهِ همان حرف‌هایی‌ست که رضا پهلوی تکرار می‌کند. [اساسا او علاقه‌ای به عدالت انتقالیِ «واقعی» ندارد، چون دنبال نیروهای قهریهٔ وفادار می‌گردد؛ هر که باشد، حتی تروریست‌های سپاه. به‌خصوص این‌که در یک عدالت انتقالیِ واقعی، خودِ او و اطرافیانش از عدالت مصون نیستند.]

در دورهٔ پهلویِ دوم هم یکی از تشکیلاتی که شاه زیر چتر خود داشت، تشکیلات روحانیتِ شیعه بود. همین تشکیلات، بعد از سقوطِ او، رفت زیر عبای خمینی. و با سقوط رژیم خامنه‌ای، دوباره برخواهد گشت زیر قبای سلطان.
چرا؟
این امری روان‌شناختی‌ست. این رفتار اساسا از وجهِ مشترکِ هر دو طیفِ ولایت و سلطنت، یعنی همان شخصیت‌پرستی، ناشی می‌شود. فرقه‌های شخصیتیْ ارزش‌های انسانی ندارند؛ اقتدار را به یک شخص انتساب می‌دهند، و از آن بهره می‌برند.

در نهایت برای اتاق فکر پهلوی اصلا مهم نیست که چند نفر از مردم به او وکالت بدهند، چون «پروژهٔ بازگشت پهلوی» با کمک حامیان و لابی‌های خارجی، همان‌طور که در چند دهه گذشته نشان داد، به هر شیوهٔ ماکیاولیستی که بتواند (از جمله اقدام نظامی محدود یا غیر) حاضر است رژیم پهلوی را برگرداند، و در سال‌های گذشته که در عرصهٔ مجازی و رسانه‌ای به‌شدت مشغولِ «پهلوی‌فروشی» (تطهیر، جراحی زیباییِ سلطنت، و تولیدِ نوستالژیِ پهلوی) بوده، بخشی از همین پروژه را اجرا کرده است.

شبه‌دموکراسی علیه دموکراسی

شبه‌دموکراسیْ دموکراسی نیست؛ دشمنِ دموکراسی و حقوق‌بشر است. (نمونه‌اش رژیم‌های ترکیه، عراق، روسیه و….)

در ایران هم هر شتر-گاو-پلنگی که به جای دموکراسیِ واقعی به مردم تحمیل شود، به سرنوشتی مشابه بقیهٔ ممالکِ استبدادی و به‌طور کلی به «عارضهٔ خاورمیانه» مبتلا می‌شود: هر چیزی می‌شود غیر از دموکراسیِ واقعی.

این شامل انواع «پادشاهی در لوای سکولار» یا «قبیله‌گرایی در لوای فدرالیسم» هم می‌شود که عملا ماهیتِ دموکراتیک ندارند و هر جور ماست‌بندی شوند از توی‌شان دموکراسیِ واقعی در نمی‌آید.

بازگشتِ سلطنت فقط با تقلب و کودتا ممکن است

گروهی از حامیان نظام پادشاهی با محوریتِ رضا پهلوی، «پروژهٔ بازگشت پهلوی» را پیگیری می‌کنند، که این‌جا از این مجموعه با عنوانِ کلیِ «پهلویست‌ها» یا «پهلویون» یاد می‌کنیم.

اساسا نظریه‌بافانِ این پروژه، نه به دموکراسی اعتقاد دارند و نه سواد آن را دارند. مهم نیست چه‌قدر خوب سفسطه کنند و چه‌قدر شیک دروغ بگویند؛ و مهم نیست هر بار نیاتِ خود را چه‌طور بسته‌بندی کنند ‌ــ‌ می‌دانیم که یا سیستم موردنظرشان ماهیتا دموکراسی نیست یا اساسا درباره دموکراسی‌خواهیِ خود دروغ می‌گویند. این مجموعه همچنین سعی کرده بازگشت پهلوی را به یک ماموریت ملی بدل کند و تمام شیوه‌های ماکیاولیستی را که بتواند به کار می‌بندد.

