دروغستان

در خوابش هر دو روی یک حصیر در فضایی سفید و تمیز، که نه آغازش پیدا بود و نه پایانش، نشسته بودند. کنار آنها، در آن فضای لایتناهی سفید یک ماشین آدامس بود که بالای سرش یک حباب شیشهای بزرگ پر از آدامسهای توپی رنگارنگ داشت. از آن ماشینهای قدیمی که یک سکه توش میانداختی و دستهاش را میچرخاندی و یک آدامس بیرون میافتاد.
نوشتن شبیه انگشت در بینی کردن است: ده قاعدهی نوشتن از اتگار کرت

اتگار کرت، نویسنده اسراییلی، قصههای کوتاهی مینویسد که چیزی به شما نمیآموزد جز اینکه آدمها تا چه حد میتوانند پیچیده باشند. اتگار ده «قاعده» برای نوشتن دارد که قاعدههای چندان معمولی نیست. درست مثل داستانهای کوتاهش. اگر با کارهای اتگار آشنا نیستید، ترجمه فارسی چند داستان او را میتوانید اینجا بخوانید. و حالا قاعدههایی که این نویسنده میگوید برای نوشتن مهم است:
بپر دیگه!
فریاد زدم: «آقا خواهش میکنم. این کار رو نکن! هر چی باعث شدی تو بر اون بالا، فقط فکر میکنی اونقدر بزرگه که نتونی فراموشش کنی. ولی باور کن، اینطور نیست. تو میتونی! ولی اگه بپری پایین، با یه حس بنبست میمیری. همین میشه آخرین خاطره تو از زندگی! نه خانواده، نه عشق! فقط ناکامی. ولی اگر نپری، قسم میخورم که هرچی درد داری، همه رو روزی فراموش میکنه. چند سال بعد، امروز برات میشه یه خاطره عجیب که سر آبجو برای دوستانت تعریف میکنی! داستان اینکه یه روز تصمیم گرفتی که از روی پشت بوم بپری پایین و یه نفر داد زد…»
نقاشی

طرف خوشگل است. خوشگلتر از نقاشیهایش. چون خوشگل بودن صفتیست که همیشه با اوست. در حالیکه، نقاشی عملیست که او وقتی خواب نیست، یا غذا نمیخورد، انجام میدهد؛ و یا وقتی با مردهایی که تو نمیشناسی، روی تختت، لابلای ملافههایت، نمیخوابد. اصلا فرض بگیریم، طرف مقابل ملافههای خودش را آورده. اما تو مردهایی را که با آنها میخوابد، میشناسی. نه، نمیگویم کی هستند. اما چند تا از آنها را خیلی خوب میشناسی.
دروغستان | از مجموعهی «ناگهان، ضربهای به در» نوشتهی اتگار کرت
همه چیز با یک رویا شروع شد. خوابی کوتاه و پراکنده درباره مادرش که مرده بود. در خوابش هر دو روی یک حصیر در فضایی سفید و تمیز، که نه آغازش پیدا بود و نه پایانش، نشسته بودند. کنار آنها، در آن فضای لایتناهی سفید یک ماشین آدامس بود که بالای سرش یک حباب شیشهای بزرگ پر از آدامسهای توپی رنگارنگ داشت. از آن ماشینهای قدیمی که یک سکه توش میانداختی و دستهاش را میچرخاندی و یک آدامس بیرون میافتاد. و در این خواب، مادر رابی به او گفت که جهان آخرت دارد کلافهاش میکند. چون هر چند مردم خیلی خوبی اطرافش هستند اما سیگار نیست و نه فقط سیگار، که قهوه هم ندارند، رادیو هم نیست. اصلا هیچی نیست.
زیپ
همه چیز با بوسه آغاز شد. تقریبا همه چیز با بوسه آغاز میشود. الا و تسیکی لخت توی رختخواب بودند و زبانشان توی دهان همدیگر بود که ناگهان الا احساس کرد شیء تیزی دهانش را برید. فوری سرش را عقب برد. تسیکی پرسید: «اذیتت کردم؟» و وقتی الا سرش را تکان داد که یعنی نه، گفت: «داره از لبت خون میاد.» و واقعا هم از لب الا خون میآمد.
قضیهی بمب اتم

چهار سال پیش، چند هفته قبل از این که پسرمان، لیو، به دنیا بیاید، دو مسئله عمیق فلسفی ذهنمان را به خود مشغول کرده بود. مسئله اول، اینکه آیا شبیه مادرش خواهد بود یا پدرش، به سرعت حل شد و تردیدی باقی نگذاشت: نوزاد خوشگل بود. و یا طوری که همسر عزیزم به درستی اشاره کرد، «تنها چیزی که بچه از تو به ارث برده موهای کمرش است.»
تخممرغ شانسی
اجساد کسانی را که در حملههای تروریستی کشته میشوند به انستیتوت طب عدلی ابوکبیر برای کالبدشکافی انتقال میدهند. خیلی از افراد و مقامهای شاخص در جامعه اسراییل هم از این کار سردرنمیآورند و حتی کسانی که در ابوکبیر کار میکنند همیشه دلیل این کار را نمیدانند. چون، هر چی نباشد، دلیل مرگ کسانی که در آن حملات کشته میشود، واضح است و بدن آدم که تخم مرغ شانسی نیست که بازش کنی، بدون اینکه بدانی داخلش چیست
کفاره
درست روی پلههای کنیسه چشم در چشمش این را گفت. همان لحظهای که از کنیسه خارج شدند و حتی پیش از آن مرد فرصت آن را پیدا کند که عرقچین یارمولک خود را از سر بردارد و در جیبش بگذارد. زن دست خود را از دست مرد خطا داد و به او گفت که یک حیوان است؛ گفت که دیگر هرگز نباید آنطور با او حرف بزند و از کنیسه بکشدش بیرون انگار که مالکش باشد.
و ناگهان کسی در میزند
مرد ریشداری که روی کَوچ اتاق نشیمن من نشسته بود با تحکم میگوید: «حالا یک داستان تعریف کن.» باید عرض کنم که چنین وضعیتی هر چیز میتواند باشد، به جز یک وضعیتی خوشایند. من داستان مینویسم تعریف نمیکنم، و حتی اگر میتوانستم، داستان چیزی نیست که به دستور کسی بشود تعریف کرد.
ماهیای که آدم شد
اولین داستان کوتاهی که مایا نوشت در مورد جهانی بود که در آن مردم به جای تولید مثل خودشان را به دو نفر تقسیم میکردند. در آن جهان، هر کس، در هر لحظهای که میخواست، میتواند به دو انسان تبدیل شود که هر کدام نیم سن انسان اولی را میداشتند.