بهار بود و هوا سرشار از طراوت. زمین سبز و آسمان آبی. آب های جاری از چهار سو سکوت را...
ادامه...چراغ دستی را روی قفلهای دکانها میتاباند، بعد با دست آنها را میکشید تا مطمئن شود که قفل است. تا...
ادامه...كسي نميدانست. خنده هاي گريه آلود و گريه هاي خنده آلودش ذهن همه را تبديل به سواليهي بزرگ نموده بود....
ادامه...در دفترم نشسته بودم و داشتم تفنگچه کالیبر ۳۸ خود را تمیز میکردم و همزمان در این چُرت بودم که...
ادامه...زمین، گِلآلود بود. مرد، به سختی گام برمیداشت. باران، با خشونت، لباسهایش را که به تنش چسپیده بودند، میشست. به...
ادامه...