در مورد شخص رضا پهلوی هم تکلیف مشخص است. (از سابقه و طرزفکر او آن‌قدر اطلاعات هست که این‌جا نیازی به تکرارشان نیست؛ همین بس که تناقض‌گوییِ شدیدِ او جایی برای اعتماد باقی نمی‌گذارد.) واضح است که او هرگز «افیونِ سلطنت» را ترک نکرده و نخواهد کرد. مثل این است که از شکارچیانِ گوشتخوارِ حیات‌وحشْ توقعِ گیاه‌خواری داشته باشید. ساده‌لوح نباشیم.

در صد و اندی سال گذشته، هیچ‌یک از رژیم‌های دیکتاتوری ایران [قاجار/پهلوی/اسلامی] نتوانسته با انتخاباتی شفاف و آزاد و دموکراتیک بر مسند قدرت بنشیند و بماند. و در نهایت، غلبه بر جنبش صد و پنجاه سالهٔ دموکراسی‌خواهی در ایران فقط با تقلب و کودتا ممکن است. پهلویِ یک و دو با کودتا سرِ کار آمدند و حکومت کردند و سومی هم فقط با تقلب می‌تواند بر سر کار بیاید.

و اتفاقا چون پهلویست‌ها مطمئن هستند که در یک روند دموکراتیک و رفراندومِ شفافْ شکستی تاریخی را از نیروهای دموکراسی‌خواهِ واقعی متحمل خواهند شد، همهٔ تلاش‌شان را می‌کنند تا گذار از رژیم فعلی به حکومتِ بعدیْ روندی دموکراتیک و شفاف نباشد.

در نهایتْ پهلویون فقط با نفوذ و مداخلهٔ نیروهای قهریه/نظامی می‌توانند به قدرت برسند، نه بر پایهٔ مشروعیت دموکراتیک و با طی روند گذار دموکراتیک. حکومتِ پهلویِ سوم هم فقط با تقلب و کودتا امکان‌پذیر است و بس.

شبه‌فدرالیسم: قبیله‌گرایی در لباس فدرالیسم

فدرالیسمِ اصیلْ نوعی از جمهوری است ولی به دلایل موجه، گفتمان غالب در نسل جدید ملت ایران نیست. البته اگر در ایران اتفاق بیفتد (مثل مورد آلمان) ایرادی نیست، اما خیلی از کسانی که ژست فدرالیسم می‌گیرند در واقع دنبال قبیله‌گرایی هستند و ماهیتا مشروعیت حقوق بشری و دموکراتیک ندارند و به همین دلیل مفاهیم سیاسی و تاریخی از جمله «ملت» را دستکاری و تحریف می‌کنند تا بتوانند شکل حکومت مورد نظر خود را به نسل جدید قالب کنند.

مشکل اساسی با این‌ها این است که ماهیتا دغدغهٔ حقوق بشر و مطالبات مدنی ندارند بلکه دنبال منافع قومی/قبیله‌ای هستند. ادعاهای حقوق‌بشری‌شان هم نقابی بیش نیست. (یک نمونهٔ شبه‌فدرالیسم: در همسایگی‌مان عراق.)

این گروه از بدیل‌های غیراصیل هم جز با تقلب و نظامی‌گری و حمایت خارجی نمی‌توانند به قدرت برسند، چون نسل جدید ایرانیان از هر قومی که باشند، دنبال مطالبات قبیله‌ای نیستند؛ دنبال حقوق بشر خود و مطالبات مدنی خود هستند و دنبال بهترین شکل حکومت برای استیفای آن خواهند رفت.

آیا شبه‌دموکراسیِ پهلوی چیز بدی‌ست؟

برای آن دسته از مخالفان رژیم اسلامی که استقرارِ دموکراسیِ «واقعی» در ایرانْ اولویت‌شان نیست، تاسیسِ یک شبه‌دموکراسیِ نیمه‌سکولار که دنبالِ کشورگشایی نباشد و دنیا را با ایران دشمن نکند و سایهٔ تهدید و تحریم و فقر را از سرِ مردم بردارد، از رژیم جمهوری اسلامی خیلی بهتر است. در این صورت، اگر روزی پهلویست‌ها یا فرقه‌های دیگر با کمک حامیان خارجی‌شان و با موج‌سواری بر جنبشِ دموکراس‌خواهیْ به قدرت برسند، آن دسته از مخالفان می‌توانند بگویند: «به‌هرحال… از رژیم اسلامی خیلی بهتر است».

