ادبیات، فلسفه، سیاست

برچسپ‌ها: فروزان امیری

در نور سپید صبح نعش طاق باز افتاده داخل چاله را می‌بیند و با تمام توان سعی می‌کند آن را بیرون بکشد. دستهای جسد را می‌گیرد و به سمت بالا میکشدش. دست‌ها از دستش می‌لغزند و نعش به درون چاله بر‌می‌گردد. به دست‌های درمانده و خیسش خیر می‌شود. رنگ سرخ خون در نور صبح به کبودی می‌زند. تن‌اش می‌لرزد؛