وقتی از اتاق هتل به پشت بام آن، روی چوکی ها چیده شده ی گرد میز رستورانت رفتم و میان...
ادامه...یادت نیست؟ همان که میآمد کنار دیوار خانهیمان و از بامداد تا نیمهروز و بیگاهها جایاش همانجا پایاش مصنوعی را...
ادامه...افسر به مسافر که با نوعی تحسین به دستگاه خیره شده بود، گفت: «وسیله غریبیست.». خود افسر البته کاملا با...
ادامه...آن جا وقتی وارد خانه شدیم... تو بیرون خانه بودی، همان شبی که من و آستر همین که وارد خانه...
ادامه...پیاله چای را میان دست هایت میچرخانی، گرمایش را با تمام وجود حس میکنی و بعد بدون آن که متوجه...
ادامه...راننده فكر ميكند كه پيرزن ديوانه است. «لابد یک تختهش كمه»، میگوید و همین طور كه زیرچشمی نگاه پيرزن میكند،...
ادامه...دو سه روزی است رسیدهام. همان روز اول جایت را خالی کردم. اگر آن امتحانهای لعنتیات میگذاشت بیایی. دوست داشتم...
ادامه...باستانشناس روزهاي درازي را روي تپه، در ميان خاك ها، سپري كرده بود. با تلاش خستهگي ناپذير كاوش میكرد. ميخواست...
ادامه...جلوی سرباز طرف دیگر جاده راه افتاد. هردو لحظاتی پشت یک رده دیوارخام و شکسته گم شدند. کسانی که آنها...
ادامه...آرام به گوشهی خانه میخزم. فرش را بالا میزنم و چاقویی که پنهان کرده بودم را بهدست میگیرم. اینبار بلند...
ادامه...اوایل سال هزار و نهصد و اَندی، زمانی که سرینَگـَر دچار چنان زمستان سردی بود که استخوانهای آدمی را مثل...
ادامه...