ولی جامعهٔ دموکراسی‌خواهِ ایران را نباید بی‌سواد و احمق فرض کرد. ما می‌دانیم که پهلویست‌ها برای ایران دموکراسی نمی‌آورند: بلکه شبه‌دموکراسی می‌آورند. شبه‌دموکراسیِ پهلوی هم نه دموکراسیِ واقعی می‌شود، نه مرحله‌ای میانی برای گذار از دیکتاتوری به دموکراسی.

در جواب سوال فوق هم باید گفت که در نگاه «بد یا بدتر» و به عنوان بدیلی برای رژیم اسلامی فعلی، شاید شبه‌دموکراسیِ پهلوی از نظام اسلامی بهتر باشد، ولی مسئله اساسا چیز دیگری‌ست. ضمن این‌که دلیلی ندارد به این «بدیل‌فروشی» تن بدهیم و بینِ «بدتر و بد» انتخاب کنیم. اساسا ارائهٔ این‌گونه بدیل‌ها غلط و منظوردار است. برای دموکراسی‌خواهانِ واقعی، خصوصا طیف کلی جمهوری‌خواهانِ سکولار/دموکرات، مسئله فراتر از این بدیلِ ساده‌انگارانه است.

قربانی کردنِ دموکراسی؛ قتل نفسِ جمهوری

پهلویست‌ها می‌خواهند سرمایهٔ عظیمِ جنبشِ دموکراسی‌خواهیِ ایران، از جمله جان و مال مردم (داخل و خارج کشور) را قربانیِ چیزی کنند که هم خواستِ اصلیِ مردم ایران نیست و هم گزینه‌ای نامرغوب در مقابل گزینهٔ مرغوب یا بسیار بهتر است. در واقع، بهترین چیزی را که مردم شایستهٔ آن هستند می‌دزدند و بین دو گزینهٔ رژیم جمهوری اسلامی یا رژیم پهلوی، دومی را به مردم قالب می‌کنند. [در موردِ شبه‌فدرالیست‌ها هم این موضوع به نحوی مشابه صدق می‌کند.]

ایرانیان بیش از یک قرن است که دنبال استقرار دموکراسی و جمهوری هستند، اما گروهی کوچک و حامیان‌شان در منطقه و دنیا حالا می‌خواهند به جای آن یک شبه‌دموکراسی را به مردم قالب کنند. در حالی که اگر همین سرمایهٔ عظیم در خودِ جنبشِ دموکراسی‌خواهی ایران هزینه شود، هم زودتر و بهتر همگی از شرّ رژیم خامنه‌ای خلاص می‌شویم و هم به حکومتی بسیار باثبات‌تر می‌رسیم که به نفع همه از جمله کشورهای منطقه است. اما پهلویست‌ها این را نمی‌خواهند.

این‌جا مسئله تبر زدنِ به جنبشِ دیرینهٔ دموکراسی‌خواهی ایران است و عقیم ماندن دموکراسیِ ایرانی و جایگزینیِ آن با جنسِ نامرغوبِ مورد حمایت برخی بازیگران منطقه و متحدانِ پهلویون.

گروهی که پروژهٔ بازگشت پهلوی را پیش می‌برد، همهٔ توانش را صرف این می‌کند که دموکراسی و جمهوریت در ایران شکل نگیرد.

یعنی مسئلهٔ اصلیْ قربانی شدنِ دموکراسیِ ایران است. قربانی کردنِ دموکراسی، قتل نفسِ جمهوری است؛ جنایتی علیه حقوق بشر و دموکراسیِ ایران.

