ادبیات، فلسفه، سیاست

جـومپا لاهـیری

یک بار در زندگی

قبلا دیده بودمت، بیشتر از آن‌چه بتوانم بگویم چند بار، اما حضور تو در زندگی‌ام را از شبی به یاد می‌آورم که خانواده من برای شما مهمانی گرفت. والدین تو تصمیم داشتند از کمبریج بروند؛ نه به اتلانتا یا اریزونا، بلکه می‌خواستند به هند کوچ کنند و خود را از شر دردسر‌هایی که پدر و مادر من و دوستان‌شان گرفتار آن بودند، خلاص کنند.