نقش و نگرانیِ کشورهای خارجی مهم است

از ابتدای انقلاب اسلامی و با گسترش تروریسمِ رژیم ایران، قربانیانِ خارجیِ رژیم هم هرازگاهی متحد شدند تا به هر شکلی که از دست‌شان برمی‌آید از شرّ این رژیمِ وحشی خلاص شوند. این‌جا مختصرا به یکی از این حلقه‌ها اشاره می‌کنیم که مشخصا بازگشت پهلوی را به قدرت (هرچند در لوای دموکراسی باشد)، به استقرار یک حکومتِ واقعا دموکراتیک در ایران ترجیح می‌دهد، و مدت‌هاست که این را در قالب همان «پروژه» دنبال می‌کند؛ گروهی غیررسمی اما بالفعل که ما این‌جا به اختصار آن را حلقهٔ عربستان-پهلوی-اسرائیل می‌نامیم (البته به‌خاطر خلاصه‌نویسی، نه این‌که فقط شامل این سه بازیگر باشد). در چند سال گذشته این حلقه به شکلی تازه و به‌شدت دوباره فعال شده است ‌ــ‌ به‌خصوص بعد از جنبش «زن، زندگی، آزادی»، و با بازگشت دولت نتانیاهو در اسرائیل. [حلقه‌ای که گویا فقط بازگشتِ ترامپ را کم دارد.]

عنصر عربستان شامل برخی رسانه‌های بزرگ بین‌المللی از جمله رسانه‌های فارسی‌زبان هم می‌شود. و عنصر اسرائیل شامل لابی‌های تندروی اسرائیل در آمریکا هم می‌شود که غریزتا برای دفاع از اسرائیل در مقابل رژیمِ ضدیهودیِ ایران حاضرند دست به هر کاری بزنند، طوری که برخی از آن‌ها خواستار بمبارانِ اتمیِ ایران هم شده‌اند.

جمهوری‌خواهانِ سکولار/دموکرات ایران باید به نقش کشورهای خارجی از جمله عربستان و اسرائیل و نگرانی‌های به‌جا یا نابه‌جای آن‌ها اهمیت بدهند. بی‌دلیل نیست که کشورهای خارجیْ امثالِ پهلوی را ترجیح می‌دهند یا حمایت می‌کنند (مثلا گروهی هم «مجاهدین خلق» را در حالتِ «استندبای» نگه داشته‌اند). ولی می‌تواند این‌طور نباشد، اگر نیروهای جمهوری‌خواه به این مسئله رسیدگی کنند.

برخی در منطقه و خارج از منطقه، به دلایل مختلف و مشروع، خواهان سقوط رژیم ایران هستند. نیازی به تفصیل در این زمینه نیست. همه می‌دانیم: رژیم ایران فقط یک رژیم تروریستیِ وحشی برای مردم ایران نیست؛ بلکه رژیمی وحشی برای تمام منطقه و دنیاست. اما آن‌چه جایگزینش شود هم برای کشورهای منطقه مهم است. برای بیشترِ مخالفانش، همین که ر‌ژیمی باشد که دشمن‌شان نباشد کافی‌ست. همین‌که دنبالِ کشورگشایی (و صدور انقلاب/تروریسم) نباشد کافی‌ست. و به آسان‌ترین گزینه هم رضاء خواهند داد، حتی اگر به نفع مردم ایران نباشد. یعنی همین که دشمن آن‌ها نباشد، و ترجیحا دوستانه باشد، کافی‌ست.

عربستان ‌ــ‌ و خیلی از کشورهای دیگر، به‌خصوص بعد از تجربهٔ تلخ «بهار عربی» ‌ــ‌ صدور انقلاب از هر نوعش و خصوصا دموکراتیکش را تهدیدی برای خود می‌بینند. اسرائیل این آلرژی [به دموکراسی‌خواهی] را ندارد اما لابی‌های تندروی اسرائیل [به دلایل واضح] به پهلوی علاقه نشان داده‌اند، و در کل برای این‌گونه بازیگرانِ منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای، وجودِ دوستی هم‌سو با خودشان اما «همیشگی» بسیار اولویت دارد. به‌طور خلاصه، حکومتی در ایران که: اولا دشمن نباشد؛ دوما دوست باشد؛ سوما ثبات داشته باشد (و ساقط نشود)؛ چهارما انقلاب [از جمله دموکراسی] صادر نکند… (می‌توان باز هم به این فهرست افزود که برای پرهیز از درازگویی به همین بسنده می‌کنیم.)

این فرمولْ برخی عناصر و دولت‌های خارجی را به این اجماع رسانده که بهترین گزینه، البته برای خودشان، همانا بازگشت پهلوی‌ها به قدرت است. هرچند تحت لوای دموکراسی باشد و به شیوه‌های ماکیاولیستی اجرا شود.

عربستان به سهم خودش در سال‌های اخیر از جمله برای حمایت رسانه‌ای (و ایجاد جبههٔ رسانه‌ای با هم‌گرایان) هزینه‌های هنگفتی می‌کند. لابی‌های تندروی اسرائیل در غرب هم به شیوهٔ خود مشغولند.

در نهایت باید بفهمیم که برخی بازیگران از جمله سعودی‌ها که حامی مالی و رسانه‌ایِ بزرگِ پهلویست‌ها هستند، از صدور دموکراسی به کشور خودشان و متحدان‌شان وحشت دارند و ممکن است همهٔ تلاش‌شان را بکنند تا جمهوری واقعی در ایران مستقر نشود و نباشد.

جمهوریِ ایرانی باید به یک «پروژهٔ ابدی» تبدیل شود

برای جنبش دموکراسی‌خواهی و جامعهٔ دموکراسی‌خواه ایران، استقرار و حفظ یک جمهوری واقعی در ایران باید یک پروژهٔ همیشگی و مادام‌العمر باشد، نه یک آرمان و آرزوی مقطعی. خوشبختانه گفتمان جمهوری سکولار/دموکرات به عنوان نوع حکومت مطلوب در ایران در بخش‌های بزرگ و مهمی از جامعه شکل گرفته و در حال تقویت است. نمونه‌اش جامعهٔ دانشجویی ایران است که در جریان جنبش جاری «زن، زندگی، آزادی» از هر فرصتی که توانست برای فریاد زدنِ «جمهوری ایرانی» استفاده کرد.

اما چنین پروژه‌ای به تعهد، تصمیم قاطع، تعریف شاکلهٔ پروژه، برنامه‌ریزی، کنشگری، مطالبه‌گری، فعال‌سازیِ جامعهٔ مدنی، تشکیلِ بدنهٔ سیاسی جدید، تولید ساختارها و روندهای دموکراتیک، و تقویت دائمی آن نیاز دارد. این یعنی تامین مالی، داشتن رسانه‌های نیرومند، تبلیغ و آموزش، یارگیری، فعال‌سازیِ جنبش براندازی که مرکز ثقلِ آن نیروهای جمهوری‌خواه باشد، استخراج لایهٔ مدنی، استخراج جامعهٔ سیاسی از بطن آن، و استخراج دولت انتقالی/جایگزین [از بطن لایهٔ سیاسیِ برآمده از لایهٔ مدنی].

در سطحِ سیاسیْ این روند منتج می‌شود به تشکیل جبهه‌ای جدید و شفاف که ارکانِ کشور را در مسئلهٔ شکل حکومت و نقش و رابطهٔ فرقه‌ها/گروه‌ها/اقلیت‌ها/مناطق، به اجماع رسانده و یک بار برای همیشه مسائلی از این دست را حل و فصل کرده، و قاطبهٔ جامعه را به سمت هدف معلوم و شفافْ رهبری و هدایت می‌کند.

همین‌طور در عرصهٔ خارجی، ایجاد تفاهم/میثاقی با کشورهای مهم منطقه برای اطمینان دادن به آن‌ها از عدم صدور انقلاب: یعنی عدم مداخله در ازای عدم صدور دموکراسی؛ این‌که حکومت بعدی ایران یک دموکراسیِ محلی/ بومی/بسته/داخلی است [یا هر اسم دیگری]، و رفتار بازیگران خارجی مدام نظارت می‌شود و در صورت تلاش آن‌ها برای اثرگذاری منفی بر دموکراسی ایران، این «میثاقِ عدمِ مداخله» نقض خواهد شد. و این‌که ایران تنها با دموکراسی/جمهوری به ثبات می‌رسد و این به نفع همهٔ آن‌هاست؛ و عوارض تشکیل حکومتی غیردموکراتیک و بی‌ثباتیِ ناشی از آن باز دامن خودشان را خواهد گرفت. و این‌که بهترین متحد آن‌ها در ایران، اتفاقا جمهوری‌خواهان ایران و دولت برآمده از آن‌هاست.

در هر صورت، این نگرانیِ کشورهای دیگر خصوصا همسایه‌ها، که نمی‌دانند با چه بدیل/گروه/نظامی روبه‌رو هستند، نگرانیِ به‌جا و مشروعی است. برای برخی از آن‌ها پهلوی بدیلی شناخته‌شده با سابقهٔ تعامل است. برای غربْ او غربگرا و وابسته به آن‌هاست، و برای عربستان او یادآورِ هدیهٔ بحرین و غیره است.

فراموش نکنیم که همهٔ بازیگران خارجی سعی در مداخله در شاکلهٔ نظام بعدی ایران خواهند داشت. تکلیف آمریکا که مشخص است. دنبال رژیمی هم‌سو با منافع خود است. بقیهٔ بازیگران هم همین‌طور. به‌هرحال اپوزیسیونِ جمهوری‌خواه باید خود را به‌عنوان بدیل نهایی معرفی و جلب اعتماد کند، و به عنوان بازیگر اصلی سیاست ایران در دوران پسا-جمهوری اسلامی نگرانی‌های همسایگان و فراهمسایگان را مرتفع کند.

جمهوری ایران

در نهایت، بدیلِ واقعیِ رژیم اسلامی، خانوادهٔ بزرگ جمهوری‌خواهان سکولار/دموکرات هستند؛ این طیف باید اعتمادبه‌نفس داشته باشد و غلبهٔ گفتمانی خود را باور کند، و تحت تاثیر رسانه‌ها و تبلیغات و آمارسازی‌های پهلویست‌ها و دیگران قرار نگیرد (همهٔ دیکتاتوریست‌ها خود را خیلی بزرگ‌تر از حد واقعی‌شان نشان می‌دهند).

اما این را هم باید بدانیم که به‌قول معروف: «بهای آزادیْ هوشیاریِ ابدی‌ست». هیچ جای کائنات ننوشته که ایران روزی به دموکراسی خواهد رسید، و اگر برسد، دوام خواهد داشت. همین‌که عده‌ای [پهلوی‌دوست] به کسی اقتدا می‌کنند و روی کسی سرمایه‌گذاری می‌کنند که از فرطِ تناقض عملا در قلمروی دروغ‌گویی سیر می‌کند، باید جدی گرفته شود. به‌خصوص این‌که یکی از وقاحت‌های پهلویست‌ها این است که می‌خواهند از روندِ دموکراتیک برای ساقط کردن جنبش اصیل دموکراسی ‌ــ‌ که جمهوری‌خواهان آن را نمایندگی می‌کنند ‌ــ‌ استفاده کنند. یا حتی بعد از استقرار دموکراسی هم برگرداندنِ پادشاهی را پیگیری کنند. خیلی وقیحانه است که توقع داشت کشور ایران با نیروی عظیم اجتماعیِ خود، هزینه‌های سنگینی را بپردازد تا ر‌ژیمی وحشی و چند ده ساله را ساقط کند، و بعد بستری دموکراتیک فراهم کند که کشور را دودستی تقدیم پهلویست‌ها یا دیگران کند.

سواری‌گرفتن از جنبش براندازی جاری، آن هم با فریبکاری و جعلِ اتحاد و رهبرتراشیِ رسانه‌ای، دقیقا همان چیزی‌ست که باید از شخصیت‌پرستان انتظار داشت. ما می‌دانیم آن‌ها دروغگو و فریبکارند. بهتر شد که با کارزارهای ماکیاولیستی این فرقه‌ها، ماهیت‌شان پیش از سقوط رژیم جمهوری اسلامی علنی‌تر شد، تا جدی گرفته شود و زودتر با آن مقابله شود، و نه در فردای براندازی رژیم، که دیگر کار از کار گذشته است.

زنده باد جمهوری ایرانی.

کتابستان

چار دختر زردشت

منیژه باختری

دموکراسی انجمنی

مهدی جامی

تاملاتی بر هیتلر

زِبستییان هفنر

دوسیه افغانستان

شاهزاده ترکی الفیصل آل سعود

نیم‌قرن مبارزه و سیاست

سمیه رامش